پرواز کلاغها بر چهار سوی دهان
ریشه و تعریف کینتوزی نزد ما
شناخت بخشی از روابط و تصورات فرهنگی و هنری در ایران معطوف درک مفاهیمی است که در حوزههای دیگر(بخصوص جامعهشناسی، روانشناسی و فلسفه) کاربرد فراوانی دارند. یکی از این مفاهیم«کینتوزی» است.
فیلسوف آلمانی ماکسشلر در کتابی بانام «کینتوزی»(که در آن به بررسی ریشههای این رفتار پرداخته)، در مورد این مفهوم میگوید: «قسمی احساس لاعلاج و دائمی نفرت و تحقیر است که در برخی افراد و گروهها روی میدهد. کینتوزی ریشه در ناتوانیها یا ضعفهایی به همان پایه لاعلاج دارد که افراد و گروههای مزبور خلاصی از آن ندارند.»
کمتر هنرمند موفق و سرشناس ایرانی را میتوان معرفی کرد که در طول حیات حرفهای خود، هدف رفتار و بحثهای کینتوزانه قرار نگرفته باشد. این آسیب در نسبتها و شکلهای مختلفی ظاهر میشود مانند؛ کینتوزی بر پایه انتقامجویی شخصی، کینتوزی ایدئولوژیک و سیاسی، کینتوزی طبقاتی که حاصل اختلاف طبقات اجتماعی و سرخوردگیهاست، کینتوزی فرهنگی.
ریشه کینتوزی در میان هنرمندان و اطرافیان ایشان را میتوان در انتقام، تقدیرِ شکست و سرکوب، حسادت، بدخواهی و خباثت دانست، آن زمان که به هیچ طریق امکان جبران برای افراد و اشخاص وجود ندارد، در قبال دیگران تحت تأثیر چنان خصلتهایی انواع رفتارهای کینهتوزانه را(که به آنها اشاره شده) بروز میدهند.
برای تبیین معنای کینتوزی در رفتار هنرمندان و شبه هنرمندان ایرانی میتوان از اصطلاحی استفاده کرد که نشان دهنده نسبت «دیگردشمنپنداری» با درک تغییر و تحول و یا مقابله با آن است، «روسانتیمان» این اصطلاح آنطور که داریوشآشوری در سخنرانی به آن اشارهکرده، نخستینبار در آثار نیچه (به خصوص در کتابهای تبارشناسی اخلاق و فراسوی نیک و بد) مطرحشده است، نیچه تحت تأثیر فرهنگ مسیحی بهخصوص کینتوزی یهود نسبت به مسیح و آنچه که در انجیل لوقا (باب ۲۳)از آن بهعنوان صبوری تحمیلشده (که ناشی از ضعف است) یادشده، به این معنا میپردازد، او معتقد است «روسانتیمان» ناتوانی در چشمپوشی از انتقام است، که یکی از تصویرهای مرموز آن «محبت به دشمنان» میباشد، درصورتیکه محبتی در کار نیست، بلکه فرصتی برای تشدید احساس کینهتوزانه است که در راه آن عرق ریخته شده و آگاهانه مفهوم انتقام در آن به تعویق افتاده است.
آشوری در شرح بیشتر این موضوع میگوید:«روسانتیمان شکل خاصی از نفرت یا دشمنی است. «روسانتیمان» احساس دشمنی است نسبت به آنچه کسی علت ناکامیای خود میشناسد و به سرزنش آن میپردازد. احساس ضعف و حقارت و چهبسا حسادت در برابر علت ناکامیای خود که یک نظام ارزشهای پرتکننده از سویی و پذیرنده از سوی دیگر میآفریند که به منشأ خیالی ناکامی خود حمله یا آن را انکار میکند. «من» یا «اگویی»، که دشمنی میآفریند تا خود را از احساس گناه رها کند». انگار باید کسی یا چیزی باشد تا گناه را به گردن او انداخت تا مقصر حقارت و پستی و فرومایگی «من» دشمنتراش باشد.
برای درک دقیقتر منشاء کینتوزی باید نگاهی هم به حالات روانی غیرعادی (حالات نیمه روشن شعور « twilight states ») داشت، گاهی که اشخاص بدون آنکه بدانند دلیل کارشان چه بوده، به دیگری آسیبی میرسانند و از پس آن آسیب رساندن احساس آرامش و آسایشی برای ایشان حاصل میشود، در واقع فعالیت حالات نیمه روشن شعور عامل تقویت کننده چنین رفتاری بوده است، سرخوردگیهایی که ممکن است ظاهران در خاطر ایشان نمانده باشد، اما در توالی رویدادها مبدل به ارادهای پنهان برای انتقام جویی سخت شده است، این آسیب زدن بازنمایی حضور سرکوب شده و محروم مانده و تحقیرشده است.
با این شرح میتوان دریافت چرا نویسنده، ادیب و روشنفکر ایرانی از آسیب انواع کینتوزی به دور نمانده است. او در دورههای مختلف تاریخی هم در معرض کینتوزی آشنایان (نویسندگان و روشنفکران) و هم در معرض کینتوزی قدرتها و دولتهای سیاسی و فرهنگی قرارگرفته است و هم خودش دچار بیماری کینتوزی نسبت به دیگری شده است. اینها پابهپای هم، اعتبار، حیثیت و حتی جان هنرمند و نویسنده را هدف قرار دادهاند و حق حیات را با گرفتن جان وی یا گرفتن امکان حضور اجتماعی از وی سلب کردهاند.
اما در ادبیات ایران کینتوزی بیش از آنچه شرح داده شد، پیچیده و لایه به لایه است. آنکه دچار «روسانتیمان» میشود گاه چنان دامنهای از تبلیغ را منتشر میسازد؛ که حتی کسی که قربانی این رفتار است، دچار تشکیک و تردید نسبت به وضعیت خود میکند، اینها در حقیقت مدارج بیواسطه واقعیتی هستند که سالها در اشکال مختلف پنهان شدهاند، در این حال کینتوز با پچپچههای موزیانه، اما ملایم و محتاط دروغ میبافد و در صدا و نظر خود متانتی ساختگی نشان میدهد و از ضعف خود شایستگی میسازد، و ناتوانی خود را نشانه خوب بودن میگیرد، دونپایگی بزدلانه را فروتنی میخواند، و تسلیم در برابر بدیها را اطاعت و عبور کردن جلوهمیدهد، کمدلی را بیآزاری معرفی میکند و پشت درماندن و بیاستعدادی خود در بروز اثر حضورش را صبوری (فضیلت صبوری) و چشمپوشی از رذیلتها را افتخار معرفی میکند، همچنان که دچار خودبزرگبینی و کبر و طمع بهرهمندی است، از بهره مندی دیگران ایراد میگیرد، به این طریق ذهنها را مسموم میکند. بسیار دیدهایم که چگونه با چنین ابزاری کینتوزانه به هنر و شهرت و اعتبار شخصی حمله شده و با استفاده از احساسات تودهای و گروهی و بیمار سعی در موجه جلوه دادن خود داشتهاند. امکان فضای مجازی و گروههای اجتماعی که هر نشری را ممکن ساخته، یکی از مهمترین پایگاههای ترویج چنین عقاید بیمایه، خطرناک و مبتذلی در زمانه ما شده است.
*
رابطه قضاوت کینتوزانه و آفت تحقیر
قضاوت کردن یکسویه مهمترین روش کینتوزی است، انگزنی، برچسبزنی و نظاره کردن و کنترل بازخورد آن نزد جامعه شنیعترین و معمولترین مسیری است که کینهتوزان برای آرام شدن، و تسکین دادن احساس گناه خود در قبال سرکوب و عقبماندگی و از دست دادنهایشان، میروند. ایشان بهراحتی دیگران را در معرض قضاوتی یکسویه قرار میدهند، و بهعنوان روش ذهنی اثرگذار از آن در قانع کردن جامعه برای مخدوش ساختن چهره دیگری بهرهمیگیرند. جامعهای که آکنده از حس شکست و سرخوردگی در انواع گوناگون است، با انواع مختلف این حس را دریافت کرده و به هزار شکل نزد دیگری شایعه میکند، تا بازی به ابتذال کشانیدن یک شخصیت، وضعیت یا تعریف به سرانجامی پست، بیمایه و لوده برسد.
کافی است موفقیتی ساده برای کسی حاصل شود، آنگاه امواج خروشان احساس حقارت سرریز میکند، در این موجبلند همه سواره میآیند و سریع و مرموز و عجیب به عمیقترین، خلاقترین و یگانهترین بخش شخصیت دیگری یورش میبرند، فوران این حالت جایگزینی خواهد بود برای آنچه در نظر ایشان از آن محروم ماندهاند، اگر در ابتدای این قرن چنین حسی نزد روشنفکران ایرانی روشی برای مقابله با پسرفتها و استحاله شدن در فرهنگ غربی و مقابله سفاهت و نادانی و مبارزه با قدرت بود، در زمانه ما این حس روشی برای خود ارضایی کینتوزانهای است که راه را برای پیشرفتن کینهتوز اگر باز نمیکند، راه را برای بالا رفتن دیگران هم میبندد. چاره و جبران احساس گناه و حقارت، حقیر دانستن و انتقامکشی از آنهاست که تلاش کردهاند از این وضع خود را جدا کنند و راه دیگری را بروند، به این ترتیب بازار قضاوتهای یکجانبه داغ میشود، علیه نویسندهای سرشناس نامه جمع میکنند، مبادا فاصله سریر عزت او از سرای ذلت ایشان بسیار شود، علیه دیگری پرونده میسازنند، دیگری را متهم به تقلید، دزدی و خودفروشی میکنند، دیگری را به هر وسیله حقیر تبلیغ میکنند، اینها همه برای لاپوشانی آن چیزی است که شخص کینهتوز به آن دست نیافته، اینها احساس کینتوزی است که فوران کرده است.
انسان افسرده و ملالزده، انسان ترسخورده رنجور؛ که هیچ راهی برای نجات خود پیدا نمیکند، ناگهان شمشیر ناتوانی را بر پهلوی دیگری فرومیبرد تا بهزعم خود دیگری را در توش و توان و سرنوشتش شریک کند، اگر نمیتواند با دیگری در آنچه که دارد بهواسطه جنس حضور و بلوغش شریک شود.
وقتی در جامعه هیچ راه دیگری برای بروز خود و عبور از قساوتها، تنگنظری، شکست و تحقیر وجود ندارد، وقتی سرکوب در وخیمترین شکل خود جریان پیدا میکند، قضاوت کینتوزانه تشدید میشود، در این شرایط ارزش احساسات و عواطف با قساوت و شقاوت میشکنند، آنگاه بزرگان، نوابغ و آنها که راهی برای گریز از بند بیمایگی یافتهاند، و شخصیتی نیرومندتر و مقاومتر دارند، آنها که فقر، بیماری و بیسروسامانی، زهرخند کاهل بودن، غیبت محتوا از زندگی شخصی و اجتماعی و بیمایگی درون خود را کنترل کرده و ضعیف نگاه داشتهاند، بهترین و مناسبترین هدف برای کسانی هستند که آزادگی و شهرت شریف دیگری را نمیتوانند، تحمل کنند. اینجاست که صورت زشت کینتوزی نمایان میشود و انتقام از خود در صورت انتقام از دیگری برای پیدا شدن دریچهای رو به آرامش برابر ایشان قرار میگیرد. شاید در وهله نخست این موضوع غلوآمیز به نظر بیاید، اما آنجا که قضاوت کینتوزانه و کینتوزی مبدل به وظیفه میشود، و میلی دائم برای تحقیر دیگری که ارضاء ناپذیر است به وجود میآید، شخص را تا تحلیل رفتن همه توانش و از دست دادن جان پیش میبرد.
در پایان این بخش بد نیست به تفاوتهای انتقاد و قضاوت یکسویه و کینتوزانه هم اشاره شود. منتقد منصف و آگاه است، محک میزند، متهم نمیکند، راه نشان میدهد، بهجای کنجکاوی در خصوصیترین دقایق دیگران، به تحلیل نتایج عمل دیگران مینشیند تا راهی برای عبور نشان دهد، منتقد مجموعهای از ارزشها و معیارهای اخلاقی را برای کار خود برمیگزیند، که بر حاصل عمل او نظارت دارند، و بر اساس نظرات وهمآلود و وهنآلود به نقد دیگری نمینشیند، نظراتش کلی و عوام فریبانِ نیست، برای آزردن دیگران نقد نمیکند، استقلال فکر و عمل دارد، و جان و حیثیت دیگری را نشانه نمیرود، برای نشان دادن صداقت خود، دروغ نمیبافد و نشانههای جعلی نمیسازد، حسادت در کلامش نمود ندارد، نقدش ناشی از احساس حقارت و شکست نیست. اما قضاوت کینتوزانه ناشی از فقدان استقلال و توانایی در عمل کردن است. نظرات کینتوزانه توهینآمیز، مشمئزکننده و فاقد خویشتنداری هستند، بر اساس خودپرستی و برای سرپوش گذاشتن بر احساس گناه شکل میگیرند، و در آن هیچ بداندیشی و بدخواهی بهمنزله وسیلهای برای انتقام، غیراخلاقی نیست. منتقد دارای ایده برای تغییر است، اما کینتوز به دنبال ارضاء حس حسادت است.
*
مسیر عبور از آفت کینتوزی
نخستین کار برای عبور از کینتوزی ، عبور از احساس مطرود بودن است، انسانی که میخواهد به هر ترتیب ممکن شده از خود جامعهای فراگیر بسازد، اما حاضر نیست استعداد و توانایی چنین شرایطی را در مسیر سامان دادن بیسامانی (خود بهجای قضاوت سامان دیگری) بهدست آورد، در نهایت مبدل به زبالهای بازمانده از تجزیه جامعهای میشود که از خود میسازد. تودهای بیسروسامان و مطرود مانده، تودهای که هیچ تسلطی بر خود و سرنوشتش و آگاهیاش ندارد، و همه قوانینش را برپایِ مسئولیت مشترک کینتوزانه، مبتنی بر نپذیرفتن دیگری و ندیدن خود وضع میکند.
راه دوم برای عبور از مسیر کینتوزی به سمت شایستگی لذت بردن، والامنشی است. البته نه والامنشی به معنای پذیرفتن بیقید و شرط، بلکه والامنشی در معنای احترام به دیگری و نقادی دیگری بهجای قضاوت یکسویه. بهجای آنکه قهرمانی کینتوز در زندگی خود باشیم که درنهایت مبدل به ابزاردست خودکامگی و استبداد شویم، به آزادی بهعنوان آلام دردهای خود نگاه کنیم، آزادی در معنی نقد منصفانه، تعامل با دیگری، پذیرفتن بهجای انتقام گرفتن و عبور کردن بهجای حسادت و خباثت کردن. وقتی هنرمند و بهصورت خاص شاعری درگره ناچاری گرفتار میآید، ناچاری شکست و سرخوردگی؛ حداقل کاری که میتواند برای خود انجام دهد حفظ شرافت است، و چه بسا همین درک اخلاقی باعث شده اگر هنرمندی در زمانه خود انکار شده در طول زمان از بند انکار رهاشده و دیده شود، و روح هنر و وجودش در طول زمان قرار گیرد.
راه سوم برای عبور از عفریت کینتوزی کنار گذاشتن اضطراب نادیده گرفته شدن است، هنرمند نباید اجازه دهد دربند ترسی قرار بگیرد که او را مبدل به مفعول احساساتش کند، حس حقارت، حسادت، خباثت و تنگنظری. باید در نظر داشت که هر حقارتی زمانی موضوعیتش را از دست خواهد داد و گرداب عمیق آن مبدل به بلندای آینده خواهد شد، اگر بهوضوح درک کنیم که از این اضطراب بهسادگی میتوان عبور کرد، اما از حس گودالگونه کینتوزی نمیتوان بهسادگی خلاص شد، اگر مانند بیماری بر گردن حس و عقایدمان چنبره بزند.
اما مسیر دیگر همان است که داریوش آشوری اشاره میکند؛ برای رهایی از «روسانتیمان» سرنوشت اکنون خود را باید بپذیری و اردهی خودت را نسبت به کینتوزی رها کنی، ببینی که برای خود چه میتوانی بکنی. گرفتاری ما این است که بهجای غم و اندوه گذشته، شکوه و شکایت کردن، ادبیات صادر کردن، ادبیاتی که آکنده است از «روسانتیمان» و کینتوزی نسبت به خود است و گذشته است، به این فکر نمیکنیم که اکنون چه میشود کرد. در این صورت است که احساس گناه نداریم؛ چون آنچه که از دست ما برمیآمده کردهایم و اگر هم کاری پیش نرفته، مسئول آنمن و دیگران مثل من، نیستند
منابع:
– کینتوزی، ماکس شلر، برگردان: صالحنجفی.جواد گنجی. ثالث.۱۳۸۸
– سخنرانی داریوش آشوری در دانشگاه لسآنجلس، منبع: شهروند.
– فراسوی نیک و بد، فریدریش نیچه. برگردان: داریوش آشوری. خوارزمی.۱۳۹۰
ـــــــــ
این مقاله پیش از این در مجله “ویرگول” منتشر شده بود.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید