«کوتاه مثل آه»
کوتاه مثل آه کتابی از منصور اوجی شاعر شیرازی ست که بی شک نقشی بزرگ در تولد دوباره رباعی بعد از انقلاب داشته است و رباعی سرایان امروز هر یک به گونه ای وام دار اویند البته کوتاه مثل آه حاوی شعرهای کوتاه ایشان است.
بگذریم این پست ولی نه از رباعی می گوید و نه از منصور اوجی گو اینکه بادا که فرصتی پیش آید که از رباعی بنویسم و از نقش منصور اوجی.
و اما بعد..
احمد شاملو جایی در پاسخ نامه محتوی شعرهای شاعری جوان می گوید:
خوب یا بد، من شخصا اهل قضاوت نیستم چراکه قضاوت را چیزی از مقوله خشونت و فقدان مسئولیت میدانم. یک اشتباه ناچیز قاضی میتواند موجب یاس یا خودباوری شود. وانگهی، میزان ومعیار قضاوت درست و غلط درکجاست؟ کی میداند که دقیقا کدام سوی حقیقت نشستهاست؟
پس بیاین که موضوع قضاوت مطرحباشد صدای شعر را در لحن شما میشنوم که برای دل خود زمزمه میکند. میگویم برای دل خود، چون مرا که گوش تیز کردهام بهجد نمیگیرد حال آنکه اگر ترانهئی میخوانید بناچار برآنید که شنوندهئی مشتاق شکارکنید. آخر نهمگر نوشتهاید دفتری فراهمدارید و ناشری میجوئید؟ صدای جویبار که بیهدف نیست: تشنهرا صلا میدهد. پس باید صریحتربود.
بایدزمزمهزیرلبی را بهسرودی روشن مبدل کرد. باید کنار کهکشانایستادوصدا برداشت تاشنونده بتواند خنیاگر جانش را بشناسد و انتخابش کند.
زیرکانه شاعرید آنجاکه میگوئید:
دلت رابه نخل بیاویز
درحجله آفتاب. ـ
فردای تو شیریناست.
اماشاعر با فقدان پایگاه مشخص فکری میان تشتتها دست و پا خواهدزد، میان تصویرهای مبهم سرگردان خواهد شد واز شکاری جانفرسا تهی دست و بینصیب بازخواهد گشت. ازاین زاویه که نگاه کنیم شعر را یک راه و یک وسیله خواهیم یافت. باید دید با شاعری خود میخواهیم چهکنیم. یک تیله رنگین گاه بسیار زیباست اماقطعا بادیدن آن تهدلازخود میپرسیم آیا کاربردش چهمیتواندباشد؟
ازخود میپرسیم ازچهسخن به میان آوردهاید آنجا که میگوئید:
این بار هم شکل تودارد
رنجی که چیدهام
ازآبها.
این بار هم بمیرم درتو
کزآشوب سینهمرغ
با پوستی ازستاره
میمیری.
میپرسم رنجی کهازآبها چیدهاید چهگونهرنجیاست و وجه شباهتش با من چیست؟ـ و به پاسخی نمی رسم .
بعضوقتها دیدهاید یکریگ رگهدار صیقل یافته که در بستر رود بیابیم چهزیباست؟ـ منخود درسالهای کودکی که تابستانی را به روستائی رفتهبودیم روزهای درازی درساحل رودخانه به دنبال چنین ریگهائی گشتم ودر آخرکاراز آنها مجموعهیی فراهم آوردم. میتوانستمآنها را نگهدارم در شیشهئی بریزم وحتا نامی برآن بگذارم.امادرپایان کار حاصل جستوجوهایم فقط بیحاصلیبود. چراکه
ازآن منظور مشخصی نداشتم: نه قصد سنگشناسی درمیانبود نه نیت مطالعه درترکیب رنگها. پس: ریگهای زیبا، بدرود! متاءسفم که به هیچ کار من نمیآئید!
باید میگذشت
غوغای قناری سبز. ـ
آن روز هم جهان
رشتههای بریده نور بود…
چرا متوقعم مرا بهپاس این سطور شاعر بخوانند؟و تازه، اگراین توقع برآمد چهمنظوری حاصل شدهاست؟ البته میتوان گاهبهخوداستراحت دادو با کلمات به بازی پرداخت اما در همانحال میباید درخاطر داشت که کلمه مقدس است و تقدسش را ارج میباید نهاد. “
(شاعر جوان آن روزها بهزاد خواجات است تا جایی که من می دانم)
و پاره دیگر ماجرا استاد شفیعی کدکنی است که ارج و قدر و قیمت او کارهای اش در ادبیات قدیم بر همه روشن است. .کدام کس است که از تصحیح اسرار التوحید او براحتی بگذرد . کدام کس است که ارج کتاب موسیقی او را نشناسد کدام کس است که نداند استاد چگونه گرد و غبار از چهره عطار زدوده باشد.
باری ما که امروز به دیدار این چهره های تاریخی می رویم وامدار شفیعی کدکنی و همچون ایشانیم.
ولی آنگاه که پای شعر به میان می آید نخست باید در داوری های ایشان تامل جدی کرد و پرسید نه حضرت استاد این تنها دریافت شماست و داوری شما و اینجا محل داوری ما نیز هست ما تک تک شاعران و خوانندگان شعر
اینجا دیگر برگرفتن غبار از چهره ای تاریخی به مدد نشانه ها و قرائن و نسخ نزدیک به زمان آن چهره غبارگرفته نیست.
غوطه خوردن در گذشته ها و شارح این و آن شدن از انسان شاعر نمی سازد و اگر بسازد شاعری نمی سازد که جهان بینی داشته باشد . چشمی داشته باشد که از آن خودش باشد و با آن به جهان بنگرد.
از میان همه دفترهای شعر شما که دست کم یکی از آن ها را بسیار دوست دارم ( در کوچه باغ های نشابور) من خواننده به نقطه ای نرسیدم که شما شاعری با جهان بینی ویژه خود هستید و قرار است برای خواننده پنجره ای دیگر به تماشای جهان بگشایید.
نیز بر این بیفزایید که آدمی خود را در جغرافیای تاریخی خاصی محدود کند که همان خراسان است و از دریچه خراسان به پهنه ادبیات پارسی بنگرد و از این رو اخوان ثالث را بر شاملو برتری دهد.
باید گفت نه! حضرت استاد چنین نیست. داوری شما را شاید همگان نپذیرند که نمی پذیرند.
قدر دان ایشانم و امیدوارم همچنان ادبیات امروز و خوانندگان از تحقیقات ادبی حضرت استاد بهره مند باشند.
ایشان از نوادر ایام اند و مورد خطاب این بیت:
عمر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
[برگرفته از صفحه فیسبوک نویسنده]
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سینا سنجری؛ شاعر و منتقد ادبی در سال ۱۳۴۹ در تهران به دنیا آمد. از سنجری تا کنون شش کتاب شعر در قالب های مختلف از غزل و رباعی گرفته تا سپید و آزاد از سال ۱۳۷۸ تا امروز به چاپ رسیده است. او همچنین کتابی در توصیف و شرح شعر سهراب سپهری نوشته است. وی در سال ۲۰۱۱ به کانادا مهاجرت کرد و اینک ساکن ونکوور است. سنجری به تازگی کتاب شعر کوچکی نیز به انگلیسی در شهر ویکتوریا به نام Quantic Somnia به چاپ رسانده است.
او خود را محدود به قالب مشخصی نمی داند و با وجودی که بیشتر غزل سرا شناخته می شود و پیرامون این قالب شعری مقالاتی نوشته است ولی در قالب های دیگر هم طبع و بخت خویش را آزموده است. تازه ترین کتاب پارسی او وست وود نام دارد که با عنوان فرعی یادداشت های روزانه یک نویسنده ناشناس تلاش تازه ی او در راه بردن به شیوه دیگری از بیان و زبان شعری ست.
آثار چاپ شده:
باغ اساطیر – کتاب غزل
عقربه های برنزی- غزل و رباعی و سپید
گل های تاریکی – کتاب غزل
اکالیپتوس تنها- سپید و سایفایکو
وقت های زمان- کتاب رباعی
وست وود – شعر آزاد
گزینه ادبیات معاصر – غزل و رباعی و مثنوی
مکاشفه هشت – به تماشای شعر سهراب سپهری
Quantic Somina: A Collection of SciFaiku