پنج شعر از مسعود حدادی
مسعود حدادی متولد ۱۳۶۷ در اهواز، دامپزشک است و سردبیر نشریهی ادبی دانشجویی جمعه که پس از شش شماره تعلیق شد. او همچنین دبیر مستعفی کانون ادبی و نماینده دانشجویی کمیته ناظر بر نشریات دانشگاه شهید چمران اهواز محسوب میشود. در سال ٨٨ به عضویت انجمن اسلامی دانشجویان آن دانشگاه درآمد که عضویتش همان سال پایان یافت.
۱
شاید
و این پایانیست که همواره به خود باز میگردد.
این سایه صورتهای بیشتری میخواهد
و پلهها را که عوض کنیم
عشق به اندام خود باز میگردد
بی شکل
شاید
و آسمان را که جا به جا میکنم
و صورتها را که جدا مینویسم
و نوشتن را که شاید می نویسم
شکل به اندام خود باز میگردد
بی شکل.
باید فرض کنم و نه بیشتر
باید توبه کنم یعنی
به پلهایی که مرا ساختهاند بگویم هی
که در علاجِ هر شکلی خواندم بیشتر.
تو
ضمیرت با شرجیام بالا رفت
زیرا که من جنوبی هستم
و می توانم.
تو
که از ایستگاه راه آهن اهواز تا کوچهی ارغوان چند نسل جلوتری
و حرف که نمیزنی
دهان میریزم.
شاید روز
مکافاتِ دستییست که به آسیاب بردهام
چند مادر
و از شبهای من میرسند به آسیاب
دهان میریزم
که احتمال
واجبی کفایی بود برای من.
خیابان را آنقدر به عروسی بردهام
که عروس و داماد راه میروند
حتی بدون خود
و لباسها را که میپوشند: شاید
میرسند به آسیاب از شبهای من.
هرگز
یک کلمه بیشتر نبود
اما سهم عزیزی داشت
و برای شما بگویم
نبودِ امید
دلیلی بر ناامیدی نیست.
۲
تو صدا که میزدی من نیستم
و یک شاخه مگر میتواند
تا کجا زمین بخورد؟
همیشه وقتی کنار سوال
خوابم بگیرد
خیابان را فرض میکنم
که از شعورمان به صورتها بریزد.
تاریخ که بلد نیستم وگرنه
صورتهای تو کنار شانهام تشدیدِ نرمی به بوسهام میداد
و تو نمیگفتی که یواشتر بران
مگر آن اسب
تا کجا یاغیترم کرده بود از نفس
که راه شدی
رفتی.
حالا به پهلویم پردهای باز میکنی اگر
به ظرفهای آشپزخانه هم فکر کن
که کثیف که میشوند
میفهمند
بیشتر
و چه کسی از غروب پهنتر به نظر نمیرسد
وقتی کبریت میکشد در سایهی کسی دیگر
شاید
۳
چیزی بنویسم بماند در تو خواب.
یک جمله مینویسم جملهی بعد کجا بیاید
کجا بخورد زمین
که مثل سر از سقف پریده باشد بیرون
تاب بخورد این ور و آن ور
کسی که اینجا نیست.
بیرون روی های پشت درم را پرت کنم تا کجا
کولیتر شود پله
بزند بر سر مصیبتی که دارم من
بازتر نشود
نریزد به دامنت که از اینور و آن ور عشقتر
و سرما بخورم
کمر که نمیدهی رنج بخورم
بمیرم از شکمت هارتر شوم یاغی تر از گاوت شوم
بروم تا ماه
و لا اله الا الله
۴
تا آنطرفتر از طرف
بعد از جلسه
تابلوی نجات غریقی به دندان فکر میکردم
از ماشین
و یک فرمان
تا عروسهای دریایی رفته بود عروسی کند با من
آبی که سربالا هم که برود
سر پایین رفته است
مثل همین فلکهی سه گوش
پا دراز کنم
بخندم؟
۵
همشکل من بود
میان مبل و واقعیت
بیاد آوردم
و روی فرش خوابیدم
کمی آهسته تر که جا به جا شدم وحشت
کمی آهستهتر که جا به شدم رنگ
و اتاق پاشیده بود
که کمی زاویه را عوض کن
و از دوستانِ قبلیات خیستر برو رفت
تا رفته باشم در خوابیدنی که
روی فرش لم داده بود
همشکل من
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید