تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

چند شعر از بهار سعید

چند شعر از بهار سعید

بهار سعید در سال ۱۳۳۵ خورشیدی در کابل متولد گردیده، بعد از ختم تحصیل در مکتب رابعه بلخی، شامل دانشکده ادبیات در دانشگاه کابل گردیده و از رشته ژورنالیزم فارغ گردیده است و گواهینامه فوق لیسانس اش را از دانشگاه  تهران در رشته زبان فارسی بدست آورد.
بعد از ختم تحصیلات به کشور برگشت، اما شرایط نامساعد سیاسی وی را مجبور ساخت تا مهاجرشود.
به گفته خودش از ده سالگی به شعر علاقمندی داشته است.  هنگامیکه در افغانستان بود، بیشتر به لطافت شعری‌اش فکر میکرد. او چکامه سراء انقلابی است که مکتب نو را در شعر پارسی آفریده و از زبان و احساس زن سخن میگوید. او با برخورد سنت شکن‌اش به بیان احساس نهفته و ناشناخته زن و رهایی زن شرقی ازتعصبات کور جامعه پرداخته و در این زمینه صاحب مکتب خاصی در تاریخ شعر پارسی است .
از او تاکنون مجموعه زیبا به نام شکوفه بهار در سال ۱۳۷۳در کلیفورنیا به چاپ رسیده است.

 

آرزو

 

چشمان مرا به «بلخ» زیبا ببرید

دستان مرا به لمس «بابا» ببرید

خا کستر قلب داغ هجرت زده‌ام

بر سینه ای داغدار «بکوا» ببرید

یا پیکر من روان آمو دارید

یا روح مرا به جسم دریا  ببرید

سوز جگر نشسته در خونم را

بر مرحم «قند هار» بی ما ببرید

خشت و گل و سنگ از استخوانم سازید

بر ساختن «کابل» فردا ببرید

صد بوسه ای عاشقانه از لب‌هایم

بر چهره ای سنگ سنگ کوه ها ببرید

دامن، دامن شگفتن شعرم  را

بر جلوه ای لاله های صحرا ببرید

 

دلبر آفرین

گرصبای عشــــــــق در پیراهنــــــم افتاده ای
درغزل پیچـــــیدنت را دامن افشـــــــانی کنم

 یا فرویت میـــــــکشم در سینه ی احساس دل
در نفــــــس هایم ترا عــــــــطر گریبانی کنم

 یا که برخــــــیزم ترا در قامــــت اندیشـه ها
درخیالستـــــــان لطــف صبح خود بنشینمت

 در تراوت زار رنگیــــن تخــــــــیل های زن
از نمــــــــای رستــــــن تاب و تبم برچینمت

 تا ترا گــــــــــل میکنم در خوشه های آرزو
پنجه ی پندار من گلواژه چیــــــــــنی میکند

 کی تو هستی آنکه خیزی از تغزل های دل
عشــــــــــق زن اینگونه دلبر آفرینی میکند

عـــــــــــــــــــروس

مرغک شکسته بال لای لای مادری

غم نوشت کودکش به نوحه ها گرفته

  می سرود

دخترم! عروس قرن من!

درشگوفه های کودکی

ازچه فصل برگ و بار را به گل نشسته ای؟

ترسم همچو من

خوشه ای نچیده از بهار زندگانیت

پیرمردی در کمین بخت تو ستاده

چنگ می زند به جلوه خیز قد نماییت

می برد ترا به بازوان زرد خویش

تیشه بعد تیشه می خورد

قامت رسای سبز نوجوانیت

یک شباب عشق را

می زند خشک

در تراوت جوانه های گلفشانیت

برگ های آرزوی ریخته

دامنی ز خار

می زند بدیدگان شادمانیت

زخم تر به ناله ات گرفته

دردها دریغ ها ترا خمیدنیست

دخترک بخواب رفت و مادرش گریست

                              مادرش گریست

پرده

سیه چا در مرا پنهان ندارد

نمای رو مرا عریا ن ندارد

چو خورشیدم ز پشت پرده تابم

سیاهی‌ها نمی گردد نقابم

نمی سازد مرا در پرده پنهان

ا گر عابد نباشد سست ایما ن

تو گز شهر طریقت ها بیایی

به موی من، چرا ره گم نمائی ؟!

نخواهم ناصح وا رونه کارم

که پای ضعف «تو»، «من» سر گذارم

کی انصافی درین حکمت به بینم

گنه از تو و من دوزخ نشینم

به جای روی من ای مصلحت ساز !

بروی ضعف نفست پرده انداز

لطفاً به اشتراک بگذارید
تبلیغات

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان «ویژه‌نامه‌ی پیوست شهرگان»

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights