گفتوگو با علیرضا پنجهای؛ از ماست که برماست
شهرگان: علیرضا پنجهای متولد ۲۷ امرداد ۱۳۴۰، شاعر، روزنامهنگار، نظریهپرداز و منتقد ادبی است که از زمره نخستین بنیانگذاران خانهی فرهنگ گیلان و همچنین گروه شعر فارسی این خانه محسوب میشود. انتشار ۱۰ کتاب شعر از پاییز ۱۳۵۷ تاکنون، برپایی دو سال و اندی کارگاه شعر پنجشنبهها همیشه که یکی از کارگاههای بهروز دههی هشتاد شعر معاصر بوده است و مصاحبههای سریالی و پیشرو او دربارهی شعر معاصر و بهویژه شعر دیداری که در اغلب روزنامههای پر شمارگان انعکاس داشته، که وی را شخصیتی تجربه گرا، متعادل، اما غافل نمانده از ادبیات پیشرو در عرصهی شعر و نظریههای ادبی معرفی میکند. آفرینش شعرهای ملموس در کنار بهره از خلاقیت در پدید آوردن گونههای مصور شعر پارسی معرفی چندین قالب جدید شعر دیداری با عناوین «شعر توگراف»، «شعر مربع»، «لغز یا چیستان نو»، «شعردجیتال»، «شعر رنگ»، «شعر وسطچین» و… نیز نظریهپردازی او پیرامون ادبیات شعری از ویژگیهای این شاعر و نظریهپرداز پیشرو است. اکنون به بهانهی انتشار دو مجموعهی جدید شعر او توسط انتشارات نگاه و نصیرا پای صحبتهای او مینشینیم.
————————
ـ آقای پنجهای تعداد بیانیهها و مانیفستها طی سالهای اخیر خیلی رشد داشته و جالب اینکه در بیشتر این بیانیهها بهجز تکرار مکررات و فتح مجدد قلههای فتحشده دیگر چیزی دیده نمیشود. این اتفاق ناخوشایند از ضعف ادبیات ماست یا ضعف شاعران و …؟
ما به لحاظ تاریخ تمدن از اقوام معدود تاریخساز بشر محسوب میشویم، اما چه شد که چنین با سرزمین و فرهنگ ما رفت؟ فرهنگ بهداشتی، فرهنگ آموزشی، فرهنگ شهروندی (از رانندگی تا پیادهروی و…)، فرهنگ اجتماعی، فرهنگ سیاسی، فرهنگ هنری و ادبی و الی ماشاءالله…، چه شد بهراستی؟ در حقیقت راست است که ما جنبهی نقد نداریم، اما از آنهمه فرهنگ بشری چه برایمان مانده است؟ اطلاع و آگاهی کم همیشه سببساز افراطوتفریط است، اگرچه قسمتی از همین ماحصل خروجی افراطوتفریط جذب بدنهی جامعه و دیگر با ذات مقولهای که در آن خصوص افراطوتفریط شده یکی میشود، برخلاف اظهارنظر ناراضیان از وضعیت ناهنجار فعلی ما فاقد فرهنگ که نیستیم، بل ما بهواسطهی برخی کژ راهههای پیش رو، فرهنگمان را آنچنان با سایر فرهنگها درهمتنیدهایم که منفک کردن اصل از فرع برایمان مقدور نیست، میگوییم نخستین اعلامیهی حقوق بشر را کوروش هخامنشی صادر کرده است، اما در گذر تاریخ بهواسطهی بستر لازمی که برای تعاطی و مواجههی افکار باهم نیاز داشتیم، سیستم (سامانهی لازم را طراحی نکردیم، بنابراین فرهنگ و تمدن بزرگ ما در رویارویی با سایر فرهنگها _چه خرد و چه کلان_ مورد تأثیر فراوان و متنوع واقع شد، و ازآنجاکه سامانهای برای کانالیزه نمودن غربالشدهها از سره و ناسره، برای بهرهوری به نیت گسترده شدن هر چه بیشتر فرهنگ خودی تعبیه نکرده بودیم، متأسفانه خود متأثر از خردهفرهنگهای وارداتی بیشترینهی آسیب را در این فرآیند نصیب خود گرداندیم. حال به علت نبود معیاری که مانیفست صادره را در دستگاه و سنجهی نقد، به چالش گیرد، در تداوم همان آسیبشناسی برشمرده میتوان گفت نه این برآیند مربوط به ضعف ادبیات و نه مربوط به شاعران است، بل مربوط به همان فرهنگ ابتر بهجامانده و متأثر از خردهفرهنگهای وارداتی ست که در اتوماسیون ناقص فرهنگ ایرانی نه زیرمجموعه، بل سرآمد شده است. و چنین گشت که گفته آمد: از ماست که بر ماست! درحالیکه اگر ادعاها در سنجهی نقدی سالم متکثر و نه مافیایی _که تنها در صورت برخورداری فرهنگ ما از سامانهای برای سالمسازی میشد از آن ماحصلی به نفع فرهنگ خودی استنتاج کرد _به چالش گرفته میشد، مخاطب سردرگم نشده و میتوانست در تشخیص سره از ناسره با سهولت گام بردارد. نه مانند آن جوآنکه شعر ۸۰ را بررسی اجمالی کرده، به شاعران جوان متأثر از گونههای شعر دیداری مطروحه توسط ما پرداخته اما از شعرتوگراف، شعر مربع، شعر وسطچین، احیای نوبنیاد لغز و چیستان، و کانکریت ایرانی غافل مانده است، و تازه خود به علی باباچاهی کهنهکار به علت خودخواهی در تقسیم تمام جریانات شعر این دو دهه و اندی به نام خود و دیگر شاعر قصار نویس اعتراض میکند درحالیکه خود بهعنوان معترض، به تمامیتخواهی، سرگروهها را ندیده و به زیرمجموعههای ادلیست خود پرداخته است، این هم نمونهی عینی از خسرانهای ابتر ماندن. درهرحال حافظ در قرن هشتم هجری گفته: «یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب/ از هر زبآنکه میشنوم نامکرر است» و نیچه نیز گفته: ماری که پوست نیندازد، محکومبه مرگ است. درهرحال زمین علیرغم وجود ناگزیری جاذبه، محکومبه گردش است، ما نیز بهطور حیاتی نیازمند سیستم و ترازویی بهمثابهی میزان هستیم.
ـ آیا این از ضعف منتقدین نیست؟ چون ما مافیای نقد و بده بستانهای منتقدین را هم داریم و خیلیها معتقدند بخش عمدهای ازآنچه در مطبوعات و نشریات به نام نقد منتشر میشود، فیالواقع ظرفیتهای نقد را نداشته و نمیتوان آنها را نقد دانست.
بله لیلی به لالای هم گذاشتن متأسفانه از طرفه سابقهی مضموم و متداول وطنی ست. و نگاه آزاردهندهی ایدآلیستی شان _ یا زنگی زنگ یا رومی روم، هر که با ما نیست دشمن ماست_ اینها پسماندههای متهوع درک غلط ما از واردات اندیشههای فرهنگهای خرد بود که قرار گذاشته بودیم در چرخهی سیستم برتر فرهنگ ایرانی بدل به ابر فرهنگ شود، یعنی تضارب آرای جهان نو_هرچند خرد_ بافرهنگ متقدم و بزرگ یارای ساختن و خروجی دادن ابرفرهنگ را داشت که به دلایل برشمرده این آمال نافرجام مانده و بدل به آفت جان گشت! درواقع وظیفهی منتقد این نیست که بهجای مطالعه کننده از آفرینه لذت ببرد، بل او تنها باید با جستوجو و کنکاش در آفرینه به کشف زیباییها بنشیند و پست و بلند آفرینه را به شما بنمایاند و قائل به این مهم باشد که شما را با نمایاندن نشانهها به سمت منظر زیبا و زیباتر رهنمون شود. شما با دادههای منتقد به فصلهای مشترک برای مفاهمه در خصوص لذت ترغیب میشوید، این لذت البته هم بهصورت نظرمند است و هم خود را به سیرت قائل میداند. بحث اینکه چه نقد است و چه غیر آن البته به دورآنکهن بازمیگردد در بررسی تاریخی نقد ادبی متوجه میشویم: دانشی مردان یونان سخنورانی بزرگ به شمار میرفتند، پیش از حضرت افلاطون نیز جز تکه –پارههایی از چند خط شعر و عباراتی معدود و غیرمتمرکز و البته کوتاه در رسالههای فلاسفه، هیچ ردی از نقد ادبی واقعی دیده نمیشد، حتی داوری در چالشهایی که نشانشان به کمدیهای اریستوفانس میرسید، بیشتر کارکردی عملیاتی داشتهاند تا نظریات ادبی، بنابراین آغاز نقد با افلاطون است و بس! افلاطون خود یک پارادوکس تمامعیار بود، او اگرچه در فلسفه از شاعرانهترین کلام برخوردار بود اما دشمن شعر بود و شاعران حتی در جمهور و مدینهی فاضلهاش جایی نداشتند. حالا با این پیشینه چه جایگاهی میتوان برای نقد تراشید؟ نفوذ فرهنگ لیلی به لالا: مطرح کن تا مطرحت کنم، مافیای ادبی و همه و همه. بر این همه البته ناشران نمایشگاهی را بیفزایید که چند ماه پیش از نمایشگاه در فضاهای مجازی دام گستری میکنند، که بماند حدیث این شارلاتانها در مصاحبه ای دیگر ویژهی این مهم، چه را که پرداختن به آسیبشناسی نشر بهطور ویژه میتواند از گرفتار شدن پیشکسوتان و نامجویان نوآمده در این ماههای معطوف به نمایشگاه کتاب در اردی بهشت سال آتی ممانعت به عمل آورد! که این خود دردی ست جانکاه خاصه برای مظلومترین طیف جامعه شاعران و نویسندگان!
ـ مافیای نشر و توزیع کتاب و اجیر کردن برخی از مطبوعات از سوی یک ناشر که باعث اعطای قدرت زیاد به او برای تعیین سرنوشت ادبی کتابها میشود، ظاهرن بدجوری یقهی بازار نشر را گرفته است، اینطور نیست؟
اگر شناخت باشد بیشترینهی این انرژیهای منفی خودبهخود منتفی میشوند، از سویی فقدان بنگاهها و مؤسسات واقعی فرهنگی و هنری که به تولید محصولات فرهنگی بهعنوان یک سرمایهگذاری بنگرد، هم ازاینرو نهادی چنین که نسبت به بازشناسی استعدادها توسط دبیران و کارشناسان زبده اقدام کند و با او وارد مذاکره برای عقد قرارداد شود، نیاز مبرم چرخهی بازار تولیدات فرهنگی و هنری ماست؛ برای نمونه فلان بنگاه زمزمههایی میشنود که در فلان انجمن ادبی بهمان شهر شاعر بااستعدادی هست که به نظر کارشناسان آن بنگاه ارزش مصاحبهی حضوری بهمنظور ارزیابی نزدیک و بهقصد بهره از استعداد او برای امور مرتبط به تولیدات و ارائهی خدمات فرهنگی –هنری دارد، این سرمایهگذاری علیرغم منصفانه تنظیم شدن قرارداد در تمام زمینهها میتواند در جهتبخشی جامعه برای رشد بیشتر نقش مهمی ایفا کند، این مهم نیز در گرو عزم سرمایهگذاران فرهنگی است و در تعریف همان سیستمی که مناسبات را خودبهخود سامان بخشد میگنجد، مطمئن باشید این رویه قادر خواهد بود با استانداردسازی در جهت توسعهی پایدار در زمینههای مرتبط و متنوع کارآمد عمل کند.
ـ موافقید که همین مافیای نشر و انتشاراتیها باعث ظهور بعضی جریانهای ادبی میشوند؟!
اگر منظورتان ناشران مروج فرهنگ مصرفزدگی صرف و عادتهاست که باید بگویم بله؛ مافیای نشر در مواجهه با توسعهی ادبیات مدرن و پیشرو با مطرح نمودن برخی از شاعران بازخریدی (بازنشستگان پیش از موعد به علت ناتوانی یا کمتوانی در خلق ارزشهای نوبنیاد) در دههی هشتاد توانستند چوب لای چرخ پیشرفت ادبیات پیشرو و حتی مدرن نهند، برخی از شاعران نیز با باز کردن انتشاراتی و چاپ کتاب شاگردان خود با راه انداختن جریان سادهنویسی برای ادبیات پیشرو شمشیر از رو بستند و خود در مصاحبههایشان فریاد وا اسلاما سر دادند، که این چه ادبیاتی ست، چه شعری؟! درحالیکه خود سالها با گرفتن پول از شاگردانشان بهطور چندمنظوره چه مادی و چه معنوی به سوداگری با شعر پرداختند، و خود در ایجاد بلبشوی موجود در اتمسفر شعر امروز بیتأثیر نبودهاند و جالب آنکه در پاسخ به فریاد اینکه شعر از دست رفت یکی از همین ناشر – شاعران، پسرم مزدک به پاسخ برآمد که ناگهان با المشنگهای مواجه شد که نبین و نپرس!
ـ برگردیم به جوایز ادبی که همیشه بعد از برگزاری آنها گلایهها بالا میگیرد. فکر نمیکنید که جوایز ادبی هم دچار سمتوسوهای از پیش تعیینشده توسط عدهای خاص شدهاند؟
صد درصد، من با صراحت عرض میکنم، فقط بر سلامت جوایز و داوری مسابقاتی که خود در آنها حضورداشتهام میتوانم صحه بگذارم، راستش را بخواهید من برای پذیرش داوری اصلاً نمیبینم برگزارکنندگان نام دار هستند یا نه چون مافیا اگر بخواهد نیما را هم از گور درآورده و آلوده میکند، برای من چگونگی و روش داوری، و اینکه ببینم ریگی در کفش برگزارکنندگان نیست مهم است. مادیات برای من پشیزی ارزش ندارد، که اگر داشت همین چند ماه اخیر سردبیر یک ماهنامهی دانستنیهای پزشکی شدم با حقالزحمهای نزدیک به ۲ میلیون تومان در ماه کار از طریق پست الکترونیکی انجام میگرفت و دورکاری بود روزی ۴ ساعت پشت سیستم بودم برای ۵۰ صفحه در ماه، درهرحال گرایش نشریه هم برای من مانند ادبیات ناموسی تلقی نمیشد، اما به علت دخالت در امور سردبیری توسط مدیرمسئول غیرحرفهای آن پس از چند شماره یکطرفه از خیر این حقالزحمه گذشتم، چه را که من یاد گرفتهام آرمانهای انسانی و حرفهای را هرگز زیر پا نگذارم. اگرچه برای یک بازنشسته حقالزحمهی یادشده بسیار حیاتی تلقی میشود، اما همین من مدام مطلب برای بسیاری از نشریات پرتیراژ رایگان مینویسم و بیش از دو سال است که برای ماهنامهی رهآورد گیل بهصورت رایگان دبیری ۲۰ صفحه از نشریه در ماه را بر عهدهدارم. مالومنالی هم ندارم که زندگیام اظهرمنالشمس است، درهرحال توصیه میکنم دوستان شاعر با شعر و کتابشان در حافظه مخاطبان بمانند نه به ضرب تکرار نامشان در رسانهها آنهم تحت هر عنوانی. شعر قاطعانه مزد هر کس را بهاندازهی ارزشش دیر یا زود خواهد داد، عجالتاً، عجولان خوانندگی، هنرپیشگی و مجریگری پیشه گیرند که نانوآب و شهرتش بههیچوجه قابلمقایسه با نویسندگی نیست.
ـ دیدگاه شما دربارهی فضاهای مجازی مانند: وبلاگ و … چیست؟ آیا این شبکهها ادبیات را به یک تفنن عامهپسند مانند باقی سرگرمیهای این شبکهها تبدیل نکردهاند؟
ببینید هر چیزی که سریعتر و بیشتر آفرینهها را نشر دهد، میتواند در نتیجهبخشی مطرحشدن یک شعر و سپس شاعر نقش بازی کند؛ متأسفانه شاعرانی که نامشان جلوتر از شعرشان است، پیش از تسلیم شدن در برابر ملکالموت مردهاند و خود نمیدانند. بهترین کاربرد وبلاگ آرشیو شدن رایگان آفرینههای طبقهبندیشدهی یک مؤلف است و در دسترس قرار گرفتن او. سپس سایت برای نامداران یک امکان لازم و حیاتی ست در دنیای اکنون، تکنولوژی سبب سرعت در اطلاعرسانی، و یافتن انسانها در هر ناکجاآباد است و نرمافزارها بعضاً امکان ارائهی یک آفرینه را در فرمتی منحصر ایجاد میکنند؛ برای نمونه رایانه برای ارائهی شعرهای دیداری بهترین وسیله است. البته مانند هر پدیدهای از ملاحظات نیک و بد بهطور یکجا برخوردار است؛ ما باید یاد بگیریم سیستم محور عمل کنیم، همان چیزی که وجه تمایز دنیای پیشرفته و ماست؛ شما بهعنوان شهروند کشوری در حال رشد در سیستمهای تعریفشدهی دنیای پیشرفته ناگزیر به همرنگی و تحت سیستم قرار گرفتن اید. لطفاً مقایسه کنید ارائهی مراودات خدمات بانکی درگرفتن حقوق و پسانداز با همین چند سال اخیر و اکنون با کارتبانک را! جهان شتابنده روبهجلوست، نباید در عادتها در جا زد، دنیای مجازی هم مانند دنیای واقعی پر از پارادوکس و پارادوکس هستی ساز است؛ سره از ناسره در فضاهای مجازی را مانند جهان واقعی به سهولت میتوان تمیز داد، نگران نباشید: آدمی در عالم خاکی نمیآید پدید/عالمی دیگر بباید ساخت، وز نو آدمی!
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید