Advertisement

Select Page

نگاهی به فیلم «کیک محبوب من»

نگاهی به فیلم «کیک محبوب من»

 

زمانی که چشم‌ها بیداد می‌کنند

آیشا اورامان

این روزها جهان سیمایی دیگر از سینمای ایران می‌بیند که تا چند سال پیش تصورش هم سخت به نظر می‌رسید. برای مثال همین فیلم تازه‌ی بهتاش صناعی‌ها و مریم مقدم، تصویری از لحظات خصوصی زن و مردی پیر که شبی را عاشقانه با هم سپری می‌کنند، بدون آنکه هم را بشناسند، یا حدس بزنند چه چیزی در این شب رویایی انتظارشان را می‌کشد. ساختار فیلم تا دو سوم ابتدایی، به فیلم‌های یاساجیرو اوزو می‌ماند. با همان قاب‌بندی‌ها و سکون دوربین، و انتظاری در روزمرگی و ملالی که می‌گذرد، و گویی بخشی از زندگی آدم‌ها شده. با این تفاوت که، اینجا مبارزه‌ای پنهان هم علیه محدودیتی که حکومت راه انداخته در جریان است. در پارکی دختران جوان را برای نداشتن حجاب می‌گیرند، و زن پیر قصه اعتراض می‌کند و توسط مأمور خشن تهدید هم می شود اما پا پس نمی‌کشد. در رستورانی، از تحصن احتمالی بازنشستگان حرف زده می‌شود. این همه در زیر لایه‌ی به ظاهر آرام شهر، شهری که مفهوم عشق در آن کشته شده، و برای پیدا کردن محبوب، مانند مهین شخصیت اصلی قصه، باید کفش و کلاه پوشید و از خانه بیرون زد.

این رویه‌ی ظاهری فیلم است. بُعد دیگر در سکوتی است که در فضاسازی فیلم دیده می‌شود، و بر حسب اتفاق همین صحنه‌های تنهایی شخصیت اصلی در خانه‌ای دردشت و خالی از آدمی، و نوع قاب‌بندی‌ها است، که سینمای اوزو را به یاد میاورد. اینجا اما چیز دیگری هم در کار است، که این کار را متفاوت می‌کند. بازی چشم‌ها در صحنه‌ی نشستن مهین در ماشین فرامرز، راننده‌ی بازنشسته‌ی ارتش، را به یاد بیاورید. سکوت است و حرف‌های معمولی، اما چشم‌ها بیداد می‌کنند. چشم‌‌ها شوری از عشق و تمنا و سالها عقده‌ی فروخورده را فریاد می‌زنند.

خاصه آنکه ما مهین را  از نیم‌رُخ، و از صندلی عقب نظاره می‌کنیم. گونه‌ای بُهت از رابطه‌ای که زن آغازش می‌کند، و هیجان از تابویی چند دهه‌ای که دارد پیش چشمان‌مان شکسته میشود.َ همزمان با پیاده شدن مرد از ماشین، برای خرید دارو از داروخانه و شروع باران، که در ریزش اولین قطراتش اشکی از سر شوق را تداعی می‌کند، حسی از غم  نیز وارد داستان می‌شود. توجه کنید این همه با فضاسازی داستانی بوجود آمده. صمیمیتی که تصنعی و با نشان دادن فقر و تظلم خواهی نیست. پرده‌برداری از اولین تماس ساده‌ی جسمانی است، که این اندازه شوق و کنجکاوی آمیخته به امید ایجاد می‌کند.

اولین حس‌ها، به معجزه می‌مانند. به کشف جهان شبیه است. تماشای دنیا، وقتی اولین بار با آن ارتباط گرفتیم. نوعی حس کودکانه و رستاخیز پیرانه‌سرانه، که چون آمیخته به تابوشکنی است، این اندازه حس‌های متناقض و امیدوارانه در ما بوجود میاورد. از لحظه‌ی ورود مرد به خانه‌ی مهین، فیلم به یک رقص شبیه می‌شود. دنیای اطراف جان می‌گیرد. چراغ‌های باغچه‌ی پشت خانه درست می‌شود، و روشنایی به این خانه ماتم‌زده برمی‌گردد.

 فیلم در این لحظات به هایکوهای ژاپنی می‌ماند. ساده و مختصر، و با ایجاز و با اشاره به طبیعت، قصه‌ای را می‌گوید. اگر البته قصه‌ای هم وجود داشته باشد. بیشتر حسی است از سر درد و نیاز. نوعی نجوای عاشقانه، که بی‌پروا و شجاعانه تصویر می‌شود. صحنه‌ای قبل‌تر، زنگ در آپارتمان به صدا در آمده. زنی فضول، از آنها که شوهرش جزء آدمهای مهاجم آن بیرون است، آمده به سرک‌کشی، که صدای مرد شنیده.

 مهین به او می‌گوید، که این در قفل است، و کلیدش را هم گم کرده، و دیگر باز نمی شود، و اگر کسی کارش دارد از در پشتی، که زمانی در اصلی ورود به خانه بود سراغش بیاید. خیلی ساده عوض شدن جامعه را در این مکاله‌ی ساده می‌توان دید. دیگر نمی‌شود به خانه‌های مردم سرک کشید، و خلوت‌شان به هم زد. این شروع تغییر است. چیزی که هر جامعه‌ی پویایی بعد مدتی خمودگی به آن پا می‌گذارد.

صحنه‌ی معاشرت مهین و فرامرز را کنار هم به یاد بیاورید، که آمیخته به دلشوره هم هست. هر چیزی که به تصور درآید، در این صحنه‌ی شبانه می‌گذرد، اما فیلم از تعادل خارج نمی‌شود. همه چیز در دایره‌ای از بیم و امید و دلشوره باقی می‌ماند. نوعی حسِ خستگی بعد گذر سالها، و فرسودگیِ ممنوعیتی که دیگر رمقی برای شخصیت‌های داستان نگذاشته تا خودشان را آن‌طور که در گذشته بودند تصور کنند. صحنه‌ی زیبا و مرکزی رقص دو نفره‌ی مرد و زن، در حالی که دوربین نیز در حرکتی دایره‌وار آن دو را دنبال می‌کند، گویی دوربین نیز در این شادی شریک می‌شود، نوعی بازگشت به خاطرات شیرین گذشته است. از ضبط خانه، موسیقی قدیمی پخش می‌شود. جادویی در کار است، که همه چیز این بازگشت به عقب را با نوعی جشن و سِرور شبانه همراه کند. عصیان بر همه‌ی آنچه این رو به بند کشیده. شادی لحظه‌ای آزادی.  

صحنه‌ی ولو شدن زوج عاشق زیر دوش آن هم با لباس، بازگشت به زمان حال را تداعی می‌کند. دوربین باز ساکن می‌ماند. در قابی ثابت، این دو را  باز همان پیرمرد و پیرزن خسته‌ی روزهای تنهایی‌ می‌بینیم. با این تفاوت که چیزی را بدست آورده‌اند که از یادنرفتنی است.

 با مرگ فرامرز که به خواب می‌ماند، فرامرز خیلی ساده روی تخت دراز کشیده و بلند نمی‌شود، داستان وارد بُعد ترسناکش می‌شود. چیزی که هر روزه تجربه‌اش می‌کنیم. امیدی پیدا می‌کنیم. با آن دلخوشیم. به یکباره از دستش می‌دهیم، و پریشان می‌شوم. به حال مردم ایران می‌ماند. چیزی که هدف از ساخت فیلم هم رساندن چنین حسی از زندگی دوگانه ی ملتی در بند بوده. در صحنه‌ای معرکه، در تلاش برای به هوش آوردن فرامرز توسط مهین، و گرفتن تلفن اورژانس توسط مهین که نیمه‌کاره رها می‌شود. دوربین حرکت دایره‌وار دیگری می‌آغازد. رقصِ مرگ دور خانه‌ی نیمه ‌تاریک که به دخمه‌ای فراموش شده می‌ماند، و ثابت ماندن در آستانه‌ی اتاقی که مهین در تلاش برای احیای فرامرز است.

این صحنه، ما را به یاد سکانس مشابهی در اوگتسومونوگاتاری کنجی میزوگوشی (۱۹۵۳) و کوایدان ماساکی کوبایاشی (۱۹۶۴) می‌اندازد. زمانی که شخصیت مرد آن فیلم‌‌ها برای دیدار با همسر، پس از سالها به خانه بازگشته، و شبی را با محبوبش می‌گذراند، و با دمیدن صبح می‌فهمد که با شبح زن دیدار داشته. چنین درون‌مایه‌‌ای از بهت و حیرت و وحشت و حس و حالی تراژیک‌وار در صحنه‌ی انتهایی کیک محبوب من نیز هست. خاصه که دوربین نیز به یاری فضاسازی آمده. در اوگتسومونوگاتری میزوگوشی با یک پَن ساده‌ی دوربین، این خلأ و جابجایی زمانی هولناک را متوجه می‌شویم، و در کوایدان با حرکت نامتعادل دوربین و صداسازی هول انگیز باند صوتی غنی‌اش، که از ویرانی و پوسیدگی خانه حکایت دارد، این شوک به ما منتقل شده.

به یاد بیاوریم آخرین نمای فیلم، نمایی مدیوم شات از پشت سر مهین نشسته است؛ خیره به گور محبوب، در باغی که زندگی از آن رخت بربسته. مهین پشت به ما نشسته. انگار دیگر چیزی برای گفتن ندارد. در خاموشی عمیق فرو رفته. بیش از هر زمانی در گذشته‌ای که دیگر نمی بینیم غرق شده. دوربین حرمت این تنهایی را نگه داشته، و به تاریکی برش می‌زند.

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights