Advertisement

Select Page

چند شعر و و چند ترجمه از سمیرا نیک‌نوروزی

چند شعر و و چند ترجمه از سمیرا نیک‌نوروزی

سمیرا نیک‌نوروزی فارغ‌التحصیل ادبیات انگلیسی، شاعر، مترجم و منتقد فیلم و تئاتر است.
تاکنون کتاب شعر «شهریورمَرد در مرداد»؛ نشر چشمه،  و «از توتستان لذت ببر» ترجمه مجموعه گزیده هایکوهای کوبایاشی ایسا؛ نشر نیما از او به چاپ رسیده است.
از دیگر آثار ترجمه در دست تالیف او؛ رمان «طوفان مدام» اثر پیتر هانتکه و کتاب «اساطیر اینویی» است.
از او کتاب «اسطوره بنیادها» مقالاتی در باب اسطوره شناسی و ادبیات و زبان‌های باستانی با همکاری دکتر محمد شکری توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
شعرهای زیر از کتاب «شهریورمَرد در مرداد» و صفحه فیسبوکی شاعر برگزیده شده‌اند.

تن ها

هر ایستگاه

چند نفر از تنهایی ام کاسته می شود

هر ایستگاه

چند نفر به تنهایی ام اضافه می شود

تا بازار تجریش

تنهایی ام ضرب در هزار می شود

تنها آنکه با برف همخوابگی داشته می داند

ملافه ی سفید

مرا یاد سگ لرزه های زمستان می اندازد

لطفا شومینه را

از واژه های این شهر دور کنید

ردپایم را از تمام ملافه ها آب می کند

*

درست به اندازه آغوش تو
زن هستم
و تو به اندازه یک میز عصرانه
مرد
من تو را در سی و هفت درجه می خواهم
تو مرا در داغی فنجانی چای

*

پیراهنت را اتو می‌کنم

به آستین‌ها می‌رسم

دستت را می‌گیرم

و دلتنگ روزهای نیامده

برایت می‌گویم

لاک‌پشتی سال‌هاست

آرزوی رسیدن را

در پشت‌اش حمل می‌کند.

*

موهایم را کوتاه می‌کنم

برگ‌ها روییده می‌شود

ناخن‌هایم را می‌گیرم

انگشتانم جوانه می‌زنند

من تنها گیاه بی‌ریشه‌ام

پاهایم، تاول به تاول خورشید تاویل دارد

و ماه     سینه من است

که آسمان را شیر می‌دهد

*

حرف‌های‌مان را از کلاغ‌ها شنیده‌ام

 بیا برای سیم‌های تلفن

 مترسکی بگذاریم

مترسکی که باد را هم بترساند

 خواب‌های تو را

 برای دختر جوان همسایه

 و مردان شهر را

 در خواب‌های آشفته‌ام نیاورد

 هر نیمه‌شب از خواب‌می‌پرم

 مردانِ شهر را

 از پنجره به بیرون پرت می‌کنم

 بلندِ بلند با نبودنت حرف می زنم

 دیگر تنها نیستم

 نباید مزاحمم بشوند

راستی صبح

 فوجی از کلاغ‌ها را دیدم

 که به سمتی در حوالی جنوب

 به کشتزار پدری می‌رفتند

 من که می‌دانم

 ردِ انگشتانِ پدربزرگ بر ساقه‌های کاه

 برای‌شان دست تکان داده

 و گرنه این مترسکِ بی‌عرضه

 به جای آن‌که کلاغ‌ها را کیش کند

 دائم در آغوش‌شان می‌گیرد

 – آن‌ها سال‌هاست به دنبال پدرمادرهاشان آواره‌اند!

 ولی بی پدر مادرها

 چرا روی حرف‌های ما نشسته‌اند؟

 چرا روی آرزوهای ما راه می‌روند؟

 چرا شب‌ها خوابِ خانه‌ای در کشتزاری دور را می‌بینند؟

باید زودتر بلیتی به مقصدِ خوابی دور بگیرم.

*

کدام لباس را برایت بپوشم

مزارع توتون را بر لبم آتش می زنم

شیطان کوچکی از دهانم بدنیا می آید

میز دو نفره

و عصرانه ای دلپذیر بر تنش نقش می بندد

آنقدر مهربان که با پکی

لباس ماده سگ را می پوشد

پستان در دهان توله اش می گذارد

و لحظه ای فرشته بی بالی ست

که تا لب می گشاید

دماغش بلند تر می شود

سیگارم را بر نوک دماغ فرشته خاموش می کنم

لباس سگ را در می آورم

فرشته می پوشم

باید تا آمدن همسرم

میزدونفره را برای عصرانه ای آماده کنم

*

ترجمه شعری از آفوا کوپر شاعر کانادایی و استاد دانشگاه تورنتو

در این میان

امروز فاخته‌ها از سَرم پر کشیدند

 موهایم رویید

 هوس از اندامم رفت

 دیگر پُر از صلحم و آرامش

 دیگر بس است

 گفتن از شاعرانی که با برق خودکشی کردند

 یا شاعری که گاز را نفس کشید

 آنان که رقصیدند از سرگیجه‌های مرگ،

 اما زنان سیاه پوست

 با دست‌هایشان خاک را زیرُرو می‌کنند

 می‌رویانند، سبزی باغ و درختان میوه را

 امروز به انبار خانه رفتم

 خود را به روغنی آغشتم

 و پارچه لطیف و کمیابی را

 آغشته به شرابی سرخ

 به دورم پیچاندم

 مقابل درگاه ایستادم

 واژه باران‌ها چون سرودی از دهانم شعله کشیدند

 امروز هنرمندی آمد

 و طرحی از من برداشت

 طرحی از زنی آرمیده

 که فاخته‌ها از سرش پَر می‌کشند

 او تکه ها را کنار هم گذاشت

 شعری ساخت

 باید از پنجره بیاویزمش تا جهان را ببینم

*

ترجمه چند شعر از کانچان چاتریج، شاعر چهل و چهار ساله هندی

توضیح مترجم: کانچان چاتریج از دوستان فیسبوکی من است، با او در فن پیج یکی از شاعران جهان و در بحثی درباره شعر جهان آشنا شدم، آنقدر اطلاعاتش به روز بود که احساس کردم باید استاد ادبیات باشد. ولی اشتباه فکر می‌کردم او کارمند وزارت دارایی هند است. و به تازگی جایزه Pushcart Prize  شعر انگلیس را از آن خود کرده است. و حالا سه شعر از او:»

 امشب

 نیمه شب بیدار می شوی

 تا کمی آب بنوشی

 لبت را می گزی

 حیرت انگیزاست

 کیست، آنکه به تو می اندیشد

 بیاد داری؟

 در واپسین لحظه صریح

 تمام واژه ها

 و تمامی نشانه های ویرایشی

 این شعر

 شعر من

 لبان بریان تو را

 بوسید

 سپیده دمان خواهی یافت

 چند پروانه مرده

 روی پاهایت

[clear]

 ذن

 گفت” یه چی درباره پیرمردا می دونی”

 فندک زدم تا سیگارش را روشن کند

 “هممون پیر می شیم”

 لبخند زدم

 “می میریم

 بعد به دنیا میایم

 مثل گل … سبزه”

 پکی عمیق به سیگارش زد

 و اضافه کرد

 “یا شعر”

[clear]

 شعر سوم:

 همچنان که حرف می زد

 انگشتانش

 بر فراز فنجان قهوه

 دایره وار می گشت

 می گفت

 از اسپانیا

 جنگ داخلی

 و نرودا

 خورشید که لبهایش را بوسید

 و باد که همبازی موهایش شد

 نوشیدم

 قهوه ام را

 به آرامی…

[clear]

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights