چهار شعر از آزیتا قهرمان
آزیتا قهرمان، شاعر و مترجم، در مشهد به دنیا آمده است و از سال ۲۰۰۶ در سوئد سکونت دارد. عناوین کتابهایی که تا کنون از او منتشر شده است، عبارت است از: “آوازهای حوا”، “تندیسهای پاییزی”، “جایی که پیادهرو تمام میشود” (ترجمه از شل سیلور استاین)، “فراموشی آیین سادهای دارد”، “اینجا حومههای کلاغ است”، مجموعه آثار به زبان سوئدی (سوئد)، جلسه هیپنوز در مطب دکتر کالیگاری به سوئدی (سوئد)، گزیده اشعار به انگلیسی (لندن).
قهرمان همچنین داستانهای کوتاهی را به رشته تحریر درآورده و با مطبوعات نیز به عنوان مقالهنویس، منتقد و مترجم همکاری داشته است.
شعرهای او تا کنون به زبانهای مختلفی از جمله دانمارکی، ترکی، مقدونی، هلندی، آلمانی، عربی، آلبانیایی و فرانسوی ترجمه شده است.
در حال حاضر ساکن شهر مالمو سوئد است و به ترجمهی گزیدهی اشعار شاعران لیتوانی و چند شاعر دیگر، آماده کردن مجموعه شعر جلسه هیپنوز در مطب دکتر کالیگاری به فارسی و یک مجموعه داستان کوتاه مشغول است.
۱
مشهد
بالای رودی که نیست
خوابیده جانور زخمی؛ شن میریزد
از پهلوی شکافته از درز و کنارههاش
هر سو خط منارهها در باد خم میشود
خش ش ش ش ش میریزد و
آب میبرد
این شهر خمیده روی خودش
گلوله خورد ه و دارد تمام…
و انا لله
این قصیده را دخیل بستهاند
به آینههای پاک دیوانه و صد ضربه شلاق در خفا
از هولِ اذان
آسمان آویزان به شاخههای غروب تا نریزد
و تابستان درخت ندارد
از فرط راه بندان از شدت کلاغ
تنها خوبیاش همین که پشت پرده ضامن آهو
با لحن بلند میشود ده بار باران نوشت
فوج کبوتر و بازار مرده روزعزا
در عکسها چه بغضی …میبینی؟
خوابها سیاه پوشیدهاند
پشت سر
هر چه نگاه میکنم
اشن و اقاقیا پیچ تمام کوچهها
و آن مرد در باران آمد
با چاقو در دستش/ هنوز
که از این طرف… بیا!!
۲۰۰۹
۲
(۱)
به نام روزها
و آنکه تابستان را در رگها روشن کرد
و ابرهای نو از برگهایمان چکید
تردید آسمان در هیچ زنی معنا نشد
هیچ سمتی پنهان نکرد پیراهن تو را
و نیم رخ خونی زمین را شاهد گرفت
به نام ساعتهای گم شده در باد
به نام تپههای سبزی که راه میروند
لوزیهای کبود از شکل ما ترسیدهاند
گورهایی با شش جهت
و مردههایی تیزتر از تیغهی چاقو
وقتی صدا بریده و کند
بر خاک میچکد
به نام خانههای رقصیده در باد
درهای معلق در هوا
دهان باز ماندهام…
آنها که رفتند و
معطل نشد تاریکی تا ماه کامل شود
(۲)
فریاد تو را یاد خواهد گرفت
یاد گرفتم نعره بزنم
یاد گرفتی بلند شوی
و دست بیندازی زیر طناب و کمی هوا
باور میکنم
این روزها خیابان قسمتی از مشقهای ناتمام من است
و این قایق سبزکوچک
کنار پرچمها و بطری شراب
یاد عشق و صورت سیلی خوردهام
ترکشی در هق هق بلند
گلولهای نشسته در استخوان
به نام صندلی چرخدارت بر شیب ماه
نامههای برگشتی و خوابهای کتک خوردهات
حرفهای ناتمام و دندانهای تف کردهام
به نام روزها …
۲۰۰۹
۳
این روزها با درههایی بلند
با خوابهای بد
بیدارتر از چشمهای تو
روزهایی که مرگ، خودش را چاقو زده
و قرصهای به این خوبی، مرا اعتراف میکند
این روزها سمندری در جلد یک درخت با خودش راه میرود
دور میزند عاشقی در خاطرات مادرم
کوچه با رگهای بریده مست کرده است
این روزها، تنها شعر میتواند ناخنهایش را
در صدایم فرو کند
تنها شعر سرش را به سمت نور کج گرفته
تا عشق واضح شود
این روزها شعر باید بخندد
و فندکش زیر همه این جملهها….
از بالای برج بشاشد روی این زمین
تنها شعر
شعر
شعر میتواند و لج کرده است
.
۲۰۰۹
۴
تبریک عید
سیمهای اتصالی روی بهار جرقه میزند
بوی حرفهای سوخته ….
ببخشید!
صدایم کمی دودزده
این مکالمه کاملا ابری است
و گفتگو سقوط میکند
با نوشتن ِ خط در میان سلام ؛ چند حفره و دلی که تنگ
پشت گل و… جیغی بلند
یک خط مبارک و چند نقطه چین صدا با مشق گلولهها
عشق را با آب رقیق کردهام
تا امسال خوابم نگیرد
وقت حلول قاطی کردم خودم را با کوچههای نیم ور
با درختهای کج و سایهها
با مردی که وارونه میدوید
و دستش فرو در زوزهای سیاه …
عکسها نشان میدهند !
رد دندان هارت روی بهار و گلوی من….
چقدر واضحتر از بوی شکوفههاست.
۲۰۱۰
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید