Advertisement

Select Page

چالش‌های هنر مهاجرت و جغرافیای بومی در گفتگو با شکوفه کاوانی نقاش ایرانی مقیم استرالیا

چالش‌های هنر مهاجرت و جغرافیای بومی در گفتگو با شکوفه کاوانی نقاش ایرانی مقیم استرالیا

Azadeh-3 شهرگان: شکوفه کاوانی، نقاش و مترجم ایرانی مقیم سیدنی است. خانم کاوانی تا به حال علاوه بر برپایی نمایشگاه‌های مختلف و شرکت در آن‌ها، موفق به کسب جوایز متعددی شده است. در چند هفته‌ی گذشته چند اثر از خانم کاوانی در میان نمایشگاه ایرانیان مقیم سیدنی نیز به معرض دید عموم گذاشته شده بود. نقاشی‌های شکوفه کاوانی عموماً حول محورهای مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است که نگرش‌ها و دغدغه‌های او را در نقاشی‌هایش به تصویر می‌کشد، اما نکته‌ی جالب دیگر در آثار خانم کاوانی استفاده‌ی هم زمان از نقاشی یا به عبارت ساختار تصویری و متن است که برای نمونه در آن‌ها از اشعار فروغ فرخزاد استفاده کرده است. آنچه که در اکثر آثار او می‌توان دید ارتباط هنرمند با رویدادهای جامعه‌اش و به نوعی شکل‌گیری هویت ایرانی او در خلال این نقاشی‌هاست. بسیاری از نقاشی‌های خانم کاوانی بازتاب زندگی زنان در ایران و نشان دادن آن به غیر ایرانی‌ها است. استفاده‌ی هم زمان متن و تصویر هم، هنرمند را در شکل‌گیری این هویت و بیان صریح دغدغه‌هایش یاری بخشیده است. از او در مورد آثارش و چگونگی شکل‌گیری آن‌ها پرسیده‌ام. در زیر مصاحبه با این هنرمند را می‌خوانید.
«آزاده دواچی»

Kavani4

 خانم کاوانی تا آنجایی که می‌دانم نقاشی حرفه‌ی اصلی شما نیست، چه شد که به این هنر روی آوردید؟ آیا قبل از مهاجرتان به استرالیا بود یا سابقه‌ی این هنر را در ایران هم داشتید؟

آزاده عزیز؛ با تشکر فراوان از توجه شما به کارهای من؛ بله باید ذکر کنم که حرفه اصلی من نقاشی نیست (که البته امیدوارم در روزگاری بسیار نزدیک؛ حرفه اصلی‌ام بشود). من دارای لیسانس پرستاری – گرایش اتاق عمل هستم و فعلاً در این زمینه کار می‌کنم تا چرخ زندگی‌ام را بچر خانم. به تازگی هم مدرک فوق‌لیسانس «مشاوره ژنتیک» را تمام کردم و قصد دارم که در این زمینه؛ ادامه تحصیل بدهم.

و اما اینکه چه شد که نقاش شدم. والله من اصلاً سودای نقاش شدن نداشتم و فکرش را نمی‌کردم که روزی نقاش بشوم ولی وقتی که نوزده سالم بود؛ اتفاق عجیبی برایم افتاد؛ یعنی در دانشگاه که بودم مرا بردند برای بازجویی؛ بدون اینکه روحم خبر داشته باشد که چه کاری کرده‌ام. بعد فهمیدم که دلیلش این بوده که دوست مکاتبه‌ای در خارج از کشور داشته‌ام که البته برای تمرین زبان انگلیسی بود. ولی هیچ‌کدام از آن نامه‌ها به دست من نرسیده بود. ناگهان احساس کردم در کشوری زندگی می‌کنم که هیچ حریم خصوصی ندارم. فکر کردم که روحم دارد پاره‌پاره می‌شود که البته مثل نقطه پایانی بود بر همه دردهایی که در ایران متحمل شده بودم؛ به عنوان یک زن که در دهه شصت هجری در زیر فشارهای شدید سیاسی؛ اقتصادی و اجتماعی بزرگ شده بود. فشارهایی که خانواده‌ام را نیز تحت تأثیر قرار داده بود و حالا حضورش را در خصوصی‌ترین بخش زندگی‌ام حس می‌کردم. اتفاق خاصی نیفتاد. رهایم کردند؛ چون مورد خاصی نبود ولی حال من خیلی بد شد و همان موقع بود که تصمیم گرفتم ایران را ترک کنم که البته چند سال بعد؛ بعد از پایان تحصیل این کار را کردم و مهاجرت کردم به استرالیا …ولی در همان شب که از بازجویی برگشتم و با حال روحی خراب؛ خوابیدم؛ خواب بسیار زیبایی دیدم. خودم را در خواب دیدم که در علف زاری دراز کشیده‌ام و دور سرم پر است از گل و پرنده. این قدر این خواب زیبا بود که وقتی بیدار شدم؛ دلم نیامد که فراموشش کنم پس تصمیم گرفتم که آن را نقاشی کنم. یک جعبه آبرنگ خریدم و خوابم را کشیدم که البته شد اولین نقاشی من که هنوز هم آن را دارم … و بعد هم دیدم که بازی با رنگ‌ها؛ حالم را خوب می‌کند پس به این کار ادامه دادم و متوجه شدم که مردم- به خصوص از وقتی که به استرالیا آمدم- متوجه مقصودم می‌شوند؛ بدون اینکه حرفی بزنم و دیدم که نقاشی ابزاری بس قوی در بیان مقصود است؛ پس به این کار ادامه دادم و همه چیز پشت سر هم اتفاق افتاد و به این ترتیب بود که من نقاش شدم.

و یاد گرفتم که «علم عشق در دفتر نباشد …»

Kavani

 تجربه‌ی هنر در مهاجرت چه قدر به نظر شما می‌تواند با تجربهٔ کسانی که در داخل ایران هستند فرق داشته باشد؟ آیا در نقاشی‌های شما می‌توان تأثیر مهاجرت و دورافتادگی از جغرافیای بومی را دید؟

تجربه هنر؛ تجربه بسیار مهمی است. اصلاً با هیچ تجربه دیگری؛ قابل مقایسه نیست. درست مثل اینه که شما ماهی باشید که از دریا و یا تنگ بیرون افتاده باشید و تا ابد روی خاک در حال جان کندن باشید. البته این شاید مربوط به هنرمندان باشد. پدر من یک مهاجر بود که از کردستان به تهران آمده بود و به یاد می‌آورم که همیشه می‌گفت : «من در این تهران؛ غریبم» و من که زاده تهران بودم و شیفته تهران و خیابان‌ها و سینماهایش و همه چیز دیگرش؛ معنی این حرف را نمی‌فهمیدم. اما حالا که خودم پانزده سال است که در استرالیا زندگی می‌کنم؛ معنای این حرف را به خوبی درمیابم. من اینجا غریبم و مدام پادرهوا هستم. مثل درختی که از ریشه کنده شده و تا ابدالدهر در خلأ زندگی می‌کنم و مسلم است که مهاجرت تأثیر اساسی روی نقاشی‌های من داشته است. اصلاً نقاشی‌های من؛ زاده درد غربت و جدایی و تأثیر حوادث دردناک اطرافم مثل آشوب‌های نژادپرستانه ساحل کورونلای استرالیا و یازدهم سپتامبر و فشارهای ناشی از آن بوده است و من‌جمله حوادثی که در کشورم ایران اتفاق افتاده و رویم تأثیر شدید گذاشته؛ ولی مثلاً صبح که سر کار رفته‌ام؛ نمی‌توانستم که راجع به آن‌ها حرف بزنم چون کسی اهمیت نمی‌داده!! و یا خوشش نمی‌آمده که من در مورد کشورم حرف بزنم. خلاصه آزاده عزیز؛ هنر شکل‌گرفته در غربت؛ اصلاً با هنر زاده شده در وطن که دغدغه‌های خودش را دارد؛ قابل مقایسه نیست و این را می‌شود در آثار هنرمندانی مثل آندره تارکوفسکی – فیلم‌ساز شهیر روس – و یا میلان کوندرا – نویسنده مشهور چکسلواکی – که هر دو در غربت می‌زیستند؛ نیز دید.

 در نقاشی‌های شما، دو هویت کاملاً مشخص است، هویت زنانه و هویت محلی و یا بومی شما، به نوعی گفتید که این دو هویت را در تمام نقاشی‌ها می‌توان دید. فکر می‌کنید چه قدر توانسته‌اید در بازتاب این هویت موفق عمل کنید؟ آیا اصلاً در هنگام کار تمرکز بر زنانگی و یا توجه به هویت ایرانی خودتان مد نظرتان بوده است؟

اینکه چقدر در بازتاب این هویت زنانه – ایرانی؛ موفق بوده‌ام را شاید باید از تماشاگران نقاشی‌هایم پرسید ولی به عنوان نقاش این نقاشی‌ها؛ فکر می‌کنم که تا حد زیادی به این مهم؛ موفق شده‌ام چون هر وقت که نمایشگاه می‌گذارم برخوردهای بسیار جالبی از جانب مردم؛ به خصوص استرالیایی‌ها می‌بینم که برای خودم هم تازگی دارد. مردم چیزهایی در مورد نقاشی‌هایم به هم میگویند که خودم هم از آن خبر نداشته‌ام اما شاید در ضمیر ناخودآگاهم بوده و در کارم انعکاس پیداکرده. من وقتی کار می‌کنم؛ روی زنانگی و یا ایرانی بودنم؛ تمرکز نمی‌کنم. کارهای نقاشی من؛ کاملاً غریزی و فی‌البداهه است. بوم را می‌خرم و می‌گذارم توی اتاقم و می‌گذارم که خود بوم و رنگ‌ها با من حرف بزنند. موضوع خودش پیش میاید. نیازی به اندیشیدن نیست. من به طور کلی با تحصیل در رشته هنر مخالفم؛ بجز برای کسانی که مثلاً قصد تدریس تاریخ هنر را دارند. شما با تحصیل در یک رشته هنری – در هر زمینه هنری – هنرمند نمی‌شوید. بهترین هنرمندان دنیا؛ حتی مدرک تحصیلی نداشته‌اند و این همواره برای من مصداق این شعر حافظ است که «علم عشق در دفتر نباشد …»

من در یک دوره خاصی در زندگی‌ام؛ خیلی کتاب خواندم؛ خیلی خیلی زیاد و حتی برنده جایزه بهترین کتاب‌خوان سال از طرف کتابخانه ملی ایران شدم ولی قصد من این نبود که برنده این جایزه شوم؛ فقط متوجه شدم که خیلی چیزها هست که نمی‌دانم و دلم می‌خواست فقط بخوانم. ولی حالا خیلی زیاد کتاب نمی‌خوانم؛ فقط چندین کتاب هست که دوست دارم مدام بخوانمشان مثل لبه تیغ اثر سامرست موام؛ از ره رسیدن و بازگشت اثر آرتور کویستلر؛ تورات و کتاب‌های کارلوس کاستاندا.

از بچگی؛ خیلی فیلم نگاه می‌کردم شاید بهتر باشه بگویم خوره فیلم بودم هنوز هم هستم؛ یعنی الآن ترجیح می‌دهم؛ بجز کتاب‌های مربوط به رشته تحصیلی‌ام- ژنتیک – کتاب دیگری نخوانم؛ بلکه فیلمش را ببینم؛ چون متوجه شدم همه زندگی؛ فیلم است و شاید بهتر باشه که کلمات نامریی میان خطوط را خواند.

در حقیقت؛ مقصودم این است که نقاشی من؛ مثل زندگی است. خودش؛ خودش را به من می‌نمایاند بدون اینکه احتیاجی داشته باشد به روی چیز خاصی؛ تمرکز کنم. مثل اینکه حالا دارم راجع به مریلین مونرو یک نقاشی می‌کشم که شاید تعجب کنی که بدانی؛ در یک قالب ایرانی شکل گرفته است. چون همیشه بدجوری دلم برای این زن سوخته؛ به خصوص بعد از اینکه مستندی راجع به زندگی‌اش دیدم. واقعاً زن تنهایی بوده و همیشه نقش یک زن بلوند ابله را بازی کرده که البته شخصیت واقعی‌اش این جور نبوده ویکی از دلایل ازدواجش با آرتور میلر هم؛ همین بوده ولی همواره نقشی را بازی کرده که دیگران خواسته‌اند. حالا هم خودش آمده توی نقاشی من …البته این کارم هنوز تمام نشده.

kavani7

 یکی دیگر از ویژگی‌های نقاشی‌های شما استفاده‌ی همزمان از متن و تصویر است که از اشعار فروغ فرخزاد استفاده کرده‌اید در همین نقاشی میان شعر فروغ و تصویر کشیده شده می‌توان ارتباطی را دید. به نظرم این ایده‌ی بسیار جالبی است و به نوعی بازتاب هویت زنانه‌ی شما ست. نظر خود شما چیست؟ چرا از شعر فروغ استفاده کرده‌اید و به نظرتان چه قدر اهمیت دارد که بتوان زنانگی و هویت ایرانی را با متن و تصویر نشان داد؟

من در بعضی از کارهایم؛ از اشعار فروغ فرخزاد استفاده کرده‌ام نه در همه آن‌ها …از کارهای دیگران هم استفاده کرده‌ام به خصوص شهرنوش پارسی پور که تأثیر بسیار زیاد و عجیب و غریبی روی من داشته و یکی از کارهایم که به عنوان پوستر در کنفرانس جهانی سلامت روانی زنان در ملبورن انتخاب شد؛ به‌نام یکی از کتاب‌های شهرنوش پارسی پور است به‌نام «سگ و زمستان بلند» که گوییا حدیث زندگی من است و علاقه عجیبی به این کتاب دارم. خانم پارسی پور هم لطف کردند و ترجمه انگلیسی این کتاب را که در آمریکا چاپ شده؛ به من تقدیم کردند. عنوان یکی دیگر از کارهایم هم هست» طوبی و معنای شب».

و اما چرا فروغ …خوب فروغ روی همه ما دختران و زنان ایرانی تأثیر داشته و این امر غیرقابل انکاری است. او هم زن بسیار تنهایی بوده؛ مثل مریلین مونرو. اصلاً انگار؛ هر جامعه‌ای؛ یکی یا چند تایی از این اسطوره‌ها را در بطن خودش می‌پروراند. نمی‌دانم که داستان لیلا یا لیلیث که گویا زن اول حضرت آدم بوده را میدانی یا نه؟ اگر نه؛ حتماً به خوانش چون لیلا سمبل زنان یاغی و تنها و نافرمان است و فرزندان او همه دخترند (چون سالی یک‌بار به زمین میاید و با مردی هم‌خوابه می‌شود و می‌رود تا دختری مثل خودش بزاید) و تازه موهایش هم قرمز است که در فرهنگ غرب؛ زنان مو قرمز به نافرمانی و استقلال‌طلبی مشهورند. موهای خانم «جولیا گیلارد»؛ نخست وزیر اسبق استرالیا هم قرمز بود. از موضوع دور نشویم؛ فروغ برای همه ما؛ سمبل رنجی بود که میبریم؛ بعنوان یک زن ایرانی. من که پانزده سال است که در غربت زندگی میکنم؛ این رنج را با تک تک سلولهایم حس کرده ام و این فروغ بود که حرف دلم را میزد و خودش بود که به نقاشی‌هایم وارد میشد. سالها پیش مصاحبه ای کردم با دوست خوبم؛ نیما قاسمی که در مدرسه فمینیستی هم منعکس شد؛ در بخش «مهمان مدرسه». نام مصاحبه بود «گریز دختران مهاجر از مردان هموطن». لینکش به سادگی پیدا میشود. در آنجا در مورد این قضیه به خوبی حرف زدم. دختران مهاجر به قول دکتر مهرداد درویش پور – محقق و جامعه شناس ایرانی مقیم سوید – در «غربتی در غربت» زندگی می‌کنند و بیش‌ترین لطمه‌هایشان را هم از هم‌وطنان خودشان می‌خورند که البته من هم از این امر مستثنی نبوده‌ام و این فروغ و شعر فروغ بود که مرهم دردهایم بود و حتی در نقاشی‌هایم هم ظهور مقدسش را نشان داد. و اینکه چقدر می‌شود زنانگی و هویت ایرانی را با ترکیب متن و تصویر نشان داد؛ به توانایی و سبک هنرمند بستگی دارد. ببین؛ مثلاً در همین استرالیا؛ یک هنرمند خوب و موفق ایرانی هست به‌نام آقای حسین والامنش که کارهایش بسیار زیباست. کارهای ایشان نیز تلفیقی از متن و تصویر است؛ البته به شیوه خودشان و در عین سادگی غیرقابل باور؛ ایرانی بودن را به نحو احسن می‌نمایاند و این به نظر من؛ نشان استعداد بی‌چون و چرا و توانایی ایشان است. ما نمونه این کارها را در نقاشی‌های چینی؛ ژاپنی هم می‌بینیم.

kavani9

 در نقاشی‌های شما حساسیت به جامعه‌ی ایرانی به وضوح مشخص است، به عبارتی می‌توان گفت که بعضی از این نقاشی‌ها به جنبش سبز تقدیم شده است، فکر می‌کنید نقش هنرمند و یا هنر شما در بازتاب تاریخ کشورتان چیست؟ چه قدر این هنر می‌تواند صدای اعتراض مردم را در یک شرایط سیاسی خاص به نمایش بگذارد؟

اصلاً نقش هنرمند؛ یک نقش اجتماعی است چون هنر زاده رنج است و هنرمند بیانگر رنج‌های شخصی خود و یا جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند و این امری جهان‌شمول است. من کتابی ترجمه کرده‌ام که در ایران هم چاپ شده به‌نام «من کیستم؟» که نوشته خانم دکتر آنیتا هیس است که یکی از نویسندگان مشهور استرالیای است که متعلق به نسل کودکان دزدیده‌شده استرالیایی است و این کتاب شرح رنج شماری است که این مردم کشیده‌اند که در عین اینکه کشورشان؛ مورد تعارض و تجاوز سفیدپوستان قرار گرفته بود؛ حتی شهروند هم به حساب نمی‌آمدند و تا همین پنج سال پیش هم دولت استرالیا؛ حاضر به معذرت‌خواهی از این بومیان به خاطر بلاهایی که سرشان آورده بود؛ نبود!! من‌جمله جدا کردن کودکان بومی از خانواده‌هایشان و سپردنشان به خانواده‌های سفیدپوست تا مثلاً سفیدپوست شوند!! و چه فجایعی در این میان اتفاق افتاد؛ بماند …منظورم این است که اصلاً نقش هنرمند؛ نشان دادن این درد و رنج‌هاست. و کار من هم همین بوده. من هم بدون اینکه به هیچ گروه سیاسی خاص متعلق باشیم؛ به دلیل اتفاقات اطرافم؛ ناخواسته سیاسی شده‌ام. چگونه می‌توان روحی حساس داشت و به مرگ زهرا کاظمی؛ ندا آقا سلطان و یا دیگر شهدای جنبش سبز بی‌تفاوت بود. تمام نوجوانی و جوانی من و نسل من در زیر فشارهای جمهوری اسلامی تباه شد و جنبش سبز مثل روح تازه‌ای بود که در ما دمید؛ به خصوص در خارج از کشور و من یادم میاید که حتی قبل از جنبش سبز؛ مثل وقتی که جایزه نوبل به شیرین عبادی داده شد؛ من در خیابان‌های سیدنی راه می‌رفتم و از خوشحال گریه می‌کردم چون متوجه شدم که حالا بیشتر می‌شود؛ توجه مطبوعات دنیا را به مسایل ایران جلب کرد.

Kavani2

 شما تاکنون برنده‌ی چندین جایزه‌ی معتبر در استرالیا شده‌اید، بازتاب کارهایتان به خصوص آن‌هایی که هویت زنانه و بومی شما را نشان داده است برای غیر فارسی‌زبانان چه بوده است؟

آزاده عزیز؛ من برنده جایزه معتبر «ادنا رایان» شده‌ام که در پارلمان استرالیا به من داده شده و برای جایزه های «استرالیایی سال» و «مدال افتخار ملی استرالیا» چندین بار کاندید شده‌ام. فکر میکنم که بازتاب کارهایم برای غیر فارسی زبانان بسیار خوب بوده است بخصوص آنهایی که هویت زنانه و بومی مرا نشان میداده و این کاملاً مصداق این شعر است که «سخن کز دل برآید؛ لاجرم بر دل نشیند».

 آیا در نقاشی‌هایتان به دنبال یک سبک خاصی بوده‌اید؟ و این سبک چه قدر تحت تأثیر تجارب شما از زن بودن، مهاجرت و زندگی در خارج از ایران بوده است؟

من در نقاشی‌هایم دنبال هیچ سبک خاصی نبوده‌ام. نقاشی خودش وارد زندگی‌ام شد و خودش راه را به من نشان داد. فکر می‌کنم که وقتی برای مراسم جایزه «شاهزاده کلاوس» به آمستردام رفته بودم؛ از کوچه‌ای رد شدم که خانه «ایان ورمیر» نقاش معروف هلندی در آنجا قرار داشت. یادم میاید که کنار در خانه نشستم و از فرط شادی؛ سخت گریه کردم چون این نقاشی بود که مرا از کوچه‌های محله پامنار؛ تا به اینجا آورده بود.

نقاشی من زندگی من است و سبک آن هم تحت تأثیر همه اتفاقاتی است که در زندگی پیچیده‌ام؛ افتاده است مثل زندگی در ایران – با همه مسایل سیاسی و اجتماعی‌اش؛ مهاجرت و غربت و زنانگی و وووووو تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

 با تشکر از شما

شکوفه کاوانی- سیدنی- استرالیا ۲۰۱۳/۰۷/۲۹

با تشکر از شما و فرصتتان برای پاسخ به سوالها. 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights