چند شعر از محمد آشور
۱
کوچ از چه
کوچ از خانه به کوچه
کوچ از سقف به آسمان
از کوچکیِ چتر به چکچکِ باران
(به “هرچه که باداباد” )
و بعد
کوچیدن
از چشمهای اَبرآبیش.
چیدنِ مُشتی باد برای مبادا
زمانی که آنی از ذهن بگذرد:
“این چند برگ را هم از من بریزان باد!… پاییز!… شدّتِ تگرگ بر پیشانیِ شیشه وُ شبنم!”
و بعد از پس
کوچهای در اعماق:
کوچ از نام…
کوچ از شعر… کوچ از هر…
کوچ از یاد وُ خاطرِ خواهر
تبعیدِ خود به بعید
سُکنای در سکوت
غواصِ امواجِ خود بودن
شهودِ خالی شدن
و درکِ این که
در از دست دادن هم لذتیست
چشیدنِ زهرقندِ رهایی
از آنچه دوستش داری
قابیلِ هابیلِ خود شدن
که من “مناَماَت”
و پیش از “کوچ به کوچه”
فراموشی
درکِ کودکیِ خدا در دَم…
و غم
که پرتویی از اندوهِ اعظم است
تابیده با لبخند خدا به من!
۲
هفتیدن
هر هفته هفت بار
و هر بار تو را در طیفی از رنگینکمان دیدهام
تو را هفت بار
و هر بار در نُتی شنیدهام
زیر این هفت گنبد
هر بارت گم کردهام
در خم کوچهای
در شهری از شهرهای عشق
و بازت یافتهام
در آسمانی بالاتر
بالاتر از هفت آسمان
آسمانی سیاه بود
و روز هشتم هفته بود
نتی ناشناخته زمان را میکشت
و سیاهی را به رنگ عسل میکرد
نتی از صدای تو
کهکشان مرا میساخت
هفت رنگِ چشم تو یکجا
دهان مرا بلعید
من در تو گم شدم
و پیداتر از این نمیشد شد
۳
جادو
بچهدان به عاریه دادن
جنین جن در زِهدانِ مستوره وُ
به چلّه نشستن در خرچالهای نمور
مور از زِهار گرفتن
شپش شکستنِ در خرقه وُ
خارِشاندنِ از پشم
به بستر خار خفتن
(“طور”ی شدن؛
شمایلِ ظلمت!)
فیالجمله… درویشیدن وُ پریشیدن
موییدن به زار وُ ریشیدن به نزاری!
نظّارگی فقط!
و در نظاره، دیدنِ مکتوم
هابط به بطنِ هاویه
زیستن در عوالمِ اَسفل
همپشت و همنخاع…
همکمر با قطارِ اجنّه
عور… همگورِ باکره خسبیدن
و تن به نعشِ جمالِ نابالغ مالیدن
وِردیدن به مهرهی مار و عورتِ کفتار
فعلیدن!… (به فعل رساندنِ فاعل در مکتوب!)
کاتبانِ حروفِ معوّج
اورادیانِ هاروت… ماروت
و در فرجام… کاسهلیسیِ ابلیس
تلبیس در لباس زهد وُ
تاجِ فقر وُ تختِ ریاضت!
۴
استخوانِ لای زخمِ خود بودن
انگشت قضاوت در سوراخِ زخم کردن
تازه کردنِ جرح
خونِ مُرده را بهیاد خود آوردن
و بردن بار تن با جان
زنده کردنِ مرگ وُ
کشتنِ دوبارهی خود هربار
(ها وُ قا بیلِ خود بودن
و بیلِ خود بودن
و کلاغِ خود
و خدا و خوشهی گندم)
-آنروز بود!-
-امروز بود!-
قضاوتِ من کردن
قصاصِ هرباره به جرمِ “نکردن”!
(گاهی که “کردن” است
مثل “سکوت”
که نافعل است
و فعل است بهوقت سیاست)
در آینه گریستن
و قهقهِ در پژواک
افتادن قطرهی جیوه از چشم
سقوط به صفر مطلقِ کِلوین
این:
آنروز بود -چندمِ خردادِ هشتادوچند-
و امروز باز
احضارِ دریای سرخ
از جغرافیا به تاریخ:
چندمِ خردادِ هشتادوچند!
و همزمان… چندم آبان!
#محمد آشور
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید