گزارش اختصاصی شبکه “شش رنگ” – از تهران
نمایش با آواز زنی عرب شروع میشود. اهوازی است، با شروع جنگ همراه خانواده به تهران آمده، دو سال بعد به تصمیم پدر به اهواز برمیگردند تا در مبارزه شرکت کنند. او اما در مدت اقامت در تهران با دختری دوست شده و به گفته خودش دوستش داشت. به تنهایی به تهران باز میگردد و دختر نیز همراه او شده و از خانه فرار میکند. از جزییات اما چیزی نمی گوید.
حالا نه تنها مادر که مادربزرگ نیز است. هم مادر، دخترش و هم مادر فرزندان شلتر.
کمی بعدتر پرستو میآید، نمی داند احمد است یا پرستو. ترنس زن است. در نوجوانی به علت رفتار متفاوتش آزار دیده است و به تهران فرار کرده. اما پیرمردی در تهران ناجی او میشود. پرستو را به خانه میبرد و سیزده سال تا به هنگام مرگش در کنار هم زندگی می کنند. کاری که به گفتهی او پدر حقیقی اش در حقش نکرد. پدری که بعد از سیزده سال وقتی او را با ظاهری زنانه می بیند تهدید به قتل میکند. پرستو کارتن خواب است. اما ظاهرش بیش از دیگران آراسته است. می گوید “ماها بیشتر از زن ها اذیت میشیم. اگر کسی مزاحم زنی بشه ممکنه مردم ازش دفاع کنن، اما اکر کسی مزاحم ما بشه، میگن ولش کن اواخواهره، منحرفه.” ناگهان صدای مصاحبهی اصلی پخش میشود، صدا ادامه میدهد: شنیدم چند وقت قبل یه زن ترنس رو توی میدون شوش آتیش زدن…”
تقریبا همه شان تجربه ی تجاوز را داشته اند، یا توسط پدر، برادر و سایر اعضای فامیل و یا در خیابان های ناامن تهران مورد تجاوزهای فردی و گروهی قرار گرفته اند.
بابک اما شوخ و شنگ است. نام شناسنامه ای اش مریم است. میگوید ” کمیسیون هم رفتم اما هنوز تکلیفم با خودم مشخص نیست”عاشق هم شده، زنان قد بلند را دوست دارد، گویا اینجا در شلتر هم وارد روابطی هم شده اما تهدید به اخراج از پناهگاه زنانه و فرستادن به پناهگاه مردان شده است. با تهدید “خانم امینی” به گریه می افتد.
طلا داستانش متفاوت است. مادرش امریکاست و پدرش از دوبلورهای به نام ایران. با لباس مردانه می گردد. مادر دو پسر است که حتی حق رفتن به مراسم ازدواجشان را نداشته، آقای میری میپرسد گفتی توی بچگی ماشین اسباب بازی هم زیاد داشتی، اره؟ با ذوق جواب میدهد: اره ۱۳۶ تا ماشین داشتم، اندازه یه کیسه، کیسه ای که امروز با آن زباله های بازیافتی را جمع اوری میکند با پا نشان میدهد. “همشون رو دادم به پرویز، پسرکوچیکم.”
میپرسند، لباس مردونه میپوشی که احساس امنیت کنی؟ با پوزخند میگوید:” من با این لباسم هم احساس امنیت نمی کنم.”
تماشاگران با شوخی های طلا و میترا به خنده می افتند، با خشم بهنوش همراه می شوند و با قصه ی خانم امینی بغض میکنند .
این نمایش سرگذشتی از زنان سیسجندر و ترنس بی سرپناه است، زنانی که تحت ستم هستند و به حاشیه رانده شده اند. حتی در میان همین حاشیه نشینان که نام رییس جمهور و شهردار را هم نمیدانند، شناسنامه ندارند تا در انتخابات شرکت کنند و به گفتهی طلا، “اهل حماسه افریدن نیستند”. باز هم کسانی وجود دارند که بیشتر به حاشیه میروند و یا از ترس بیماری از شلتر هم بیرون انداخته میشوند. همچون فاطمه ۲۴ ساله مبتلا به سل، که در شبی بارانی توی کوچه ی اوراقچیها، از سرما یخ زد.
در پایان حضار تمام احساس خود را با تشویق بی وقفه شان به نمایش گذاشتند. برای چندین دقیقه تنها صدای دست زدن به گوش میرسید. چند تن از بازیگران حتی اشک در چشمانشان حلقه زده بود. شاید آنها شخصیتهای حقیقی را نیز دیدهاند، شاید آنها بیشتر با زیر پوست این شهر آشنا شده باشند. روبه رو شدن با این زنان آسیب دیده از اجتماع، بی شک مسئولیت جمعیمان را به رخ ما میکشد. زنانی که شاید پیشتر در خیابانهای تهران دیدهایم، اما درست نگاهشان نکردهایم. کسانی که ممکن بود خود ما باشیم اگر شانس یارمان نبود، وگرنه این هجمهی حقایق نفسمان را اینگونه بند نمیآورد. وگرنه زانوی من بعد از دیدن نمایش اینگونه خم نمیشد. وگرنه صدای آه کشیدنهای عمیق را در سالن نمایش نمیشنیدیم. پرسش این است که پس از این، با مسئولیتمان چه خواهیم کرد؟!
شبکه لزبینها و ترنسجندرهای ایرانی (شش رنگ)
www.6rang.org
عکس های نمایش و فضای آن ضمیمه است:
[foogallery id=”55031″]
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید