«لالایی» برای نسلِ نخفتهی جنگ در ویتنام
معرفی کتاب:
عنوان: لالایی
نویسنده: کیم توئی
ترجمه از انگلیسی به فارسی: هایده هاشمی، داود مرزآرا
ترجمه از فرانسه به انگلیسی: Sheila Fischman
چاپ ونکوور- کانادا، چاپ اول، سال انتشار ۲۰۱۷
طرح جلد: سارا توکلی
شابک: ۱۵۴۷۲۰۷۲۰۶-۹۷۸
ناشر: Createspace – Amazon.com
تاریخچه:
پس از شکست فرانسه در جنگ ویتنام، در ژوئیه ۱۹۵۴ به موجب قرارداد ژنو که در پایگاه عظیم نظامی فرانسه در ویتنام (دین ـ بین ـ فو) امضا شد، ویتنام به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شد و مدار هفده درجه مرز دو ویتنام تعیین گردید.
در شمال، جمهوری دموکراتیک که دو قدرت شوروی سابق و چین از آن حمایت میکردند، تشکیل شد و «هوشی مین» (HO-CHI-MINH) به عنوان رئیس دولت برگزیده شد و در جنوب ویتنام، نگودین (NGO-Dinh) ریاست دولت را عهده دار شد که در سال ۱۹۵۵ امپراتور را خلع و یک دیکتاتوری واقعی به وجود آورد.
در همین دوره حکومت ویتنام جنوبی با حمایت آمریکا به سرکوب شدید کمونیستها پرداخت و بسیاری از مردم به اتهام کمونیست بودن اعدام شدند.
برخی از نیروهای ویت مین که در جنوب باقی مانده بودند، دست به مقاومت مسلحانه علیه حکومت نگودین دیم زدند و نیروهای ویتنام شمالی نیز پس از مدتی به حمایت از این مبارزات در جنوب پرداختند.
در آن زمان در آمریکا کوبیدن کمونیستها در هرنقطه از جهان محور سیاست خارجی آمریکا را تشکیل می داد. آمریکا نیز با هدف جلوگیری از اشاعه کمونیسم در منطقه جنوب شرق آسیا و رئیس جمهور وقت آن زمان «جانسون» افراد وابسته به ویتنام شمالی را متهم کرد که دو بار با قایقهای انفجاری به کشتیهای آمریکایی حمله کردهاند و همین امر را بهانه ورود و حمله به ویتنام قرار داد.
این جنگ که در سال ۱۹۵۹ در زمان ریاست جمهوری جانسون آغاز شدهبود، تا سال ۱۹۷۵ در زمان ریاست جمهوری نیکسون ادامه یافت که طی این مدت حدود ۳ میلیون ویتنامی جان خود را از دست دادند.
ریچارد نیکسون نامزد حزب جمهوریخواه که قول داده بود به جنگ پایان می دهد به ریاست جمهوری آمریکا برگزیده شد و مجبور شد در ۲۷ ژانویه ۱۹۷۳ در پاریس با کمونیستها قرارداد آتش بس را اجرا کند.
در آغاز ۱۹۷۵ ویت ـ کنگ دست به حمله وسیعی زد و۳۰ آوریل آمریکاییها ورهبران ویتنام جنوبی از سایگون فرار کردند.
لالایی:
آنچه در رمان «لالایی» اثر کیم توئی میخوانیم خوابِ نریخته در چشمان نسلیاست که بین سالهای جنگ ویتنام (۱۹۵۹-۱۹۷۵) رنج و مشقت را زیسته است. لالایی گاه با طنزهایش و گاه با زخمهایش و در بخشی با خلق شگفتیهایش، مرگ و شادی و اندوهاش، طلایهدار امید و زندگی است.
داود مرزآرا چند اثر ترجمه دارد و آخرین ترجمهاش کار مشترک کتاب «لالایی» با هایده هاشمی است. این کتاب به رغم داشتن دو مترجم از نثر یکدستی برخوردار است و از ترجمه نسبتاً خوبی دار است. به دلیل در دسترس نبودن نسخه انگلیسی کتاب، تطبیق تمام یا بخشی از آن میسر نبود. اما بر اساس ترجمه، تنها بر سبیل حدس و گمان میتوان دریافت منظور از این پاراگراف یا آن زیرنویس به زبان انگلیسی چهبود. در بازبینی و چاپ بعدی میتواند از ترجمهی بهتر و سلیستری برخوردار شود.
در این اثر با شرایط مادی دوپارهگی ویتنام روبرو میشویم. با دو پارهگی فکری خانوادههایی روبرو هستیم که پارهای به جنوب و پارهی دیگرش به شمال تقسیم میشوند. در رمان لالایی با اشرافیت خانوادههای ویتنامی و نیز تهیدستی، کنیزگی و کارگری خانوادههایی که خواب بر چشمانشان فرو نمینشیند، آشنا میشویم.
جد مادریام چینی بود. او در سن هجده سالگی بطور تصادفی وارد ویتنام شد، با یک زن ویتنامی ازدواج کرد صاحب هشت فرزند شد. چهار نفر از آنها ویتنامی شدند، چهار نفر دیگر چینی. چهار نفری که ویتنامی شدند، از جمله پدر بزرگ من سیاستمدار و دانشمند علوم طبیعی شد. چهار نفر چینی در تجارت برنج پیشرفت کردند. هرچند که پدربزرگم یک متخصص شد، اما نتوانست چهار برادر و خواهر چینیاش را تشویق کند تا آنها بچههایشان را به یک مدرسهی ویتنامی بفرستند. و خانوادهی ویتنامی یک کلام به زبان مردم استان جنوب غربی چین صحبت نمیکردند. خانواده به دو قسمت شده بود. همان طور که کشور دو قسمت بود: در جنوب، طرفدار آمریکا، در شمال، طرفدار مرام اشتراکی کمونیسم.
(ص ۵۰)
در این رمان ما مخاطب روایتگری تکصدایی و منولوگهایی هستیم که ما را با طبقهی اشرافی ویتنامِ زمان جنگ، رو در رو میکند. با ترفندها و تزویرهایی که این خانوادهها هنگام فرار با قایق از خود بروز میدهند. نوعی کمونیسمهراسی در میان این خانوادهها، و رفتارهای ناخواسته طنزآمیز، بخشهایی از منولوگهای این رمان است.
آقایی که کنار شوهرخالهام نشسته بود چمدانی نداشت، حتی مثل ما یک ساک کوچک برای لباسهای گرم هم نداشت. هرچه که داشت تنش کرده بود. لباس شنا، شلوار کوتاه، شلوار، زیرپیراهن، پیراهن و بلوز و بقیه اموالش در حفرههای بدنش بود: الماس در دندانهای آسیا جاسازی شده بود. دندانهایی با روکش طلا داشت و دلارهای آمریکایی را در مقعدش چپانده بود. وقتی که در دریا بودیم زنانی را دیدیم که نوارهای بهداشتیشان را باز میکردند تا دلارهای آمریکایی را از آن بیرون بیاورند، اسکناسهایی که با دقت کامل، از طول سه بار تا شده بودند.
و اما من یک النگوی اکریلیک، به رنگ صورتی، مثل لثههایی که در قالب دندانسازی ساخته میشوند داشتم که از الماس پر شده بود. همین طور پدر و مادرم در یقهی پیراهن برادرهایم الماس گذاشته بودند. اما دندانهای ما روکش طلا نداشت، چون دست زدن به دندان بچههای مادرم قدغن بود. او اغلب به ما میگفت دندان و مو ریشههای وجودی هرکس هستند، حتی شاید از ریشههای بنیادی و اصل و نسب انسان باشند. مادرم میخواست دندانهای ما بی عیب و نقص باشند.
(ص ۴۷)
کیم تویی در این رمان از تجربه زندگیاش در کبک کانادا مینویسد و آن را با ویتنام – البته قسمت جنوبیاش – مقایسه میکند. ما در این رمان بیشتر از بخش جنوبی ویتنام که در همکاری و مراوده با آمریکاست آگاه میشویم و کمتر و به ندرت دریچهای از بخش شمالی ویتنام بر رویمان گشوده میشود. در بخشی از این رمان، ما با زبان ابزاری و شیوه متفاوت زیستی شمال ویتنام دریچهای بهرویمان باز میشود که روحیهی مبارزهجویی و زبان مقاومت در آن مستتر است.
من از جنوب میآمدم، لذا تا زمانی که به ویتنام برگشتم هرگز چیزی از مردم شمال نشنیده بودم. همان طور که مردم شمال هم قبل از الحاق، هرگز از مردم جنوب اطلاعی نداشتند. مثل کانادا، ویتنام دوگانگی خودش را داشت. زبان مردم ویتنام شمالی براساس موقعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن زمان رشد کرد، با واژههایی برای توصیف این که چگونه یک هواپیما را بهوسیلهی مسلسلی که بر روی بام نصب شده بود سرنگون کنند، چگونه از جوش شیرین استفاده کنند تا خونریزی سریعتر بند بیاید، چگونه وقتی که آژیر خطر به صدا درمیآید، پناهگاهها را شناسایی کنند. در همان زمان، جنوبیها کلماتی ابداع کرده بودند که بیانگر احساس حبابهای کوکاکولا روی زبان بود، واژههایی که برای نامیدن جاسوسها، شورشیها، هواداران کمونیستها در خیابانهای جنوب به کار میرفت، یا نامهایی برای بچههایی که در شبهای وحشت از سربازان آمریکایی به دنیا میآمدند.
(ص ۸۳)
«کیم تویی» در این رمان ما را به جبههی سربازان آمریکایی میبرد تا با تشنج، استرس، ترس و ابعاد فاجعهبار جنگ که در این صفوف شکل گرفته آشنا سازد و از سویی نیز با این جبهه همدردی کند.
به واسطهی آن سربازان آمریکایی بود که شوهر عمه ششمی توانست ورقهی حق عبور خودش، زنش و دختر خردسالش را که در همان قایق ما بودند خریداری کند. پدر و مادر شوهر عمه، به برکت وجود یخ بسیار پولدار شدند. سربازان آمریکایی تمام قالبهای یخ را با یک متر طول و بیست سانت ضخامت و پهنا میخریدند، تا زیر بسترشان بگذارند. آنها نیاز داشتند تا بعد از هفتهها عرقریزی و ترس در جنگلهای ویتنام خود را خنک کنند. احتیاج به آرامش داشتند، بدون احساس گرمای تن خود و یا گرمای زنانی که برای یک ساعت اجاره میکردند. آنها به نسیم و بادهای خنکی که از سوی ایالتهای ورمونت و مونتانا میوزید نیاز داشتند. آنها به آن چنان خنکیای نیاز داشتند که بتوانند برای لحظهای از شک کردن دست بردارند، شک کردن به هرکودکی که از کنار آنها رد میشد و موی بازوی آنها را لمس میکرد که مبادا نارنجکی در دست پنهان کرده باشد. آنها به آن سرما نیاز داشتند، تا به کلمات عاشقانهای که به دروغ در گوششان زمزمه میشد دل نسپارند. و بتوانند زاری و گریهی یاران خود را با بدنهای تکهتکه شده از خود دور سازند. آنها نیاز داشتند تا زنانی را ترک کنند که بچههایشان را باردار بودند و برای دیدن دوبارهی آنها هرگز برنگردند و هیچگاه نام خانوادگیشان را ابراز نکنند.
(ص ۸۵)
در رمان لالایی پدیدهای جلو رویمان باز میشود که محصول اشغال و تجاوز در همه ابعاد آن است. این پدیده فقط در ویتنام پدید نیامده و فقط هم محصول تجاوزگری آمریکا نیست. هر کشور متجاوزی در ابعاد تجاوز دست کمی از آن دیگری ندارد. نمونههای جدیدترش را در عراق شاهد هستیم. درباره فاجعه پنهان این جنگ کمتر گفته و پرداختهشدهاست. سمت پنهان آن رودر رویی با بچههای یتیمی است که حاصل تجاوز و فقر اجتماعی در شرایط جنگی است. حاصل آن کودکان رنجی که آواره و بیخانماناند.
بیشتر بچههای آن سربازان آمریکایی، یتیم و در به در شدند، نه تنها بخاطر حرفهی مادرشان، بلکه بخاطر پدرشان، بیخانمان بودند و از حقوق اجتماعی سیاسی محروم. آنها سمت پنهان جنگ بودند. سی سال پس از رفتن آخرین سربازان جنگی، آمریکاییها برای بازسازی و توانبخشی آن کودکان آسیبدیده به مقر سربازانشان در ویتنام، بازگشتند. دولت مشخصات کامل و جدیدی به آن بچهها اعطاء کرد تا آثار تیرگی و آسیب از آنها زدوده شود. حالا تعدادی از آنها برای اولین بار دارای آدرس، محل اقامت و یک زندگی کامل شده بودند. اگرچه بعضی از آنها نتوانستند خود را با آن همه دارایی تطبیق دهند.
(ص ۸۶)
در این رمان راوی اول شخص است و علاوه بر تاثیرگذاری و جاذبه آن، حس همدردی و صمیمیت مخاطب را برمیانگیزد و زمانی نیز مخاطب را به تقابل با راوی میکشاند. در بخشی از رمان با طنزی هوشیار روبرو میشویم که در همذاتپنداری با کتب درسی در ایران قابل تعمیم است.
صلح و آرامشی که از دهانهی توپها سر برآوَرَد، به ناچار با صدها و هزاران حکایت به انسانهای شجاع و قهرمان جان میبخشد. یک سال پس از پیروزی کمونیستها، صفحات کتابهای تاریخ برای ثبت اسامی تمامی قهرمانها کافی نبود. لذا نام آنها در کتابهای ریاضی جا گرفت: رفیق کنگ[i] در یک روز دو هواپیما را ساقط میکرد، او در یک هفته چند هواپیما را سرنگون کرد؟
(ص ۹۶)
بهاعتقاد من هر انسانی در هرسرزمینی در خانه و یا آپارتماناش یک حیاط خلوت و یا گوشهای از زیستههای خود را دارد و این خلوتگاه اوست که در تارهای عنکبوتی نوستالوژیکیاش او را بهبند میکشد. «کیم تویی» روایتگر این رمان تلاش میکند تا با انسان مهاجر و دیاسپورای ویتنامی فاصله بگیرد. او تلاش میورزد تا وقتی که میگوید وطن، منظور ویتنام نباشد بلکه رنگ قرمز برگ چنار پائیزی در کبک فرانسوی زبان کانادا باشد.
و اما برای من نیز صادق است که تمامی راه به کتابی ختم شود و به لحظهای که کلمات من در قوس لبان شما جای گیرد، یا بر روی اوراق سفید کاغذ که رد مرا دنبال میکند یا رد آنهایی که پیش از من و برای من این راه را طی کردند.
من در امتداد رد پای آنها پیش رفتم، گویی که چشم به رویایی گشودم که عطر شقایق نورسته دیگر تنها یک رایحه نیست بلکه یک شکوفایی است: آنجا که رنگ قرمز تند برگ چنار در پائیز، دیگر رنگ نیست بلکه موهبتی است، آنجا که یک کشور تنها یک مکان نیست بلکه یک لالایی است. و هم چنان آنجا که یک دست گشوده دیگر یک حرکت نیست بلکه لحظهای است ازعشق تا فرا رسیدن خواب، تا بیداری، تا ادامهی زندگی.
(صص ۱۳۷-۱۳۸)
[i] – Cong
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
هادی ابراهیمی رودبارکی متولد ۱۳۳۳- رشت؛ شاعر، نویسنده و سردبیر سایت شهرگان آنلاین؛ مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کاناداست.
فعالیت ادبی و هنری ابراهیمی با انتشار گاهنامه فروغ در لاهیجان در سال ۱۳۵۰ شروع شد و شعرهای او به تناوب در نشریات نگین، فردوسی، گیلهمرد، گردون، تجربه، شهروند کانادا و مجله شهرگان آنلاین چاپ و منتشر شدند.
او فعالیت فرهنگی خود را در دیاسپورای ایران فرهنگی – کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز کرده و سپس در فرگشتی «آینده» و «شهروند ونکوور» را منتشر کرد و از سال ۲۰۰۵ تاکنون نیز سایت شهرگان را مدیریت میکند.
ابراهیمی همراه با تاسیس کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۳ در نورت ونکوور، به نشر کتابهای شاعران و نویسندگان دیاسپورای ایران فرهنگی پرداخت و بیش از ۱۰ کتاب را توسط نشر آینده و نشر شهرگان روانه بازار کتاب کرد. اولین انجمن فرهنگی-ادبی را با نام پاتوق فرهنگی هدایت در سال ۲۰۰۳ بههمراه تعدادی از شاعران و نویسندگان ایرانی ساکن ونکوور راهاندازی کرد که پس از تعطیلی کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۷ این انجمن با تغییر نام «آدینه شب» برای سالها فعالیت خود را بطور ناپیوسته ادامه داد.
هادی ابراهیمی رودبارکی در سال ۲۰۱۰ رادیو خبری-فرهنگی شهرگان را تاسیس و تا سال ۲۰۱۵ فعالیت خود را در این رادیو ادامه داد.
آثار منتشر شده و در دست انتشار او عبارتاند از:
۱- «یک پنجره نسیم» – ۱۹۹۷ – نشر آینده – ونکوور، کانادا
۲- «همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی» ۲۰۱۴ – نشر بوتیمار – ایران
۳- «با سایههایم مرا آفریدهام» گزینه یک دهه شعر – ۲۰۲۴ – نشر آسمانا – تورنتو، کانادا
۴- «گیسْبرگ درختان پائیزی» مجموعه شعرهای کوتاه و چند هایکوواره – در دست تهیه
۵- «ثریا و یک پیمانه شرابِ قرمز» گردآورد داستانهای کوتاه – در دست تهیه