Advertisement

Select Page

چند رباعی از مسعود کریمی

چند رباعی از مسعود کریمی

۱

روزی که جنازه ها کفن می‌کردند
سرها همگی بدن بدن می کردند
سرها وجنازه ها چه با بانگ بلند
فریاد، وطن وطن وطن، می کردند

۲
در تور اسیر بود و دل دل می زد
بوسه به لبانِ خشکِ ساحل می زد
ته مانده لحظه های عمرش می دید
بر مرگ غریبانه خود کِل می زد

۳
نان، کلمه‌ی ابتدای آسان بودن
نان، نام قدیمی فراوان بودن
نان، نقطه‌ی امید برای آنکه
یک عمر اسیر لقمه‌ای نان بودن

۴
می آمد و چهره اش بر افروخته بود
دیدم همه‌ی بال و پرش سوخته بود
اندر عجبم زلف شکن در شکنش
پروانگی اش را زکه آموخته بود

۵
گر من منِ من بود، من چیستمی؟
روزی برسد که منِ من نیستمی
بر چرخه ی چرخ اگر نظر اندازی
هر آنچه که هست تویی، من کیستمی؟

۶
افسوس خورم همیشه از این دل ریش
کاری نبرد پیش با این تشویش
شب آمده تنها منشین، کاری کن
کس پا ننهد بجای تو هرگز پیش

۷
می رفت و تمام قامتش خم شده بود
دربند غم و اسیر ماتم شده بود
او دور شد از مقابلم رفت که رفت
دیدم که منی از منِ من کم شده بود

۸
دل خسته ترین خسته ام من بی تو
بر بستر غم نشسته ام من بی تو
آئینه پر غبار این زندگیم
با سنگ جفا شکسته ام من بی تو

۹
در آینه دیدم که منی دیگر بود
آن من سر دار با تنی دیگر بود
گیسویِ پریشان شده اش آویزان
اما منِ من در شکنی دیگر بود

۱۰
جانی که به لب رسیده را می فهمم
من درد به تن تنیده را می فهمم
چون داغ کشیده ام خودم میدانم
سوز دل داغدیده را می فهمم

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights