یک شعر پسازبانی از سعید جهانپولاد
این شعر
از هر چه چشمزخمی بدور / بدور /
همسرم فوت میکند و
مادرم و مادرش
چیزهایی
زیر لبی می روند که
ما هنوزم که هنوز ست
در فهم مدلولیتش / یا دلالتمندی اش / به رسم دریدایی / گورخیدیم
_ گیجیم …بابا !!
_(بماند / داشتم می گف.. ت…)
حالا دور دور را
که
به من نزدیکترین خاطره هاست را کج کج نگاه / بزنم آنطرف نارنجکی می پاشد صورتی را به آجر دیوارها اسبی شیون می کشد
و یال سوخته اش
بوی زُغ می کشد به هوا
_ گندت بزنه !
مینی
شبیه همین گوجه فرنگی قیمتی بازار تره بار تهران
مثل سگی هار
می گیییررررد
پاچه سربازی را ..
موشکی آروغ میزند
روی آسمانخراشی در کجا
و بعد انگار
شکل یابویی به زیر بار می افتد به خاک
(ریقش در می رود )
شوریدگی خاک برسری ما
چه ها که نمی کند
مثل دیوانه ها
می دویدم / می دویدیم
زیر اینهمه شوری/ شوریدگی
زنی که دوید به سمت میدان
کامیونی پر از سرباز سرباز تازه نفس
زن را گرفت زیر
از زیر سربازان کشیدنش بیرون
تن لت و پارشده زنی که شکل قدیمی مریم مجدلیه بود
و انگار
( راستی کدام نقاش بدحال پرتره مجدلیه را کشیده )
_ یا بلعجب ..عجب خری !
( این چشم تا که شوریدگی کند
خیار باید بارش کرد
دریاچه ارومیه )
( یادش بخیر )
گونی گونی خیار تعارفت میکنند
که کور نشی !
_یاشاسین آذربایجانیم
_(آذربایجان سن سن منیم علویتیم ،
شان شهرتیم
آذربایجان )
موجی که سیخ کرده این خمپاره / آلتی را که درآورده
پیرزنی را
که سراپا خون بود
کشاند
لگان و لگان و
گیج
وسط خیابان
و یکهو چنگ زد
و پستانهای چروکیده اش
خون ر
ی
خ
ت
و
جیغ زد و چنگ زد به موهاش
و شروه شروه آهنگ گنگی از دهانش پاشید
بر در و دیوار
( اینها یک مشت دروغ است
که شاعر سوار کرده
روی همین سطرها که خیال کنید
واقعیت دارد
منکه جنوبی نیستم
بلُف زنی کنم )
(مو غلاف این جورکی گفتنی رو
زمون تیله بازیون چولنگی ت سلفیدیم عموو …)
میگه نه بفرما
( اگه تـُدی زنون چادر نو و رنگ روشن نَ سَر خُ شُکه و چوکون همه نعلین نُو نَ پا و جومه ی نُو نَگَر
اگه تُدی خُندُغ نَ شهرن دَس پا خُ جَم بُکُنی که غایه ی هیشن )
به چاک باسن این خاکریز قسمی کردمت خدااااا !
چقدر فشارررر !
این سربازان چیزی پشت و رو
می خوابند هر شب
تا در تن معشوقه های خیالی
در تن
همسنگران
شلیک کنند
چند هزار اسپرم لعنتی !
چند هزار قفل ناگشوده را
(هر چه شورتر باشه
خوشم میاد
خوشمزه تر هوووم !!
مرسی بخورمت خیارشور !! )
***
این شعر
از هر چه زخم
باید پاک شود
از از هر چه چشم خیره
از از ازهر چه مورب کشیده تا عقرب کمان ابرو
_ول .. ده !
نشستی جای هندی صائب انگاریا ..!
_آبروریزی ست !
راست و چپ خیابان
پر از سنگرشنی ، گونی شنی
سرباز شنی
مردم شنی
و دوش دوش دوش
که نکند مثلا
این مردیکه فلان فلان شده
یابو ورش دارد و
موشکی با گاز خر دل
_( راستی مگر خر / دل / دارد ؟ )
_خوبش را هم دارد
به تو چه ؟
_ (شعر را ادامه بده )
از این شوری بدهم دهنت / بخوری
_ بخورم ؟
_ هوووم !
__woher kommst du?
(وی هو کامیست دو؟)
_Ich komme aus monikh
(ایش کامن آس مونیکخ)
و مردیکه
کله هویجیو
هی فلشو میزد فلشو میزد
فلشو
_ کور شدیم عموو !
و کارون باد کرده بود
زیر ضل آفتاب کج
و ماهی ها همه انگار قانقاریا گرفته بودند
با چشمهای وق زده
و لبهای پروتزی
و فلسهایی که مثل
ستاره های شب
زیر کج آفتاب
می درخشید
این آفتاب دیوانه در جنوب همیشه کج میزند چرا ؟
جنوبی ها پشته پشته
کشته میدهند
سنگر گوشتی معنای این ناموس پرستی است
_ سرهنگ می گفت
سرباز و سلاحش
سرباز و ناموسش
سرباز و وطنش
و ما شیشکی می بستیم
و همه قهقهه میزدند
و ابرهای لاجوردی
می شاشیدند
روی جنازه های باد کرده
در لای چاک خاکریزها
( اینها یک مشت دروغ و
دری و وری ست
می گویم که باورم کنید )
این شعر می خواهد از از هر چه زخم
ازاز از هر چه چشم خیره
از از از از هر چه مورب کشیده تا عقرب کمان ابرو
تا یلدای ظلمت بی پایان را
با دود اسپند و کندر و چند زیر لبی
از همسرم / مادرم / مادرش / و هر چه زن ایرانی
چشمزخم زدایی
کند
ته این شعر را همگی
فوت کنید
فوووتتت
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید