Advertisement

Select Page

چند شعر از سوفیا جمالی صوفی

چند شعر از سوفیا جمالی صوفی

 

۱

جز سکوت
چیزی نبود
در نبودت
ساعت ها ایستاده می میرند
واژه ها
بادام تلخی ست
غروب منتطر نشسته بر پله ها
ببین فصلها را
چگونه گم کرده ام…

۲

شعر تنهایی

پنجره ها
با چشم های خیس وخالی
در کوچ اند
پرنده ها
شاخه شاخه
گم نام اند
من در خواب ها
سطر به سطر می شوم
هی سکوت را می خوانم
تا کجا امیدوار بمانم؟
تا کجا؟؟
چند فصل دیگر
پشت اواز قناری ها
پشت همه ی پنجره ها
انتظار بکشم
انتظار…

۳

سرگردان

آسمان
در اغوشم نمی گیرد
ابرها لبخندی ندارند
چقدر سرد است
همه چیز
وقتی دست هایت
مرا باور نکردند
هر کجا می روم
ستارگان
از من روی بر می گردانند
پرندگان
پرواز را از یاد میبرند…

۴

بغض


زخم ها را میشویم
چشم ها رامیفشارم
فرو‌ می خورم
اشک ها
فریاد ها را
همه چیز به یادم می آید
همه چیز از یادم می رود
در رویا
پی تو می گردم
در واژه ها
پی صدایت
چه باشی
یا نباشی
من همیشه هستم
با لبخند ها و اشک ها …


#سوفیا جمالی صوفی

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights