یادداشتی بر کتاب بنبست قهرمانی نوشته عباس شکری
بنبست قهرمانی مجموع ده خاطره است که همگی به زبانی روان و در حال و هوای پسر بچهای پنج تا ده ساله نوشته شدهاند. خاطرهها متمرکز بر زندگی کودک است و در محله و خیابانهای شهر میگذرد. اگر بخواهیم در مرحله نخست نگاهی تاویلی به این ده خاطره داشته باشیم باید به چندین نکته مشترک میان آنها اشاره کنیم.
معصومیت پسر بچه و عدم شناخت او بر مسائل زیستی به سبب نرسیدن به سن بلوغ جسمی، در رویارویی با بسیاری از رفتارهایی که در میان مردم محله و خیابان و حتی خانواده او میگذرد، یکی از پایه های شکل گیری ساختار این خاطره نویسیهاست. نویسنده در قصه هر خاطره کوشیده است درک شخصیت اصلی (عباس) از محیط ، با آنچه که برای خواننده مینویسد متفاوت باشد. بنابراین خواننده از شخصیت اصلی جلوتر است و از نگاه شیطنت بار اما ناآگاه و به اصطلاح کودکانه او نظارهگر داستانها و گفتگوهای عامیانهیِ مردم است. عباس به خاطر شرایط سنی خاصی که دارد، کنجکاوانه به انسانها و اطراف نگاه میکند و برداشتهای او درست یا نادرست، به خواننده این امکان را میدهد که به خواسته نویسنده نزدیک شود.
از دیگر نقاط مشترک هر خاطره، اتفاق یا یک رفتاری اجتماعی است که نویسنده کوشیده است، نظر خواننده را به آن جلب کند. رفتارهایی متناسب با زمان و مکان هر خاطره که خود متجلی بخشی از فرازها و فرودهای فرهنگی هستند و هریک در بستر ارتباطات ساده و عادی مردم یک محله شکل گرفتهاند. بدین ترتیب هر خاطره، جدا از شیرینی و جذابیتی ذاتیش شگردی است تا بتوان رفتارهای روزانه اجتماعی را در زمانهای وقوعشان مورد بررسی قرار داد و یا استفاده و برداشتهای آکادمیک از آن داشت. امری که به نظر میرسد از اهداف اصلی این مجموعه خاطره بوده است.
کودکی از دست رفته را میتوان عنوانی برای روح جاری بر این کتاب دانست، آنچه بر انسان در دوران کودکی میگذرد در هیچ دورانی قابل تکرار نیست. کودکی که نه از نظر جسمیو نه از نظر روحی به بلوغ نرسیده است در مواجهه با جهان اطراف که توسط بزرگترها مدیریت میشود، گاه شگفتزده، هراسان و یا بی خیال و بازیگوش است. برداشت روزانه عباس از اتفاقهای جاری و یا کارهایی که خودش همراه دوستانش انجام میدهد با برداشتی که خواننده از آنها دارد متفاوت است و این مسئله سبب میشود، با خواندن هر خاطره، نویسنده ما را بر آن دارد که به راهی که پشت سر گذاشتهایم نگاهی بیاندازیم و خاطرههای مشابه خود را مرور کنیم.
با نگاهی تحلیلی به ساختار این ده خاطره در مییابیم که جز خاطره نخست، مابقی را نمیتوان داستان انگاشت و باید به همان عنوان خاطرهنویسی بسنده کرد که البته به عنوان یک ژانر نگارشی که کمتر در این زمانه از آن استفاده میشود، میتواند اهمیت خودش را داشته باشد. خاطره نخست، آغاز، پایان و اتفاق منحصر به فرد خودش را دارد که آن را به یک داستان کوتاه مبدل میکند و به گمان بنده خوش ساختارترین خاطره این مجموعه نیز هست. اما چرا خاطره های بعدی از این انسجام روایی دور میشوند؟ علت آن در موضوع خاطره هاست. اکثر خاطره ها حول محور مسائل مربوط به بلوغ جسمییا مواردی است که علی رغم مهم بودن ماهیتشان، در بستر فرهنگی جامعه و محله، کمتر بصورت مستقیم در مورد آنها صحبت میشود. شگرد نویسنده در تفاوت قائل شدن میان برداشت کودک کتاب با برداشت خواننده از آن، با وجود جذابیتهایی که به متن داده است و پیشتر نیز به آن اشاره شد، سبب گردیده ساختار خاطره ها بصورتی غیرمنسجم شکل گیرد. بنابراین خواننده نمیتواند از متن خاطره ها به عنوان یک اثر ادبی لذت ببرد و تنها جذابیتهای روایی از بازیگوشیها، معصومیتها و جهان کودکانه است که به او شور مطالعه این کتاب را میبخشد.
زبان کتاب، زبانی ساده و روان است که کاملا متناسب با خاطره ها انتخاب شده است. لهجه شیرینی که چندان هم فهم آن سخت نیست با حال و هوای شهر در هم آمیخته میشود و خواننده میتواند با دنیای کودک ارتباط برقرار کند. راوی در اکثر خاطره ها اول شخص (عباس) است اما در چند خاطره نیز از زبان فرد دیگری، خاطرهای حول محورعباس تعریف میشود. وقتی راوی تغییر میکند، میتوان از تغییر لحن و نگاه روایی متفاوت و امکانات دیگر زبانی ماحصل نیز در کتاب استفاده کرد، مسالهای که در بنبست قهرمانی اتفاق نمیافتد. به همین خاطر بنده دلیل روشنی برای عدم حفظ راوی اول شخص در همه خاطره ها نیافتم.
بنبست قهرمانی، با ظاهری ضد ابزود، خود اثری ابزورد به حساب میآید، چرا که تامل بر کودکی با تمامیشیرینیاش، در خیال انسان یادآور گذشت سریع زمان است، بعدی از جهان که اگر چه خالق جوانی است اما در نهایت، تمام زیبایی را به سمت زوال میبرد.
ناشر: نشر آفتاب