هنر و ادبیّات به حافظهٔ تاریخی هر ملّتی کمک میکند تا گذشتهها را از یاد نبرند
گفتوگوی آزاده دواچی با حسین دولتآبادی
حسین دولتآبادی از نویسندگان بهنام معاصر ایرانی است که در فرانسه اقامت دارد. او در سال ۱۳۲۶ در روستای دولتآباد سبزوار متولد شد. از همان آغاز نو جوانی (۱۳ سالگی) به پایتخت مهاجرت کرد و در سال ۱۳۶۳ برای همیشه به اجبار از ایران خارج شد و در فرانسه اقامت گزید . تا کنون از او آثار زیادی منتشر شده است. که از جمله آنها میتوان به این رمانها اشاره کرد: رُمان گدار در سه جلد: موریانههای قصر فیروزه ۱۳۸۲، نفوس قصر جمشید جلد دوّم ۱۳۸۴، زائران قصر دوران جلد سوّم ۱۳۸۷، باد سرخ رُمان چاپ اول ۱۳۸۸، چوبین در «رمان» انتشارات فروغ چاپ اول ۱۳۸۹.
گفتگوی زیر بهصورت کتبی به بهانه تجدید چاپ رمان «در آنکارا باران میبارد» است که به تازگی از سوی نشر ناکجا منتشر شدهاست.
آقای دولتآبادی کمی در مورد در آنکارا باران میبارد بگویید، این که این رمان در چه سالی منتشر نوشته شده است و شرایط چاپ و انتشار آن چگونه بوده است، خود شما این رمان را دارای چه ویژگیهای میدانید؟
ح.د: این رمان در سالهای نخستین تبعید ما نوشته شد. در آن روزگار من برای امرار معاش و گذران زندگی خانوادهام (همسر و سه فرزند) به عنوان کارگر نقاش ساختمان (پیستوله کاری) کار میکردم، حرفهای که بعد از مهاجرت از روستای دولتآباد به شهر، در نوجوانی در تهران آموخته بودم. در چند ماههٔ اوّل کار، سانحهای در محل کارم رخ داد، دندهام ترک برداشت و دکتر مخصوص کار چند صباحی به من مرخصی استعلاجی داد. در دوران نقاهت نمایشنامهٔ «قلمستان» را نوشتم، بیماری جدی دوّم باعث شد که کارم را از دست بدهم (آثار رنگ در خونم دیده شد و پزشکِ کار مرا از ادامه نقاشی و پیستوله کاری برای همیشه منع کرد. دوران بیکاری حدود یک سال و خردهای به درازا کشید و در این مدّت که به فکر تغییر شغل، آموختن حرفهای تازه در میانهٔ عمر و در جستجوی کاری مناسب وضعیّت جسمیام بودم، به ناچار یک سال سرگردان ماندم و خانهنشین شدم. بگو توفیق اجباری. رمان «در آنکارا باران می بارد» را در این دوران نوشتم (۱۹۹۰- ۱۹۹۱) اینکار بعد از رمان «کبودان» که در ایران چاپ شده بود، تجربهٔ تازهای بود و تحت تأثیر دورهٔ ویژهای از تاریخ مردم ما، که من نیز قدم به قدم در کنار آنها بودم، نوشته شد. (چند سال قبل و بعد از انقلاب بهمن۱۳۵۷) بیتردید شکست انقلاب، اضطرابها، سر در گمیها، سرگشتگیها، آینده نامعلوم و ناپیدا و سایر شرایط دشوار (تنازع بقا) که ناشی از فرار و مهاجرت اجباری و وضعیّت متزلزل و ناپایدار جدید ما بود، در روحیّهٔ من و لاجرم در بازآفرینی واقعیّت بیتأثیر نبوده است. تلخی و تاریکی فضای داستان بازتاب روزگار مردمی است آفتزده، انگار باغی که در بهار و در اوج امید و شکوفائی آفت به جان برگ و بارش افتاده باشد. راوی داستان (جمیله) از این«آفت غیر منتظره!!» و از ستم بادهای مسموم آسیبها دیده است. زخمهای او مانند زخمهای نویسنده هنوز تازهاند. جمیله در خواب و بیداری کابوسهایش را بیاختیار مرور میکند، شکل پیچیده داستان ناشی از هجوم بی رحمانهٔ این یادها و کابوسها است. شکل داستان مانند برکهٔ تنهائی است که هر بار سنگی در آن انداخته میشود و موجها، دایرهوار، دایره در دایره از مرکز رو به حاشیه میگریزند تا دوباره برگردند و تا دوباره جان بگیرند و باز …
باری، این رمان نخستین بار در سوئد چاپ شد و سر زا رفت. ناشر گویا دست از کارهای فرهنگی کشیده بود و به شغل مناسب تری پرداخته بود و کتاب در انبار او یا در جای دیگری که من تا آخر خبردار نشدم؛ ماند و فقط تعدادی به دست من رسید که به دوستان و عزیزان به رسم یادگار بخشیدم. پس از بیست سال نشر ناکجا به فکر تجدید چاپ آن افتاد.
به نظر میرسد که شما در این رمان به نوعی تحت تأثیر فضای نوستالژی آمیخته با تجارب شما از شرایط و رویدادهای داخل ایران بودید، چه قدر این نوستالژی بر شکلگیری روایت این داستان تأثیر گذشته است؟ آیا اصلاً دغدغه شما در هنگام بازپرداخت روایت بوده است
ح.د: آن روزگاری را که من در این سالهای دوری از میهن تجربه کردهام نمیشود با واژهٔ «نوستالژی» توضیح داد. این واژه حد و مرز و ظرفیت معیّنی دارد و این همه در آن نمیگنجد. من سالها پیش، سر مرز بازرگان، در اینسوی مرز، وقتی در گوشهای تنها نشسته بودم به کوههای میهنم نگاه میکردم و در خلوت خاموش اشک میریختم، آرام آرام و با دردی جانکاه احساس میکردم که چیزی در درون من کسر میشود، خالی میشود، آری، چیزی از من درآن سوی کوههای میهنم جا ماند. این خلأ بعد از سی سال دوری هنوز پر نشده است و هرگز پر نخواهد شد. کسی چه میداند، شاید به همین خاطر همه آثار من درباره ایران پیش و پس از انقلاب و مردمی است که این دوران را زندگی کردهاند، همهٔ آنها مربوط به آن روزگاری است که در ایران و در کنار آنها بودهام. از شما چه پنهان، من چند رمان در تبعید و در این گوشهٔ دنیا نوشتهام تا این پیوند را حفظ کنم و یا به عبارت دیگر، تا خودم را به آن نیمهای که در آنسوی کوهها جا مانده است پیوند بزنم. به تعبیر مولوی من از اصل خویش جدا افتادم و بازآفرینی این آثار هر چند با رنج و اندوه همراه است، ولی مرا به جانان وصل میکند. گیرم در پس و پشت این حالات روحی که اغلب ناخودآگاه است، هدفی آشکار و آگاهانه نیز نهفته است و آن این که به گمان من، هنر در همهٔ اشکال آن و از جمله ادبیّات به حافظهٔ تاریخی هر ملّتی کمک میکند تا گذشتهها را از یاد نبرند. بازآفرینی هنری آن چه که بر مردم ما رفته و آن شناعتی که بر آنها رواداشته شده، ضد فراموشی است.
به نظر میرسد که شخصیتهای این داستان، فرم و فضای داستان به نوعی با برهههای خاص تاریخی در ایران هماهنگی دارد ، آیا پردازش شما از شخصیتها تحت تأثیر فضای حقیقی بود است و روایت تاریخ و اتفاقات و تجارب تاریخی در این داستان مد نظر شما بود است؟ فکر میکنید چه قدر شخصیتها و فضای داستان توانستهاند مخاطب را به تجارب شما نزدیک کنند و آن را به مخاطب منتقل کنند؟
ح.د: من عمری، در چهار گوشهٔ میهنم، در کنار مردم و در میان مردم کار و زندگی کردهام و از آنها بسیار آموختهام و این مردم به طور طبیعی به آثار من راهیافتهاند، منبع الهام من مردم بودهاند و موضوع کارهایم انسان و سرنوشت او در برههٔ مشخص تاریخی و موقعیّت مشخص اجتماعی. بیتردید تجارب شخصی من در آثارم دخیل بودهاند، ولی تا به امروز تلاش کردهام شخص خودم را وارد کارزار هنری نکنم و در بارهٔ خودم ننویسم، هر چند اثر از خالق اثر تأثیر میپذیرد و هیچ نویسندهای بالکل از اثرش منفک نیست، منتها اگر نویسنده بتواند این فاصله بهتر و بیشتر حفظ کند به گمان من موفق تر است. رمان «در آنکارا باران می بارد» به دورهای از تاریخ معاصر ما مربوط میشود که حکومت اسلامی شمشیر را از رو بسته است تا تمام عوامل و عناصر مترقی ای که مانع «زایش گورزاد ولایت فقیه» میشوند از سر راه بر دارد و به آرزوی دیرینهٔ شیخ فضلالله نوری جامهٔ عمل بپوشاند و شگفتا که بعد یک قرن که از اعدام انقلابی این شیخ شیعه میگذرد، موفق میشود. خمینی همهٔ آرمانها و آرزوهای ملّتی را در قدوم اسلام و روایت شیعی اثنی عشری آن، قربانی میکند. مردم ما بزرگترین فاجعهٔ تاریخی را از سر میگذارنند، حکومت اسلامی فرهیختگان و آزادیخواهان و حتا نوجوانان ما را اعدام میکند، در گیرودار جنگی بیمعنی و خانمانسوز، دست به کشتارهای وسیع و همهجانبه و بیسابقهای میزند و عرصه را چنان بر مردم تنگ میکند که به ناگزیر به مهاجرتی عظیم گردن میگذارند که بعد از حمله و هجوم اعراب بدوی سابقه نداشته است. باری، خانوادهٔ جمیله یکی از صدها و صدها خانوادهای است که زیر پای این هیولا و جانور ما قبل تاریخی له میشود. فضای داستان بالطبع از آن روزها و آن روزگار متأثر است و آدمها نیز …
یکی دیگر از ویژگیهای این رمان زبان سلیس و همین طور پیراسته فارسی است که بسیار شبیه به نثر روان فارسی و حتا تحت تأثیر آن است، از سوی دیگر استفاده از کلمات خاص محلی را میتوان در این رمان دید، با توجه به اینکه شما سالهای بسیار خارج از ایران بودید چه قدر مهاجرت بر زبان نوشتاری شما تأثیر گذشته است؟ آیا اصلاً تأثیر گذشته و تلاش شما برای استفاده از زبان سلیس چه قدر موثر بود است؟
ح.د: من هر چند از ایران به اجبار خارج شدم و به تصادف سر از کشور فرانسه و پاریس در آوردم ولی در همهٔ این سالها یکدم حتا از فضای فرهنگی و هنری میهنم خارج نشدم. از این گذشته، من در سن سی و شش سالگی به اروپا آمدم و اگر حمل بر خود ستائی نشود، میتوانم ادعا کنم که طی سالها قلمزدن و ممارست، در این مدّت استخوانبندی زبانم (نثر) بسته شده بود و کم و بیش تشخصی یافته بود. من اگر چه فقط رمان کبودان را در ایران به چاپ رسانده بودم، ولی یک توبره اثر چاپنشده و دستنوشته در ایران به جای گذاشته بودم که بعدها در تبعید به دستم رسید و بهنام آدم سنگی، قلمستان و حتا گُدار بازنگری و بازنویسی کردم و به چاپ رساندم و شماری از آنها هنوز منتظر نوبتاند.
باری، زبان فارسیزبان مادری من است و اگر در رمان این جا و آن جا به واژههای بومی بر میخورید به این خاطر است که مادر جمیله از آن ولایت (خراسان) مهاجرت کرده است و اصطلاحات و بعضی از واژهها ناخودآگاه و به این مناسبت به متن راهیافتهاند و در آن هیچ عمدی نبوده است. این پرسش برای اهل هنر و ادبیّات و بزرگان قوم در ایران نیز پیش آمده بود و عزیزی با شگفتی و ناباوری میگفت زبان من بر خلاف انتظار او و به گواهی آثاری که در این سی سالهٔ اخیر منتشر کردهام رو به تکامل رفته، سیر صعودی داشته و نه نزولی. من اگر چه این داوریها را به ریش نگرفتم و نمیگیرم، ولی بعد از چهل و چند سال قلمزدن میدانم که مهاجرت آسیبی به زبان و تخیّل من نرسانده است و شاید همین دوری از میهن و مردم و بیم تأثیر مخرّب مهاجرت مرا واداشته است تا هر چه بیشتر از زبان فارسی مواظبت و مراقبت کنم و در پالایش آن بکوشم.
زندگی شما به عنوان یک نویسنده در تبعید که به اجبار دور از سرزمین مادریاش مینویسد چه قدر با نوشتن و انتشار آثار شما پیوند خورده است؟ آیا این پیوند را موثر ارزیابی میکنید؟
ح.د: من در ایران که بودم به خاطر طرز زندگی و شیوهٔ امرار معاش با محافل روشنفکری و ادبی به ندرت رابطه داشتم و خوشبختانه به اینگونه فضاها خو نگرفتم و عادت نکردم. این گذشته کارگری باعث شد که در تبعید به راحتی بتوانم بدون دغدغه دور از این فضاها نفس بکشم و تا فرصتی پیش میآمد به کار هنریام بپردازم. من با «کار» در کودکی و در روستا آشنا شدم و در شهرها با «کار» پخته شدم و در نتیجه کارهای ادبی و هنریام را نیز مانند «کارهاییدی» با جانسختی و سماجت انجام میدادم و مانند همان دوران چشمداشت و توقع هیچ تشویق و پاداشی از جانب هیچکسی را (ارباب و کارفرما) نداشتم و در تبعید نیز، انتظار هیچ پشتیبانی و حمایت معنوی از جانب جامعهٔ فرهنگی، هنری و روشنفکری خارج را نداشتم و ندارم. شاید به خاطر عشق، علاقه و باور ساروجی به هنر و ادبیّات و به اتکای همین روحیّه بوده است که توانستهام در این گوشهٔ دنیا، دور از هیاهو و جار و جنجالها، سی سال تمام تنها، بیسر و صدا کارکنم و کارکنم و کارکنم و کارکنم. من به کارم باور و ایمان دارم و همین مرا کفایت میکند که هر روز پشت میزم بنشینم و به رغم درد کمر و درد گردن و دردهای دیگر بنویسنم و بنویسم… از شما چه پنهان، از انگشتشماری که بگذریم، با مخاطبانام هیچگونه رابطه و پیوندی نداشتهام و سالها انگار در برهوت کویر فریاد کشیدهام، دارم فریاد میکشم و تا روزی که نفس در سینه دارم فریادخواهم کشید. باشد تا روزی این فریادها به گوش دردآشنایان برسد.
به نظر شما دشواریها و چالشهای نویسندگان در تبعید چیست؟ آیا این درست است که بگویم نویسنده مهاجر یا در تبعید که از سرزمین مادری خود دور میشود نمیتواند مانند نویسندهٔ داخل ایران فعالیت کند و آثارش را به دست مخاطب خود برساند؟
ح.د: به گمانم این داوریها و احکام در بارهٔ همهٔ نویسندگان قابل تعمیم نیستند، جیمز جویس آگاهانه خودش را تبعید کرد و بیش از بیست سال در تبعید نوشت و آثاری جهانی و ماندگار آفرید. او مدعی بود که اگر در ایرلند میماند مانند خیلیها الکلی میشد. به گمان من همه چیز بر میگردد به شخص نویسنده، درک، تلقی، باور و انتظار او از هنر، تربیت و شخصیّت او، آسیبپذیری او، جایگاه اجتماعی، فلسفی و جهانبینی او، بینش و باور سیاسی او و … من مدعی نیستم که تبعید و مهاجرت اجباری به هنرمندان آسیب نمیرساند و به هنرمندان ما آسیب نرسانده است. نه، ما شرایط دشواری را از سر گذراندیم و تأثیرات مخرّب آن را تجربه کردیم ولی من باور دارم که نباید به این بهانه شانه از زیر بار مسؤلیّت خالی کرد. البته اگر هنرمندان برای هنر و هنرمند رسالت و مسؤلیّتی قائل باشند. این طبیعی است که هنر با هنر پذیر پیوندی تنگاتنگ دارد و پاسخی، هر چند ناچیز، که هنرمند از مخاطباناش میگیرد در رشد و شکوفائی و تکامل هنر و شخصیّت هنری او اثر میگذارد، ولی این فضای طبیعی و سازنده را نمیتوان با ضرب و زور و به شکل مصنوعی خلق کرد، واقعیّت را نمیتوان به دلخواه تغییر داد. ما تبعیدی هستیم و ناچاریم عوارض و عواقب ناشی از آن را که عدم ارتباط سالم و مستقیم با خوانندگان یکی از آنها است، با جان و دل بپذیریم تا بتوانیم بر سر عهد و پیمان بمانیم و در برابر دشمن آزادی اندیشه و بیان زانو نزنیم. نویسندهٔ تبعیدی از مخاطبانش دور افتاده است و اگر این وسوسه در جانش رخنه کند و کوتاه بیاید و دست به دامن وزارت ارشاد شود، حقانیّت این سازمان را بپذیرد تا اجازهٔ چاپ اثری را در ایران بگیرد، به اعتبار و حثیّت نویسندگان تبعیدی لطمهای جبرانناپذیر زده است. ما رنج دوری و خواری تبعید را بر خود هموار میکنیم تا با صدای بلند فریاد بکشیم که «وزارت ارشاد حکومت اسلامی» توهین آشکار به شأن، منزلت و شعور مردم ما و اهانت به درک و درایت هنرمندان است. هنرمند تبعیدی به این خاطر دور از میهن و مردم میهناش زندگی میکند تا این مفهوم را بیپروا، از بند جگر فریاد بکشد و آزادانه و بیمحابا بنویسد. هر چیزی در این دنیا بهائی دارد، آزادی و آزادی اندیشه و بیان گرانبهاترین است و من با طیب خاطر و آگاهی کامل بهای آن را با جان و جیفه و عمری که در تبعید و تنهائی گذشته، پرداختهام و هنوز دارم میپردازم. به گمان من اگر هنرمند باور به انسان، جامعهٔ انسانی و چشم به آیندهٔ انسان داشته باشد، اگر نگران نام و شهرت و در غم «مطرح بودن» نباشد، بیتردید دوام خواهد آورد، از این بادیهٔ هول به سلامت خواهد گذشت و از مهلکهٔ افسردگی، انزوا و انفعال جان سالم به در خواهد برد.
در پایان ارتباطی با نویسندگان نسل کنونی مهاجرت دارید؟ آثار جدید در مهاجرت را چگونه ارزیابی میکنید؟
ح.د: متأسفانه به خاطر کارم که وقت زیادی از من میگرفت و سایر دلایل و موانع با این نسل از نویسندگان ارتباطی نداشتهام و درست نیست بر اساس چند اثری که از آنها خواندهام داوری و ارزیابی کنم.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
آزاده دواچی مترجم، شاعر و فعال حوزه زنان، دارای مدرک کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی؛ فوق لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی، گرایش ادبیات تطبیقی ایران و فلسفهی غرب است و هماکنون مشغول به تحصیل در مقطع دکترای زبان و ادبیات انگلیسی در استرالیا با گرایش مطالعات فمینیسم پست کلنیال در حوزهی ادبیات و نقد ادبی فمینیسم و حقوق زنان در ایران و کشورهای جهان سوم است.
از دواچی تاکنون یک مجموعه شعر به عنوان «پروانهای در راه است» در سال ۸۶ منتشر شده است و دو کتاب دیگر وی در محاق توقیف گرفتار شدهاند.
Azadeh Davachi,
Ph.D. Student
Faculty of arts, School of English Literatures & Philosophy
Post-colonial Feminism and Feminist Literary Criticism
University of Wollongong, Australia