تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

چند شعر از امیر اور

چند شعر از امیر اور

امیر اور(به عبری: אמיר אור)( -۱۹۵۶) شاعر اهل اسرائیل است که آثارش تاکنون به چهل و شش زبان ترجمه شده است و از شهرتی بین‌المللی برخوردار است. در آثار امیر اور مضامین مذهبی، عرفانی و اشراق گرایانه‌ای دیده می‌شود و این به گونه‌ای ست که بسیاری از کارهای او را به متون حکیمانه و شطحیات شبیه ساخته است.

او در سال ۲۰۱۹ موفق به دریافت نشان هومر در شعر شد.

امیر اور در تل آویو به دنیا آمد و در دانشگاه عبری اورشلیم الهیات و فلسفه خواند. خانواده او از بازماندگان لهستانی هولوکاست هستند. او از نسل شاعرانی‌ست که زبان عبری را برای شعر امروزی بازسازی کرده‌اند، چنان‌که او کنایات و تصاویری از زندگی امروز را به پس‌زمینه باستانی زبان شعری‌اش اضافه کرده‌است.  شعرهای عاشقانه او شباهت‌های بسیاری به غزل‌های سلیمان دارد.  شعر او حکایت از نسلی‌ست که از مرگ و نسل‌کشی آلمان نازی گریخته است و با انتقاد به آنچه که در پی‌آمده ست نگاه می‌کند. او در شعر “شهر به زودی سرنگون خواهد شد” به وضعیت کنونی اسرائیل به شکلی معترضانه نگاه می‌کند و در شعر “یک لیوان آب جو” حکایتی از بی رحمی و سبعیت افسران نازی را به تصویر می‌کشد.

امیر اور یکی از شاعران منتخب یونسکو تحت عنوان شاعران صلح است و در طول چند دهه حضور مستمری در فستیوال‌های جهانی شعر داشته است.

گزینه‌ای از آثار او با عنوان کنارِ معبد توسط رزا جمالی به فارسی ترجمه شده است و به زودی توسط “نشر هشت” منتشر می‌گردد.

 

طرح در هم شکسته‌ی این روئیدن

قسمتی از منظومه‌ی “شعر”

حتا نگاه نمی کنم

اما در پنجره پناه گرفته ام

تکه هایی خاکستری رنگ و سیاه

چشم ها را در برگرفته

و چشم ها گشاد می شوند

که کشف کنی

طرحِ درهم شکسته ی این روئیدن را

کسی که یک قلب بیشتر ندارد

و دیدن نامرئی ست.

شبیه پوستِ خشکیده ی یک فیل

و جزایری که بر آن نقر شده

کهنه و باستانی

درختِ زیتون پیچ وُ خم اش را باز می کند

شبیه پیچ وُخمِ سایه هایی ست

که پیش ازین به درون کشیده

بر نقش وُ نگارِ سایه های قدیمی باز می گردد

که کناره های خشن اش را باز کند

با لمسِ آفتاب آنجا

بالایِ کوهانی ست که پوست انداخته

کودکی ست که آغوش واکرده

ناخن هایی ست زنگ خورده

پسِ پشت اش من نگاه نمی کنم

فکر نمی کنم

چگونه می توان به برگ هایی فکر کرد که در تاریک روشنا نقره گون می شوند؟

در آسمانِ بالایِ آن ها

و بر بالایِ نگاهِ خیره ام

و چگونه می شود حالا بر خلائی بی پایان اندیشید؟

 

 شعر صبحگاهی

خاکستریِ فلق در نور رنگ گرفته؛

آسمانِ پنجره ام از خواب برخاست.

 

انعکاس

 

این ها انعکاساتی هستند که برایِ همیشه منجمدند

و این اتاقِ آینه گون از آنِ خاطره ای ست:

کودکی ست در تاریکی

که با سایه ها قایم باشک بازی می کند

چنانکه به زوایایِ تاریکِ پله ها نشت می کند

و خود به سایه ای بدل می شود

و این کودکی ست در تاریکی

که از تصویرِ خود جدا شده است

و  چهره اش به درونِ رویاها غرقه است

اینجا آینه ای ست تاریک

که نور را از خود پس داده

و می بیند.

 

 ماه

 

جانورِ بینِ پاهایم

به سمتِ جانورِ بینِ پاهایت

زوزه می کشد.

ماهِ بینِ دندان هایم

به سمتِ ماهِ بینِ دندان هایت

می درخشد.

جانورِ درونِ قلبم

همیشه تو را می بوید.

 

شعر خداحافظی

 

خدا حافظ ای سرزمین شن و باتلاق و صحرا

که روزهایش را شبیه زمانی کهن تازه کرده ایم

خداحافظ ای سرزمین رستگاری و زیبایی

جایی که روحِ تمام برای آزادی در آن تقلا می کرد.

خداحافظ، ای آرزوی صلح و عدالت

در سرزمین مردمی آزاد

خداحافظ ای سرزمین بصیرت

که در بی گناهی کودکان ما تقدس یافته ای

خداحافظ ای سرزمین قهرمانان باسمه ای

رویایی از یکپارچگی و خون

خدانگهدار

و چه قدر دانم

که وجود داری تو

پیش از آن که

به سرزمین آنان بدل شوی.

 

 

یک لیوان آب جو

برای قتلی چنین

چنین قتلی

تمام و عیار

نیازی به توجیه نیست

نیاز به توجیهی نیست برای کشتار

به چرایی آن نیازی نیست

و تنها ابزاری کافی ست!

آنچه در آشویتس به وقوع پیوست

در کوره های آدمسوزی

که پس از آن

و به غیر از زمان کار اجباری

افسر نازی به سکوت فرو رفت

خیره شد

بر کف و حباب های منتشر شده

بر آبجوی لیوانی اش

جرعه ای مست زد و نوشید.

عشق تمام است این کشتار

چنین گفت افسر نازی

قتلی تمام دلیلی تمام نمی خواست

به جز اینکه لذت ببری

از آن چه که می توانی انجام دهی

این خاطره ای ست که حلق را می سوزاند

گلو را می سوزاند

و ابدی ست

آوای وحش است

زوزه ای ست که دست ها را به سنگ بدل کرده

و ادراری ست که با افتخار بر جسم مرده ای ریخته

بر جنازه ها

و یا پاشنه ی پوتین هایی ست که به جا مانده

که آن ها در ابدیتی دیگر به خاطر خواهند آورد

این سکوت را

این را افسر نازی گفت

درست زمانی که به کف آب جو خیره بود.

صحیح

” که کار کردن تو را آزاد می سازد”

که

بازی کشتار تمام شد

که آب از آن نمی چکد

قطره خونی

لب های کودکی بود

دهانی که این را ادا کرد

شن و کف و حباب بود انگار

تو بودی

که به من گوش می دهی

و جرعه ای را به کام می گیری.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عبارتی شعارگونه که به جهت گمراه کردن یهودیان بر سردرآشویتس نبشته شده است.

Amir Or translated to Persian by Rosa Jamali

:Poems in the Order of appearance

Excerpts from “Poem” / Alba / Reflection / Moon / Goodbye Poem/ A Glass of Beer

لطفاً به اشتراک بگذارید
تبلیغات

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان «ویژه‌نامه‌ی پیوست شهرگان»

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights