دو شعر از روجا چمنکار
معرفی و گزینش از سپیده جدیری
روجا چمنکار سیام اردیبهشت ۱۳۶۰ در شهر برازجان استان بوشهر متولد شد. تحصیلات خود در مقطع کارشناسی رشتهی سینما و مقطع کارشناسی ارشد رشتهی ادبیات نمایشی را در دانشگاه هنر تهران به پایان برد و هماکنون برای ادامهی تحصیل در رشتهی سینما و مقطع دکترای رشتهی زبانهای شرقی در فرانسه به سر میبرد. از چمنکار تا کنون آثاری به شرح زیر منتشر شده است:
مجموعه شعر “رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری” سال ۱۳۸۰ / انتشارات نیم نگاه، چاپ دوم۱۳۸۷ / انتشارات رخشید (کاندیدای سومین دورهی جایزهی شعر امروز ایران “کارنامه”)؛ مجموعه شعر “سنگهای نه ماهه” سال ۱۳۸۱ / نشر ثالث (برگزیدهی چهارمین دورهی جایزهی شعر امروز ایران “کارنامه”)؛ مجموعه شعر “با خودم حرف می زنم” ۱۳۸۷ / نشر ثالث (برندهی دومین دورهی جایزهی شعر زنان ایران “خورشید”)؛ مجموعه شعر “مردن به زبان مادری” ۱۳۸۹ / نشر چشمه، چاپ دوم ۱۳۹۰ / نشر چشمه (برندهی پنجمین دورهی جایزهی کتاب سال شعر جوان)؛ مجموعه شعر “همیشه دری باز به در به دری بودم” ۱۳۹۰ / نشر ناکجا (پاریس)؛ مجموعه شعر “نفسهایم از وسط بریده میشوند” به زبان فرانسوی،۱۳۹۰ / انتشارات مینوسکول (ناشر فرانسوی).
روجا چمنکار ساخت فیلم مستندی به نام “یادها، بوسه ها، خنجرها” (زندگی و شعر منوچهر آتشی) را نیز در سال ۱۳۸۴ در کارنامهاش به ثبت رسانده است. او تا کنون در همایشهای شعری متعددی از جمله دوسالانهی بینالمللی شعر فرانسه به دعوت کشور فرانسه در سال ۱۳۸۴حضور داشته و در گوتنبرگ، وین، پاریس، استراسبورگ و نانت شعرخوانی داشته است. چمنکار در سال ۱۳۸۷ در دانشگاه آزاد و دانشگاه علمی کاربردی تهران تدریس میکرده است. از دیگر فعالیتهای او میتوان به مسئولیت انجمن شعر و ادب دانشگاه هنر در۱۳۸۱؛ داوری سایتهای ادبی ماه مگ (۱۳۸۵) و مانیفست (۱۳۸۶)؛ تدریس در اولین کارگاه مجازی شعر در سایت نویسش؛ مسئولیت بخش شعر سایت ادبی دانوش و همکاری با گروه موسیقی لیان در زمینهی ترانه اشاره کرد.
بزرگراه رسالت
تا انتها
ترافیک سنگین
بوقها حباب میشدند و میترکیدند
گوش چسباندم به لبخند نیمسوزت
و کلاف بغض
کف ماشین افتاد
در تمام طول بزرگراه رسالت
صدای ضربانهای نامنظم را
از پشت لباس توریام شنیده بودی
در تمام طول بزرگراه رسالت
وقتی به انگشتان درختیام
پارچههای رنگی میبستی
و میدانستی هیچ عشق آبی آسمانی
به پایش نمیرسد
گواهی بده رنگ تمامی روزهای ما شب بود
شبرنگهای زننده از نهنگها سبقت گرفته بودند
دریا شلوغ شده بود و درد
از میان خطوط ترافیک نگاهمان میکرد
کلاف بغض
کف ماشین افتاد
و تو
روی پارچههای رنگی ورد میخواندی
به اسم ماهیها که میرسیدی
صدایت به لباس توریام گیر میکرد
در تمام طول بزرگراه
راننده به نجات حریق
و من به دریایی فکر میکردم
که غرقمان نخواهد کرد
گواهی بده پهلو گرفتم به انگشتان درختی خودم
و کلاف بغض کف ماشین افتاد
چراغ قرمزی دور دهان ماهی چرخید
لبخند نیمسوزت را گشتند
ضربانهای نامنظم را گشتند
صندوق عقب را گشتند
کف ماشین را…
پر بود از کلاف
گواهی بده
صدای ضبط قراضه
آنقدر بلند بود
آنقدر بلند
که صدای برخورد خودمان با خودمان را نشنیدیم
در تمام طول بزرگراه
سکوهای نفتی تنها عامل تصادفات بودند
و تو
از آن شب به بعد
از آن روز به بعد
از آن بزرگراه به بعد
آنقدر نبودی
که حالا
بودنت
در قاب روبرو
آزارم میدهد
تا انتها
بدرقه
آمده بودم
رفته بودی
شب بود
هرچه خودم را تکان می دهم از خواب نمی پرم
تب دارد این تبعید وقتی از ماضی بعید به حال نمی آیم
تکان
تکانه های پشت بام
پشت تکیده ی بام ها
تکرار ترکه های تر ترکه های تر ترکه های تر
تکبیرررر
هر بار که چشم می بندم و دو دستم را بر گوشهایم فشار می دهم بلند تر می شنوم
رگباررر
گلوهای گر گرفته
رگ خوابم را بزن
گم و گورم کن
گرمم کن که نلرزم
دستنوشته هایم ناگفته هایم های هایم
از خوابم خون زیادی رفته
شانه هایت را بیار بگذار زیر سرش
کمی شرجی شراب شُک
یک دو شُک
یک دو شُک
نه نمی پرد به حال نمی آید
به یادش بیاورکهشاعری دست هایش را در باغچه می کاشت
به یادش بیاور که شاعری همه لرزش دست و دلش از آن بود که عشق پناهی گردد
نه برنمی گردد از ماضی بعید
گوشه ی دهان تمام خیابان ها زخمی بود
آمده بودم ببوسمت
نبودی و
ترکه های تر دستبند میله های سیاه
سکوتم که می دهی بلند تر می شنوم
صندلی پشت میز نشسته بود
صندلی بلند شد پشت میز قدم زد
تمام نمی شد تکانه های پشت بام
صندلی با پایه های چوبی اش لگد زد و گودالی
به عمق دور دست
دور دست
تکانه ها دور می شدند
آمده بودم ببوسمت
“همه لرزش دست ودلم” دستان تو دور می شوند
تکان
تکانم بده
بپرد این تب برود به دور به دور دست
دستی تکان دهنده تر از دستان سرزمینت نیست
وقتی از دست رفتنت را بدرقه می کند.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید