یک شعر بلند از آرش الهوردی، برگرفته از کتاب «عصبانیت»
آرش الهوردی دربارهی خودش و شعر نگاه جالبی دارد که در سایت «ادبیات ما» آمده است و ما آن را به همان شکل، به عنوان مقدمهای برای صفحهای از شهروند که شعری از او در آن نقش بسته است، منتشر میکنیم: نوشتن شعر و روبهرو شدن راستین و بیپرده با شعر، برای من کثیفترین کار ممکن است که میلی مرا به مردابش می کشاند. این کثافت در آغاز کار چون چرکیست که با هیچ چیزی از پوستت پاک نمیشود. این چرک زیر پوست تو است،چرکی که کم کم پوست و بدنت را از کار میاندازد، تمام بیداریات را محصور میکند و در خوابت هی وول میخورد و رشد میکند. ویروسی که مدام زیاد میشود،جنگ و خونریزی گسترش مییابد، صدا همهجا را فرا میگیرد و تو دیگر گوشهات چیزی را نمیشنود، تصویر همه جا را میگیرد و تو چشمهات جایی را نمیبیند، اینها هزینهی کمی نیست برای یک شهروند، برای یک زندگی شهری. پاکیزگی شاید حقی بوده که من به شکل بیرحمانهای آن را از خودم دریغ کردهام و حالا دیگر چارهای نیست، هیچ وقت دیگر چارهای نیست، باید بگذارم این ولوله کارش را ادامه دهد، باید این حقیقت کثیف را قبول کنم، این یک رئالیسم مطلق است، شاید امید تنها در این بیزاری، تنها در دل این بیزاری خفته است. تو دیگر چیزی رو به شعوری، در ضعف فهمی،در آستانهای، لبهی پرتگاهی و جزوی از امیدوارترینِ از زانوافتادگانی. زانویی که میل به شعور، میل به ادراک،میل به دیگری و میل به خود و میل به زانو بودگیِ خود، از افتادن محض دورش میکند. باید بنویسم.باید همه چیزم را جمع کنم و بنویسم.
خداوند در ۹/۱/۸۴
فکر میکنم این حالاست که میتوانم شعری بگویم
چون و زیرا که زیاد خوردهام غم از اتاقم میگویم:
پرده دارد
پنجره دارد
تخت خواب دارد
همه چیز دارد الا پدر
اما، اما، اما من که با نام خدا شروع کردهام، نه؟
دورانم در دور خاک اتاقم
بی حسی لبهام
بوسه هم بگیری
مرد زمین نمیشوم
این بود معنای یک زن.
بود.
بگذریم.
گذشتهام
احمقم که از گزارشهای گذشتهام گذشتهام
ببینید این کلمات چطور از پسم برمیآید دارند
اما من پس از پسم خوشبختانه در دورانم
آیا هیچ پسی میتواند دوران مرا داشته باشد؟
آنقدر پس و پیشم که «من» را «هم» مینویسم
هم میزنیم
پس همیشه زندگی بعد از هم خوردن ما شروع به تاویل میشود
سپس چه حال میدهد وقتی کسی زنگ نمیزند ولی میزند به سرم
گوشی را برمیدارم
نمیگذارم
یا میگذارم؟
یا وقتی کسی نشسته است ته اتاق و وای من نمیفهمم ایستاده است
خدایا! بیشتر ادامهام هم بده
قول میدهم این شعر را بعد از خودم خواهم سرود
پس و پیش خواهم کرد
مردم بیآنکه بفهمند همیشه از خواهم کردهای خودشان خواهش میکنند
و گاهی هم به انکار خدا هم دست میزنند
ولی
اما
آیا من شعر سرودهام؟
سروده خواهم کرد؟
آیا کسی این کلمات را خواهد خرید؟
چه حال میدهد وقتی کسی توهم میزند ولی سریعا به تیمارستان رسیده میشود
جلوگیری میشود
ادامه میشود
ای ضدحال عظیم!
ای تلفن!
چرا زنگ میزنی؟
چرا مزاحم میشوی؟ ها؟
پس من تو را برنمیدارم
دست نمیزنم
زیرا در راه اطمینان تیمارستان به سر میبرم
زیرا دکتر توصیه کرده است مواظب گوشم باشم
با مهرداد نشستهایم
او گوشی را مدام برمیدارد
سرش داد نمیزند
سرش گیج میخورد
دارند زنگ میزنند یا نه؟
این سؤالات را از چه کسی میپرسم؟
مادرم هست شاید
جمع کن خودم را
جمع کن تکههای بساطم را
کی؟
دارم با کی حرف میزنم خدا؟
مهرداد مسیجهای عاشقانه میفرستد
چون و زیرا زیاد خورده است غم از اتاقم میگویم
چون و زیرا در اتاق اتفاق میافتد در خاک اتاق
پس من دنبال مسیح میگردم
چون و زیرا به شکل مسیج میباشد
همان عنصری که فرستاده میشود
ولی مسیج فقط به خطوط هوایی فرستاده میشود نه زمین
پس این است که من افسردگی گرفتهام
خدایا!
خدایا!
بیشتر ادامهام هم نده
من قول میدهم این شعر را بعد از خودم هم نخواهم سرود
پس
حالاست که من در هم شدهام
چون و زیرا
تنها در خاک اتاق
اتفاق
افتادهام
خدا!
۹/۱/۸۴ شیراز
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید