چهار شعر از محمد آشور
محمد آشور متولد ۱۲ آبان ۱۳۵۱ در کرج است. او از اعضای پیوستهی انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران است و تا کنون با ماهنامهی "معیار"، به عنوان عضو تحریریه و سرویس ادبی با ماهنامهی "نامه" (در سالهای ۸۵-۸۴)، به عنوان دبیر بخش شعر با سایت "خرابات"، به عنوان دبیر بخش ایران با سایت بینالمللی "ماه و هور"، به عنوان عضو شورای سردبیری با ماهنامهی "آناهید" و به عنوان مسؤول صفحات شعر با ماهنامهی "انشا و نویسندگی" همکاری داشته است.
آثار منتشر شدهی او عبارت است از:
- این همه رد پای تو تا کجاست که میرود، نشر شولا، ۱۳۸۰
- خیس حرفهای دوبارهام، انتشارات داستانسرا، ۱۳۸۲
- من اینم از خودم – درست شنیدی!-، انتشارات داستانسرا، ۱۳۸۲
- یک سیب در سه دیس، انتشارات داستانسرا،۱۳۸۷
و اشعار او همچنین در مجموعه شعرهایی مشترک با شاعران دیگر به شرح زیر انتشار یافته است:
- توتیا و شهروندان واژه (جلد۱)، نشر آرویج، ۱۳۸۰
- توتیا و شهروندان واژه (جلد۲)، نشر آرویج، ۱۳۸۱
- توتیا و شهروندان واژه (جلد۳)، نشر نگیما، ۱۳۸۳
- کتاب نگیما (جلد۱)، نشر نگیما، ۱۳۸۲
آثار آشور تا کنون جوایزی را نیز برای او به ارمغان آورده که از آن جمله میتوان به جایزهی دو دورهی اول و سوم شعر "شهروند واژه" اشاره کرد. این شاعر همچنین از نامزدهای نهایی دریافت جایزهی شعر "کارنامه" و بخش شعر اینترنتی جایزهی "نیما" بوده است.
دزدِ این دریا اهلِ همین دریاست
قرار ندارد
پهلو نمیگیرد
دزدِ دریازده بر عرشه میغلطد
دلِ پیچیده از تلاطم را در دریا خالی…
و تا با کشتی سبُک شود
مرواریدهای غلطان را به آب میریزد
(کسی نمیشنود!)
از خمرهها وُ سکّهها امّا عبور نمیکند
اسکله پیدا نیست
پیدا نیست فار
(نمینوشد!)
پیدا نیست ستارهی قطبی
ستارهی دریایی امّا جایی را روشن نمیکند!
و سرنوشت جایی میانِ امواج پس میرود
پیش میآید!
از آن!
مسجد "گلدسته"اَش را به آب داده است
(اینک منارهی جنبان!)
و تکّهای از گنبدِ لاجوردیاَش لبخندِ آب را آبیتر…
محرابی در آبیِ آب نمیبینم
در سایههای نزدیک به عمود امّا
قورباغهای را میشنوم
که در منارهی جنبان میخواند!
پاییزِ فصل
پاییز با آوازِ پرنده کوچ میکند از کوچه تا کجا!
کوچه کوچکتر از تحملِ ابر است
در ناودان نمیریزد
پس میزند
(دستِ پدر را میگیرد
به خیابان میرود به تماشای شُرشُرِ باران)
برگهایِ بر بندِ رخت خشک میشوند
میریزند
چیزی در آوازِ قناری رنگ…
رنجور وُ زرد وُ تکیده
(پدر دلش ابر است
شُرشُرِ باران را اما برای کودکش میایستد
پسر نمیایستد… تا شب درنگ می کند
مینشیند تا باران را تا چکّهی آخرش ببیند)
نبضِ فصل در رگبرگهایِ بیخونِ برگی پریدهرنگ میزند
پرندهی پریدهرنگِ نشسته – من- خوابِ بِیضِگی میبیند
– روزی که تخمِ مطلق بود!-
گفتی "پدر" کجاست؟
گفتم "پرندگانِ پرنده" کجایند؟!
درویشِ زیرِ خاکستر
آبیست
مثل سبز که آبیست
از سرخ مینشست در سپیدی چشمانم از غروب
از غرب میشکست کشتی یونانی در سواحل چشمانم
از کیش میگذشت
شاهِ صفحهی شطرنج
مات چشمهای عکس کسی بود
روی میز عکسی که از ونیز
– مردی با گردنبندی با حروف یونانی و شکلهای غریبش-
و زیرِ میز از مهرههای سیاه وُ سفید، خاکستری!
وَ نیز در وِنیز ـ کشتی که نه!… شبیه قایق پارویی ـ
و کوچهها را به دلتا میریزند
(تا دل به باد نبندی به بادبانِ کشتی یونانی!
آبها و مرواریدهای در سپیدی چشمانم را از کیش در آبیهای ونیز میریزم)
جایی که مردِ عکس، همدردِ کشتیِ یونانیست
– در کیش مانده مرّدد… در کیش… در ونیز! –
مثلِ زرد در مرکزِ غروب که نارنجیست
(نارنج؟ پرتقالِ مرّکب؟)
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.