چند شعر از سمیه جلالی
سمیه جلالی؛
متولد ۱۳۵۹/ بندرعباس، دانش اندوختهی ادبیات و زبان فارسی
مدت فعالیت ادبی:
به صورت حرفه ای از سال ۱۳۹۳
آثار و تالیفات:
مجموعه شعر یک گفتگو با گریههای احتمالی (در دست چاپ)/ جمع آوری اشعار و ترانههای محلی جنوب ایران /هرمزگان و جنوب کرمان/ (در حال پژوهش و جمع آوری)
حوزه فعالیت:
چاپ و نشر اشعار در سایتها، نشریات و کانال های ادبی معتبر کشور( پیاده رو، سایه، شعر نو، ماهنامه سخن(خوزستان)، مجله حلزون، مجله داروگ(ابراز)، روزنامه طلوع
سبک:
کلاسیک(چهارپاره ـ غزل ـ مسمط ـ مثنوی) / مرکب حرکت / سپید(فرمالیسم) / ترانه
۱
می چرخدت،چَرْخ چَرْخ_چِرِخ چِرِخ در چرخ دنده هایت
دنده هایت رشته_به_ رشتگی _شرحه شرحه
سینه خواهم…
و تو توازن اوزانِ به هم در ریختگی
گریختنی در کار دایره نیست
دنده هایت در به هم گسستگی_می گسلد_گسل واره ها را_پاره ها را
ای معدنِ زغال اندود_به دوده هایت قسم
حبس الورید می شود در من
خون_جنون_به هورمون های از مرکز گریزنده
این بیابان به اشتیاق در من خار می رماند_بماند حالِ قشونِ از دایره متواری شده
به مرکز ثقل و شهود در تو حادث شده را
ان الذین آمنو
به توده های تو در تو
و انفجار شقیقه های متحجر در حجرالاسود موهات_هات_های وارونه
شکسته در دنده هایت
چه می گویمت!؟ برمان آن ثقل از مرکز گریزان را
ای سبزاندودِ در دوده ها روان
به سیب کال از دستانت رمیده _بر پوست گردنم چمیده_ای شاخه ی بریده از سرانگشتان من
که می چکانی
چکه چکه
در اشتهای سمج پوست بر پوست
بدران این پوست خمیده بر استخوان را
ای اشتهای در منت بلعیده_اشتهای در منت خلیده_خِلِش خِلِش
گوش کن_این صداهای در هم تنیده را
به احتساب حرکات زنجیره ای
با آلات قتاله که چاقو می زنی
درست وسط اجزای هندوانه ای من
خون و دانه های تسبیح
تو ذکر می گفتی هر شب
و مرا استغفار می کردی
یا ستار العیوب
بپوشان پیشانی را بر شرم بوسه
ما مانده ایم و این هندوانه های چاک خورده_با دانه های از هم گسیخته ی تسبیح
۲
فرو ریخت
و ریخت در دو چشم آهوانه
سودای جنگل
به اعتلای پوست بر استخوان
و کشیدن در دهان
تا خمیازه ی درخت های سر به عصیان بریده
این ارتفاع که پرتت می شد از حواس جنگل
حواست هست!؟
اریب بر می داشتی قدم
از راش ها به سمت نور
و بر دوش می کشیدی/
وارونه درخت هات را
که فرو می ریخت بر جناق شاخه
می شکست/خواب که نبودم
نمی بینی!؟
توی دست هات گنجشک هام جوجه کرده اند
تو از حواس جنگل پرت می شدی
با پنج انگشت
و پنج بار می شمردی قدم هات را
با پنج گامِ برداشته
راش بودی در جنگل های نور
یادت نیست!؟
اره برقی ها از جنگ برگشته بودند
بدون صدا
با معشوقه هایی که لب هاشان آغشته به شاتوت بود
بدون بوسه
تو هنوز درگیر حس لامسه ات
بدون ادراک/پنج بار می گریزی
پنج بار می گریزی
من اما درک لامسه ی جنگل بودم
با مورچه های اساطیری
برگشته از انهدام پوسته
که فرو می ریختم
در دو چشم آهوانه
۳
میآمدم
به در رسیدن از «تو»
به در رسیدن از «تو»
به در رسیدن از «تو»
با موجها و خیزابها
و آب دهانی که خیس میکرد جهان را
با قورباغههایی که ابو عطا میخواندند
گلوی مرا
قور قور_قورت میدادم آب دهانم را
این مجاری تنگ به استثنای ریهها
گشاد میشد
هوا بود بدون سُرب
هوا بود بدون دود
هوا بود به در رسیدن از «تو»
و تو در التهاب هر دم و بازدم تنگ مرا میبلعیدی
با لباسی سفید/ با کفش چرمی چرک مرده
و انگشتانی که از پوست گردنم بالا میخزید
میآمدم
میآمدی
آمده بودیم
تا صرف کنیم افعالمان را
در سیزدهمین روز از سومین تنفس تابستان
با قدمهایی که/بلوغ شهریور را_در شهوتمان فرو میریخت
برخیز_خیز_خیز_خیزشی در آستانهی صدا
با لهجهی خرداد ماهیات_با تمام ماهیهای شور_بشوران دو پای در گل مانده را
جنوب را که از من بگیری
جاری میشوم به هلیل رود
با تمام ماهیهای شور که شورانده بودی بر رد پاهام
ما_ قدم میزدیم_ بر روی سنگها
و سنگ نوشتههایی که تاریخ را وارونه میکاوید
با کاوشگرانی از جرگهی بندْ پایان
که میخزیدند
بر سالهای جراحت
میخزیدند بر زخمهای باز
تو عجیب باز خوانی میکردی
تاریخ حضانت مرا/در برخورد با چشمهایی که/کاویدن را نیاموخته بود
من اما/دو گوش بودم آویخته از شنود
با دیوارهایی حایل
بین من و من
میآمدم
آمده بودم
به در رسیدن از «تو»
در لحظهی سکون و استطاعت دست-
در جیبهای گشاد/جیبهای وا رفته
با نگارههای بر جا مانده از خوابهای پریش
و چشمهایی که کاویدن را نیاموخته بود
با سنگ نوشتههایی که تاریخ را وارونه میکاوید
ما خواهان مشروطیت بودیم_خواهان بادهای موافق
در انزوای خون و جراحت
تا استبداد را به شرط انقراض بندْ پایان
پایان دهیم.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید