چند شعر از شهرزاد سلطان
۱
نشسته ابر در چشمانم
جاریست بر صورتم باران
باز نمیشود
غنچهی دلم به لبخندی
بیدار نمیشوند
شکوفههای آبی مهربانی
از خواب زمستانی
تا جوانه کند عاشقی در من
تا بهاری شوم در هوای تو
۲
(با الهام از شعر علی نگهبان)
مینشینم
در لحظات ناپیموده
راههای نرفته
زندگیهای ناکرده
داستانهای نانوشته و شعرهای ناگفته
و می شمارم ای کاشهایم را
کنار رود جاری خاطرات
برمیدارم کلاههایی را که سر خود گذاشتهام
***
شروع میکنم
بازیِ رو به پایان را
ممکن میسازم
درودهای ناممکن و
بدرودهای ناتمام را
***
برمیخیزم و
می پیمایم قلههای زیستن نو را
با تو
تو که آغازگر منی!
۳
من آن یاس پر احساسم
که در کوچ اقاقیها،
میروید
من آن رقص صنوبرها
که در پاییزی این باغ،
میروید
من آن سرو بلند بالا
که در عریانی این خاک،
میروید
من آن شهزاده شهرم
که در پایان هر آغاز،
میروید
من آن خورشید بر بامم
که در تاریکی مهتاب،
میروید
من آن زن، زندگی، راوی
به نام عشق و آزادی.