چند شعر از هلیا توکلی
شهرگان: هلیا توکلی شاعر و مترجم زبان فارسی است. او لیسانس مترجمی زبان فرانسه را از دانشگاه تهران مرکز و سپس فوق لیسانس ادبیات فرانسه را از دانشگاههای تهران مرکز و سوربون فرانسه دریافت کرد.
هلیا توکلی هماکنون دانشجوی دکترای ادبیات تطبیقی ( فرانسه–فارسی) در دانشگاه فرانش–کنته فرانسه است. شعرهای او تاکنون در مجله کرگدن شماره چهلم و کانون ادبی چوک شماره ۵۵۵ منتشر شدهاست. برای آشنایی بیشتر با آثار شعری او به زبانهای فارسی و فرانسه به وبسایت شاعر به آدرس: heliatavakoli.com مراجعه کنید.
[clear]
میعاد
[clear]
میعاد من و تو کجاست؟
کنار آن تک درخت روی تپه؟
یا در همهمه شهر؟
میان عابران شهرنشین؟
یا میان عاشقان گوشه نشین ؟
کجا با اضطراب دیدار
زمان را نگاه کنم
و بسنجم
شمار قدمهای دیر رسیده را؟
[clear]
از پشت کدامین دیوار
و با نگاه کدامین یار
سر می رسی
و نخستین کلامت
کدام ترنم موزون را در دلم
زنده خواهد کرد؟
[clear]
بگو برایم
از آن روز، از آن لحظه
که سرانجام
تو جسم می شوی
دستم را می گیری
و حالم را می پرسی
و من
بی دغدغه، سر مست
آواز پریشانی سر می دهم
بر بام سیاه دره سبز.
[clear]
[clear]
پاریس
[clear]
افسونگر زیبای من
پیمان گریز و
پیمانه ریز است.
او که هر روز
پیراهن خاکستریش را
می پوشد
و لبهایش را
دلبرانه
با رژ قرمزی
از بهترین مارکها
می پوشاند
در خیابانهای شهر
به راه می افتد
و به هر عابری
شاعرانه
کتابی هدیه می دهد.
[clear]
افسونگر زیبای من
با همه می خوابد.
با همه زنان و مردان
بی آنکه
عاشقشان باشد.
و با قصه های شیرین دروغی
که برایشان می گوید
همه را می خواباند.
[clear]
افسونگر زیبای من
جوانی سالخورده است
تنیده در
بوهای عطر و نان و هنر
و با چین و چروکهایی صد ساله.
[clear]
اولین بوسه اش
راز می گشاید
از عشق ناکام من
به آزاد معشوقه ای که
لبانش
طعم گس شراب کهنه می دهد.
[clear]
[clear]
عاشق
[clear]
چه می جویی
از ورای تن شیشه؟
بگو با کدام رنگین کمان
پیوند دارد
ذهن خاموش تو؟
[clear]
چه می شنود
ترانه موزون دلت
از پرندگان باغ رو به رو
که یک به یک
تو را نظاره می کنند؟
[clear]
تماشای خیال تو
میل سفر برد از یادم.
[clear]
شانه ام خانه دلت
پرواز بده
پرنده جانم را
تا افق سردرگم عشق.
[clear]
یاد
[clear]
[clear]
نفسم تنگ است
تنگ آن روزها
که زندگی
فصل مهمان بود
رنگ بود
در گودی پاکتهای میوه
در دست پدرم
[clear]
دستان مادرم
چه خوش می پخت
و عطر می ساخت
از دوستی سبزیها
در آن مطبخ
و نوید می داد
زیر آفتاب تموز شعله ها
و آشفتگی بی پایان سمفونی دیگها
میز شامی شاهانه را.
[clear]
نظاره گری بودم من
که نقش نکرد
آن فضا را
و عجولانه رفت
تا برسد به اولین تئاتر چخوف
و روی صحنه ببیند
الهام نویسنده ای
از آن روز را
که جاودان شد
در بطن هنر زندگی.
[clear]
[clear]
گورنشین
[clear]
گام و گور
با هم نمی گنجند.
گنبد مینای من
به انداره همین گور
پهن است و
گِل، مرا شبانه
در خود می گیرد
چنان که آدم شد ناگاه
و چنان که مرگ می شویم روزی.
[clear]
گرگها پریشانند
بر پریشان حالی گردبادی که
می پیچد در غریبی نگاه من و
همسایه های گور نشینم.
[clear]
گودال ها پناه دادند ما را
بی آنکه پناهجو
یا پناهنده ای باشیم.
قیامت همینجاست
و ما همان مردگان بازگشته ایم.
گم شدیم در گودی قبر
هر شب
و هر سپیده
از نو برخاستیم.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
خیلی عالی و با احساس بود عزیزم برات آرزوی موفقیت های روز افزون دارم
Behet eftekhar mekonam.