پشت پنجره برف می بارد
مونترال
نادژدا پرده اتاق را کنار می زند , برف زمین را سفید پوش کرده است , بازتابی از سفیدی برف به داخل اتاق خواب پاشیده می شود , بر روی شیشه پنجره لایه نازکی از بخار نشسته است .نادژدا زیر لب زمزمه می کند :
” پشت پنجره برف می بارد
و از تو
جز نقشی بر شیشه بخار گرفته
یادی نمانده بر جای . . . “
این پیامی بود که کامران در اولین روز اقامتش در مقر پزشکان بدون مرز از مزارشریف افغانستان برای او فرستاده بود.
سفیدی برف چشمان نادژدا را می زند , نگاهش را از زمین به آسمان می برد , هواپیمایی در افق دیدش ظاهر می شود , خط سیر آن را دنبال می کند , هواپیما به تدریج از حوزه دیدش خارج می شود , به ناگاه نیرویی در درون به او نهیبی می زند , نادژدا به سرعت نگاهش را از آسمان به درون اتاق می چرخاند و بر روی تصویری از کامران که در میان یک قاب عکس کوچک بر روی میز کنار تختخواب نشسته است مکث می کند.
شبکه تلویزیونی CBC با قطع برنامه در حال پخش خود خبر از سقوط یک فروند هواپیمای مسافربری خطوط هوایی کانادا را در اطراف شهر کابل , مرکز افغانستان , فقط دقایقی چند بعد از بلند شدن از روی باند فرودگاه می دهد.
* * *
کی یف
خیابان خرشاتیک به صحنه رویارویی معترضان به نتیجه انتخابات با نمادهای نارنجی و پلیس ضد شورش تبدیل شده است.نیروهای ویژه برای جلوگیری از ورود جمعیت به میدان استقلال اقدام به شلیک گاز اشک آور کرده اند .نادژدا دچار گازگرفتکی شده است , دانشجویان دانشگاه شفچنکو تقریبا از هم متفرق شده اند .کامران خودش را به نادژدا می رساند و او را به همراه خود به گوشه ای از خیابان و به داخل پیاده رو می کشاند.
مردی از داخل یک کافه که چراغ هایش خاموش است بیرون می زند و از آن ها می خواهد وارد کافه شوند , کامران در حالیکه بازوان نادژدا را گرفته است و سعی می کند که تعادلش حفظ شود با او به داخل کافه می دوند و به دنبال آن ها مرد کافه چی هم به سرعت به درون می جهد و در کافه را از پشت سر می بندد و کرکره را پایین می کشد.
* * *
امروز اولین جشن ملی ویشوانکا پس از پیروزی در حال برگزاری است .خیابان خراشاتیک دوباره غرق در شادی و رقص و پایکوبی است.
نادژدا هم مانند دیگر دختران جوان دانشگاه شفچنکو لباس سنتی جشن را پوشیده و موهای بافته شده اش را بر بالای سر شبیه لانه کبوتر بسته است.کامران خودش را به میدان استقلال می رساند , او هم پیراهنی زیبا که با طرح ترمه های ایرانی گلدوزی شده است به تن دارد.کامران در میان جمعیت حاضر در میدان نادژدا را پیدا می کند و به آرامی از پشت سر به او نزدیک می شود , صدایش می زند , نادژدا به سوی صدا برمی گردد و کامران جعبه کوچکی که درون آن حلقه زیبایی قرار دارد به سوی نادژدا پیشکش می کند.صدای هلهله و شادی دختران بالاتر می رود.
* * *
کابل
مسئول اطلاعات فرودگاه به نادژدا و کامیار , برادر کامران , که خود را از ایران به افغانستان رسانده است می گوید نام کامران یکتا در لیست پرواز قرار دارد اما فردی با چنین مشخصاتی از گیت خروجی عبور نکرده و سوار هواپیما نشده است.
در قرارگاه مرکزی پلیس شهر کابل به نادژدا و کامیار گفته می شود که آن ها باید به بیمارستان وزیر اکبرخان مراجعه کنند.اتومبیلی که حامل کامران از شهر مزارشریف بوده در مسیر به سوی کابل دچار سانحه تصادف می شود و کامران توسط نیروهای امدادی به بیمارستان منتقل می شود.نادژدا و کامیار در بیمارستان به سوی اتاقی که کامران در آن بستری شده است راهنمایی می شوند.نادژدا به تنهایی وارد اتاق می شود , کامران مصدوم و نیمه هوشیار بر روی تختی قرار گرفته است .نادژدا به او نزدیک می شود و در کنار تختش می ایستد , به آرامی دستش را لمس می کند , پلک های چشمان کامران واکنش نشان می دهند.
نادژدا به سوی پنجره اتاق می رود و پرده را کمی با انگشتان کنار میزند , پشت پنجره برف می بارد . . .
آذر ۱۳۹۹
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
مهدی توکلی تبریزی؛ متولد شهریور ۱۳۵۳ در شهر مشهد، دانش آموخته زبان و ادبیات انگلیسی در مقطع کارشناسی از دانشگاه فردوسی مشهد
آثار چاپ شده:
داستان های کوتاه ” نقطه , سرخط ” در دوهفته نامه امرداد
” یادم , تو را . . . ” در روزنامه شهروند امروز
” شمیم صلح ” در روزنامه همدلی
” آقای جنتلمن ” در روزنامه آفتاب یزد
” شب های خوش دزاشیب ” در روزنامه همبستگی
و…” یادبود ” در روزنامه روزان