نگاهی به مجموعهی «بن بست قهرمانی» نوشته عباس شکری
این مجموعه، شامل خاطراتی است که مربوط به بازه ی زمانی پنج تا ده سالگی نویسنده است. بیشتر داستانها حول و حوش راوی که پسرکی شیطان و بازیگوش بوده می چرخد و شرح شیطنتهای او و هم سالانش است . داستان با رگههایی از طنز روایت میشود و مخاطب را با خود همراه میکند. راوی پسرکی، کنجکاو و در آستانهی بالیدن و بلوغ است و دائم در پی کشف خود و محیط پیرامون خود است و بیش از هر چیز کنجکاوی جنسی دارد و جوابهایش را اغلب از محیط بیرون از منزل و از جمع همسالان یا سایر افراد سنتی میگیرد، نمونهاش در داستان «دخترا هفت پرده دارن» است. نکتهی جالب اینکه همین محیط به سبب تفکر غالب سنتی و مرد سالارانه، پی در پی سوالات جنسی و جنسیتی مطرح کرده و خودش هم به این سوالات پاسخ میدهد. اما آنچه که در بیشتر این خاطرهها نمود دارد مرد سالاری است که از سوی مردان و چه بسا بیشتر خود زنان پذیرفته شده و به کودکان خصوصا پسر بچهها آموزش داده میشود. گویا هجمه مرد سالاری به قدری زیاد بوده که این زنان را بایکوت کرده و اجازه هر نوع تفکر آزادی را از آنان گرفته است. به همین دلیل است که آنها به راحتی همجنسان خود را زیر سوال میبرند و در مورد آنها با قطعیت قضاوت میکنند. جالب اینجاست که در این داستان این قضاوتها فقط از سمت زنان دیده میشود و همین قضاوت زمینه را برای مرد سالاری این کودکان در آینده فراهم میکند. یعنی ما با مادرانی روبروییم که خود مقهور و قربانی مردسالاریاند و به راحتی همجنسان خود را به مسلخ قضاوت می برند. در داستان “شوکت” که به نظرم از بهترین داستانهای مجموعه است، راوی که پسرکی هفت هشت ساله است از صندل سیاه و شوکت میگوید و رابطهی صمیمی که او و سایر دوستانش با این زنها برقرار کردهاند. به محضی که مادران متوجه این ارتباط میشوند، انها را تنبیه کرده و مورد شماتت قرار میدهند. اگرچه آنها دریافتهاند که رابطه این زنان با فرزندانشان بسیار مهربانانه و انسانی است، اما این قضیه نمیتواند خط قرمز بودن آنها را توجیه کند. گویا این زنان مثل بقیه مقهور کهن الگوی زن لکاته و فاحشه شدهاند و قرار است آن را به نسل پس از خود بی کم و کاست منتقل کنند. مادرانی که اگرچه سعی میکنند مهربان باشند اما در سیکل معیوب روش تربیتیشان اغلب به علت عدم توجه درست، سبب میشوند که فرزندانشان برای دریافت توجه منفی مثل کتک خوردن، دست به کارهای اشتباه بزنند. نمونهاش وقتی است که بچهها اگرچه میدانند اگر کلهی گنجشکها را بکنند و به خانه ببرند توسط مادران کتک میخورند، اما باز هم اینکار را تکرار میکنند .
اما در داستان «من مرد کوچیک شدم» باز هم این رویکرد مرد سالارانه در شخصیتهای داستان دیده میشود. آنجا که به عمل ختنه کردن پسران با تبختر و افتخار اشاره میشود که به نوعی برتری جنسی مردان توسط همه و حتا زنان پذیرفته میشود.
در داستانهای مجموعه اغلب شاهد دختران و پسرانی هستیم که دچار کمپلکسهای جنسیاند و برای حل آن به روشهای غیر معمول دست میزنند و گاهی دخترانی جسور هم پیدا میشوند مثل عشق یواشکی توران که برای حل کمپلکسهای خود وارد عمل میشوند.
اما بعضی داستانهای مجموعه باهم ارتباط معنایی و زمانی دارند و بعضی دیگر نه. از طرفی در بعضی از داستانها تعداد زیادی شخصیت وارد میشود و شخصیتپردازی صورت نگرفته و مخاطب در تشخیص و شناخت شخصیتها دچار مشکل می شود. نمونهاش داستان «پلو امام حسین». شاید اگر تعداد شخصیتها محدود میشد و چند شخصیت جذاب مثل شوکت و صندل سیاه و راوی و برادر و مادرش بسط داده شده و مانور بیشتری داده میشد، با مجموعهای به مراتب قدرتمندتر و منسجم تر روبه رو میشدیم .