همین است که هست!
به بهانه مراسم سالگرد تولد زندهیاد مدیا کاشیگر، که سه شنبه – ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، در موسسه «شهر فلسفه ایران» برگزار شد.
– الو مدیا…، الو مدیا…، تو که هیچوقت گوشیِتو روی پیغامگیر نمیذاشتی…، راستش برام کمی عجیبه…
– الو مدیا… اگه در دسترسی، گوشی رو وردار، تا یادت بندازم امروز تولدته!
آنسو کسی گوشی را بر نمیدارد. زنگ صدایت در گوشم میپیچد: «خانومو باش، برای من هر روز، یه تولده!»
داری قصه میبافی و خودت میدانی و بهتر میدانی قصهها در ذاتشان از دروغ سرچشمه میگیرند و قصهگوها، دورغ پردازانی هستند حرفهای.
کافیست دمی صورتک شاد و بیخیال خیاموارت را از چهره برداری تا اندوه درونت بزند بیرون و آشکار شود.
جام گلگون را به طرفهالعینی میریزی در خندق بلا و از نو پرش میکنی تا شاید فروکش کند آنچه در درونیترین درون تنهایت اتفاق میافتد.
– اگه این جوره که میگی، یعنی هر روز برات یه تولده، موندم چرا مراقب سلامتیت نیستی بشر؟
از نو دست بردی به پیاله گلگون. پیاله پشت پیاله. نفسی عمیق. بالا انداختن شانهها که هنوز در عکسهای قدیمی ستبر میزند.
– خانومو باش. زندگی به…
– ای بیتربیت، لازم نکرده بقیه شو بگی!
چه کنیم از دستت پسرک لجباز!
افتاده بودی روی خط سرفههای مردافکن. یکی از ما سیگار کوفتی را از دستت گرفت، انداخت توی خاک باغچه. یکی از ما دکمههای پیراهنت را تا ناف باز کرد، بلکه راحتر نفس بکشی. یادت که هست؟
از رو که نمیروی. نرفتی. نفس رفته که برگشت. جام ُپر شد و تهی شد و سیگار پشتِ سیگار.
مگر میشد گفت طوری که پیش گرفتهای چندان که باید دوام نمیآوری! میرنجیدی و میبریدی از جمع رفقا.
فقط با کمی احتیاط گفتیم: «باید بیشتر از اینها مراقب سلامتیت باشی مدیا!» نیشخند زدی و گفتی: «اگه بیل زنین، برین باغچه خودتونو بیل بزنین!»
به جز سکوت کشدار راهی نمانده بود. رفتیم تا باغچه خودمان را بیل بزنیم. مدیا، با زندگی بد تا کردی و به خیالت حریفی!
در هنگامه شور و سرمستی نیز، تو همچنان در خود و با خودِ خود تنهایی و ترسانی از تنهایی…
چه بسا همین میشود بهانه فرار از خود، پناه گرفتن میان جمعهای خودی و غیرخودی که در خانهات میریزند و میپاشند و میخورند، و ته ماجرا پشت سرت صفحه میگذارند و لُغُز میخوانند. گوش تو که بدهکار این حرفها نیست. همان کاسه و همان آش لبسوز.
سوای چند رفیق همدل و جانی، خانه زندگیت شده لنگرگاه و پاتوق مشتی دوستنما که بیدعوت و یا دعوت آمدهاند برای افتتاحیه فلان گالری فلان نقاش بینشان. یا فرض بگیر رونمایی کتابی، یا دیدن فیلمی مستند از فیلمسازی تازه کار. بعدش ته کار و برای حسن ختام شام دور همی. جا خوش کرده، میمانند، که گاهی سگ صاحبش را نمیشناسد.
به ظاهر از این غوغا و شلوغی استقبال میکنی تا دمی خوش بگذرد، بلکه ُپر شوی و آرام گیری. به نظر پرُ نمیشود این چاه عمیق.
پیش آمده و میآید بزنی زیر همه چیز و طغیان کنی علیه آنچه با اندیشه تو سازگار نیست. بحث و جدل اغلب از سوی تو آغاز میشود؛ جدلی آن سرش ناپیدا. بحث و بگومگوها که بالا گرفت، آش که سرد شد و از دهان افتاد، غیرخودیها یکییکی میروند. آن وقت تو میمانی و باز رفقای نزدیک و شبی که بیاتشده، اندک اندک سپری میشود… و چه درد عظیمی است این پُر و خالی شدن.
– خوبی مدیا!
صدایت پای تلفن به تلخی گفت: «میگذرد!»
هزاری هم بگویی: «دنیا به…،»
و من همچنان شیرجه بزنم میان حرفت، تا گفته باشم بقیهاش را نگو بیتربیت؛ توی لجباز، لجبازانه بر مداری که ساختهای میچرخی و میگردانی این چرخ را، تا ثابت کرده باشی همین است که هست!
حرصم میگیرد: الو مدیا! کجایی پس؟
شنونده در دسترس نیست.
گوشی را قطع میکنم. مینشینم بر سنگ مزارت.
– دیدی آخرش کار خودتو کردی و زهرت رو به زندگی ریختی!
– همینه که هست!
پس ما چی؟ کجا رفت آن دورهمی هامان؟ آن گفتن و شنیدنها؟ سخن گفتن از ادبیات تا آمدنم بهر چه بودنها…
بیتو کرکرهها پایین است. بفهمی نفهمی چراغ رابطهها خاموش است.
باید به جستجوی تو، نشریات را ورق بزنیم؟ بایگانی شدهها را؟ رجوع کنیم به جا ماندههایت؛ داستان؟ ترجمههای ناب؟ و مقالههای دست چین شدهات؟
***
آفتاب غروب کرده رفته پی کارش. خرده نسیمی برگهای درختان تکافتاده گورستان خلوت را به نرمی تکان میدهد. حس میکنم از زیر خاک، صدای زندگی میآید. هفت هزار سالگان گویی برپا شدهاند؛ رقصان و هلهلهکنان… تو کرم را به جانشان انداختهای؟
میدانم سرسختتر از آنی که وا بدهی و آرام گیری. این پایکوبی و دست افشانی و رقص شورشگرانه، را به یقین تا ابدیت ادامه خواهی داد تا بگویی: «اینجا هم ملالی نیست. مردن و مردگی هم به…»
– لازم نکرده بقیه شو بگی بیتربیت!
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
میترا الیاتی داستاننویس، علاوه بر داستاننویسی تاکنون داوری چند جشنوارهی داستانکوتاه کشوری از جمله:
۱) داوری داستانهای برتراصفهان/ مشهد/ خرم آباد/ گرگان…
۲) داور مرحله اول چهارمین دورهی جایزهی بنیاد گلشیری در سال ۸۳
۳) داور بخش نخست و بخش نهایی پنجمین دورهی جایزهی بنیاد هوشنگ گلشیری در سال ۸۴ (در بخش مجموعه داستان).
۴) داور اولین دورهی جایزه ادبی روزی روزگاری در سال ۸۵ و ۸۶
۵) داور نهایی برترین داستانهای علمی تخیلی و فانتزی سال ۱۳۸۵و ۸۶
۶) داور نهایی ششمین دورهی جایزهی داستاننویسی صادق هدایت، در سال ۸۶
۷) داور نهایی دو دوره از جایزه هفت اقلیم و داور چند جایزه ادبی دیگر.
سخنرانی دربارهی مقوله «خود سانسوری و نوشتار زنانه»، در کشورهای سوئد، آلمان و فرانسه از دیگر فعالیتهای این نویسنده است.
گفتنی این که نویسنده، حدود هفت سال سردبیر مجلهی ادبی اینترنتی «جن و پری» بود- که متاسفانه در حال حاضر در دسترس نیست.
مادمازل کتی و چند داستان دیگر، اولین مجموعه داستان میترا الیاتی در سال ۱۳۸۰ توسط انتشارات چشمه منتشر شد. این کتاب از سوی منتقدین ادبی مورد توجه بسیاری قرار گرفت و جوایزی مختلفی همچون: جایزه اولین مجموعه داستان سال ۸۱ «بنیادگلشیری»، و جایزهی کتاب سال «خانهی داستان»، را از آن خود کرد.
مجموعه داستان مادمازل کتی شامل ۷ داستان کوتاه است که به چاپ ششم رسیده.
دومین مجموعه داستان او تحت عنوان«کافه پری دریایی»/ نشر چشمه/ سال ۷۸، منتشر شد و تاکنون به چاپ سوم رسیده و هم اکنون چاپ چهارم آن آماده انتشار است.