آزاده دواچی: نمیترسم که بگویم در شعرهایم هم فمینیست هستم
شاعر است، مادر است، دانشجوی مقطع دکتری و فعال حقوق زنان. گاهی که میبینم برای خودم مادری به یک شغل تمام وقت تبدیل شده است، بیشتر میفهمم که همهی اینها را با هم بودن چهقدر میتواند دشوار باشد. یک مادر برای همچنان فعال ماندن چارهای ندارد جز نخوابیدن، نخوابیدن نه به اغراق، که به معنای واقعیاش. آزاده دواچی نیز چنین مادری است. زنی که در هیچ یک از حوزههای کاریاش از نظر کمیت و کیفیت کم نمیگذارد و کم نمیآورد. بهتر است چگونگی ماجرا را از زبان خودش بشنویم که اخیرا گزیدهی اشعاری را نیز با عنوان “روایت چند تصویر” توسط انتشارات “ناکجا”ی پاریس روانهی بازار کتاب کرده است.
[سپیده جدیری]
چگونه میشود هم شاعری پُر کار، هم مادر، هم دانشجوی مقطع دکتری و هم فعال حقوق زنان بود و زمان و انرژی کم نیاورد؟ تازه بارها نقدهایی ادبی را نیز به قلم شما خواندهام… آزاده دواچی از دید خودش بیشتر کدام یک از اینهاست؟ چرا؟
راستش را بخواهید همهی اینها با هم بودن واقعا کار دشواری است و من هم خیلی وقتها وقت کم میآورم .در عین حال فکر میکنم این مسئله میان من و خیلی از زنان مشترک است . مادر بودن و فعالیت اجتماعی داشتن و در عین حال شاعر ماندن و درس خواندن شاید خصیصهی مشترک میان تعداد زیادی از زنان باشد، زنانی که در عین حال تنها زن بودن خود را به مادر بودن محدود نکردهاند و از سوی دیگر مادر بودن آنها را از فعالیتهایشان حذف نکرده است. ممکن است در برههای از زمان به واسطهی سختی شرایط، مادران کم کار شوند اما مطمئنا در دراز مدت این مسئله بر فعالیتهای آنها هم تاثیر خواهد گذاشت و حتی به نظر من از منظر دیگری به شعر و ادبیات و فعالیت در حوزهی زنان میشود نگاه کرد. در عین حال ارتباط زیادی میان هر کدام از اینها وجود دارد که کار در زمینهی هر کدام بر کیفیت کارهای دیگر هم تاثیر میگذارد. خوشبختانه حوزهی تحصیلیام مرتبط با حوزهی زنان و ادبیات است و همین باعث شده است که در هر زمینه که مجبور باشم وقت بگذارم، بر کارهای دیگرم هم اثر بگذارد و گاهی فکر میکنم همهی اینها به زنجیری به هم پیوسته است. اما از دید خودم در حال حاضر هم مادر هستم، هم فمینیست و هم شاعر و کیفیت هیچ کدام کم نشده است، اما کارم سختتر شده است. و البته هر روز میبینم که مادر بودنم هم روی شعرهایم و هم روی فعالیتهایم تاثیر گذاشته است و این تاثیر به نظر خودم مثبت هم بوده است. اصولا بر این باورم که مادرانگی یکی از تجربههای مهم در زندگی هر زنی است، و این به خصوص در حوزهی شعر و فعالیتهای فمینیستی پر رنگتر میشود. در مورد نوشتن نقد هم حقیقتا مربوط به رشتهی تحصیلیام است و به نوعی برای من تمرین در کاری است که انجام میدهم و فکر میکنم که تحصیل در حوزهی ادبیات زنان هم برای این فعالیتهایم خیلی موثر بوده است.
“فعالِ فمینیست بودن” بر شعرهایتان هم تاثیری گذاشته است؟ خودتان این تاثیر را مثبت ارزیابی میکنید یا منفی؟
برای من نوشتن یک نوع مبارزه است. بیرون آمدن از پوستهای که سالها به عنوان یک زن به من تحمیل کردهاند. نه اینکه بخواهم صرفا بر یک جنسیت خاص تعصب داشته باشم، اما فکر میکنم نوشتن برای زنان جدا از هنر یک نوع مبارزه هم هست. بالطبع فعالیت در حوزهی حقوق زنان و نوشتن شعر از هم تاثیر میپذیرند و من این تاثیر را مثبت میدانم و اصولا ترسی ندارم اگر بگویم که در شعرهایم هم فمینیست هستم و بیشتر به مسائل زنان توجه میکنم. و از قضا هدف من از نوشتن همین است، توجه به مسائل زنان و بیان آن از طریق ادبیات، چرا که غیر از این اگر بود برا ی من ادبیات هدف دیگری نداشت. و فکر میکنم اگر متن ادبی تحت تاثیر ایدئولوژی خاصی قرار نگیرد، تاثیر یک جریان مثلا فمینیسم میتواند بر آن مثبت ارزیابی شود . همینگونه که برای من هم بوده و خواهد بود.
کتاب “روایت چند تصویر” را خواندم. شعرهایتان به ظاهر زبان سادهای دارند و اغلب، روایاند اما از دید من، ساختار روایت در آنها پیچیدگیهای خاص خودش را دارد:
«صدای تو/ آخرین حرفی بود/ که اندامم را کر کرد»
یا
«آن قدر از کودکی ترسیدم/ از بازی در کوچههای بی نام/ که یادش رفت پشت ما سرک بکشد»
این میتواند مرز مهمی بین شعرهای شما و آن دسته شعرهایی که این روزها به عنوان “شعر ساده” باب شده است، بکشد. نظر خودتان دربارهی این موضوع چیست؟ خودتان شعرهایتان را در کدام سبک دستهبندی میکنید؟
در خصوص شعرهای ساده که این روزها در حوزهی شعر در ادبیات ایران در مورد آن مباحث زیادی شده است، باید بگویم به عنوان یک شاعر با آن مخالف نیستم . اگر مخاطب میتواند با ساختار و فرم و محتوای این اشعار ارتباط برقرار کند، میتواند شعر تاثیرگذاری باشد. گاهی شاعر از طریق این ساختار میتواند مخاطب خود را جذب کند و درعین حال تاثیر بیشتری بر روند یک جریان در سطح اجتماع بگذارد که از نظر من مثبت ارزیابی میشود. اما خودم شعرهایم را جزو جریان سادهنویسی نمیدانم، چرا که همیشه سعی کردم با تغییر در ساختار دستوری و زبانی شعر و حتی گاهی ارائهی معنایی جز آن معنای کلیشهای پذیرفته شده، ذهن مخاطب را درگیر کنم. در بیشتر شعرهایم سعی کردهام از فضاسازی رایج و عادی کلمات فاصله بگیرم و فرمهای جدیدی را در حوزهی معنایی ارائه کنم که نمیدانم چهقدر در این کار موفق بودهام. با این حال اکثر اشعار خودم را در حوزهی معنایی و زبانی سادهنویسی نمیدانم و البته اگر هم منتقدی کارهایم را جزو این دسته در نظر بگیرد، ایرادی در آن نمیبینم. فکر میکنم ادبیات نیاز به حضور انواع فرمهای شعری دارد و این که بخواهیم صرفا به دلیل سلیقهی خاص یک جریان را حذف کنیم شخصا نمیپذیرم و همینطور که از فرمهای دیگر شعری استقبال میکنم و حتی شاید در آینده نوشتن به سبک دیگر را هم تجربه کنم.
به نظر میرسد که احساس تنها بودن میان شاعران ایرانی همهگیر شده است یا حتی گاهی فکر میکنم میان همهی ایرانیان… حس تنهایی در شعرهای خودتان هم بیداد میکند:
«شدهام خودم/ قلمی کنار کلمه»
یا
«باید دقیقهها را تُف کرد/ تا زنی تنها/ در گلوی ساعتی گیر نکند».
این حس، فقط ناشی از همان تفکر کلی “تنهایی همیشگی انسان” است یا حسی ایرانی یا شاید شرقی است؟ از منظر جامعهشناختی علتش چه میتواند باشد؟
فکر میکنم آن چیزی که در میان اکثر شاعران مشترک است حس تنهایی و انزوا است. شاید همین انزوا شاعر را به نوشتن وامیدارد. این انزوا به نوعی برخاسته از روح بشری و یا همان حس مشترکی است که شما به آن اشاره کردید. تنهایی همیشگی که شاید تنها متعلق به یک جغرافیای خاص نباشد. اما به باور من، این حس تنهایی در میان شاعران ایرانی بیشتر است. دلیلش هم دوری اجباری اکثر شاعران از سرزمین مادری و پناه بردن به انزوا است. انزوا و تنهایی که گاهی به آدم تحمیل میشود. البته این تنهایی مختص به تبعید نیست، بلکه گاهی در خود سرزمین مادری هم این انزوا نصیب شاعر میشود. جایی که حس میکند به هیچ کس تعلق ندارد. دنیای متفاوت آدمها و گسترش فضاهای مجازی هم خیلی بر این حس تاثیر گذاشته است، اما من فکر میکنم این تنهایی مشترک میان همهی آدمهاست و شاید در مورد ایرانیها این حس به دلیل شرایط جامعهی کنونی بیشتر باشد، اما مطمئن هستم که خیلی از شاعران این حس را تجربه کردهاند و در آثارشان هم منعکس کردهاند.
«برای سرزمینی قطعه قطعه میشوم/ که نامم را میخواند/ زیر لبهایش/ و پرچمش را تکان نمیدهد»… انعکاس دادن اندوه سرزمینمان را در شعرهایتان نوعی نوستالژی شاعری مهاجر به وطنش ارزیابی میکنید یا تعهد، یا شاید چیزی دیگر؟
راستش این اندوه برا ی من چند وجه دارد، از یک طرف نوستالژی بازگشت به سرزمینی است که از آن به اجبار بیرون آمدهام و از سوی دیگر حس تعهدی که نسبت به آن دارم و فکر میکنم حداقل از راه ادبیات میتوانم از این حس بنویسم. هم نوستالژی است هم تعهد. و از سوی دیگر به نوعی تکرار رویای بازگشت به سرزمینم است که سعی میکنم در شعرهایم هم منعکس کنم. شاید این نوستالژی از وقتی که مهاجرت کردهام پر رنگتر شده باشد، اما فکر میکنم این اندوه همان حس مشترک همهی کسانی است که هنوز به سرزمین مادریشان تعلق دارند و میخواهند از آن بنویسند.
بحث زبان زنانه از بحثهای بسیار مهمی است که این روزها به طور جسته و گریخته در نقد آثار ادبی ایرانی نیز مطرح میشود. تا چه میزان زبان شعر امروز زنان شاعر ایرانی را حاوی یا فاقد این وِیژگی میدانید؟
بله این بحث یکی از بحثهای بسیار مهم در حوزهی ادبیات زنان است که متاسفانه در سالهای اخیر به دلیل حجم سانسور که دامنگیر ادبیات هم شده است، کار و انتشار مقالههای تئوری را در این حوزه با مشکل مواجه کرده است. در حالی که به نظرم در ایران و به خصوص به زبان فارسی خیلی کم در این حوزه از جنبهی تئوریکی کار شده است و حتی من خیلی کم کتاب و مطلب میبینم که البته شاید یک دلیلش هم به دلیل تسلط مردان در حوزهی نقد ادبی در ایران است که اکثر فضاهای نقد را به دست گرفتهاند و زنان کمتر در این حوزه کار کردهاند. اما این روزها که کتابهای دوستان شاعرم به دستم میرسد و همینطور کارهایی از شاعران زن که میخوانم به خصوص نسل جدید، فکر میکنم صدای زنان خیلی در ادبیات دارد قویتر میشود. با این فشارهایی که از سوی حکومت بر زنان است و با وجود موج سانسور و محدودیتهایی که برای نشر آثار وجود دارد، اما خیلی از شاعران زن به خصوص نسل جدید در مورد زن بودنشان صحبت میکنند، از رنجهایی که بر آن رفته مینویسند و به نوعی ساختار سنتی و مذهبی را در آثارشان به چالش میکشند و حتی به وضوح میتوان این تاثیر را در آثارشان دید. به نظرم بعد از انقلاب و به خصوص در دههی هفتاد و اوایل دههی هشتاد این زبان در آثار شاعران زن خیلی قویتر است و این نشان میدهد که زنان از راه ادبیات و نوشتن میتوانند با سنتهای حاکم مبارزه کنند و از تنی حرف بزنند که همیشه سرکوب شده است. و به نظرم نوعی مقاومت در جامعهی امروزی است که شایان اهمیت است.
این موضوع دربارهی زبان شعری زنان شاعر مهاجر هم صدق میکند یا در شعر آنها این مورد برجستهتر یا کمرنگتر میشود؟
مسلما درمورد زنان شاعر مهاجر هم صدق میکند، به نظرم تفاوتی نمیکند که شاعر زن مهاجر باشد و یا در داخل ایران زندگی کند، در هر صورت این زبان به او اجازه میدهد تا بیشتر بتواند کلیشههای رایج مردسالاری را مورد نقد قرار دهد و آنها را به چالش بکشد. در عین حال شاید از لحاظ محتوای شعر، اشعاری که در مهاجرت نوشته شدهاند تفاوت داشته باشند، اما از لحاظ ساختار زبانی هر دو گروه از این ساختار استفاده میکنند و چه بسا که این ساختار در شعر زنان مهاجر پر رنگتر هم شود.
چرا زبان زنانهی یک اثر ادبی از نظر فمینیستها امتیازی برای آن محسوب میشود؟ گاهی از این طرف و آن طرف میشنویم که ادبیات، زن و مرد ندارد و مهم، کیفیت اثر ادبی است نه زنانه یا مردانه بودن زبانش… نظر شما دربارهی این نوع بحثها چیست؟
زبان زنانه یکی از راههایی است که زنان در ادبیات میتوانند کلیشههای موجود در بافت مردسالار جامعه را به چالش بکشند و از این طریق جایی برای حضور خود در جامعهای پیدا کنند که همیشه آنها را نادیده گرفته است. از آنجایی که تن زنان همیشه در جوامع مردسالار نادیده گرفته شده است و آزادی زنان همیشه در جامعهای مثل ایران به دلیل بافت پیچیدهی مردسالاری سنتی و مذهبی که با هم تنیده شدهاند، سرکوب شده است و مردسالاری نهان و آشکار مدام در تلاش است تا بدن زنان را تحت قیومیت خود در آورده و به حاشیه براند؛ ادبیات یکی از مهمترین ابزار در مقاومت در مقابل به حاشیه راندن و صحبت از تن خود است. به نظرم نمیتوان گفت ادبیات زنانه مردانه نیست، مگر دو جنسیت وجود ندارد مرد و زن؟ پس چه طور یک ساختار ادبی از این جنسیت میتواند تاثیر نگیرد؟ این موضوع به خصوص در حوزهی نقد ادبی فمینیسم اهمیت خاصی دارد، چرا که منتقد بر اساس جنسیت اثر را ارزیابی میکند و نشان میدهد که یک اثر چهقدر توانسته است تسلیم کلیشههای مردسالاری نشود در برابر آنها بایستد و فضای مردسالاری را از خلال نوشتههایش نقد کند. نوشتار برای زنان به نوعی مقاومت در برابر اشغال تن در اینچنین ساختاری است. در جامعهای مثل ایران که حجاب اجباری است و قوانین مدنی و حقوقی به شکل تبعیضآمیزی علیه زنان اجرا میشوند، نوشتار تنها راه نجا ت زنان از اینچنین بافتی است و در عوض به زنان این فرصت را میدهد که بتوانند این بافت را نقد کنند، آن را به چالش بکشند و در عین حال مصون بمانند. از منظر فمینیسم این مسئله که یک اثر چهقدر میتواند از کلیشههای ارائه شده فاصله بگیرد و نرمهای مردسالاری را به چالش بکشد ارزیابی میشود و اهمیت دارد و برای همین است که زبان زنانه و نوشتن از خود در تئوریهای فمینیستی بسیار مهم ارزیابی میشود.
زن بودنتان و مشکلاتِ این “زن بودن”، تا چه میزان بر اینکه شاعر شوید و همچنین فعالیتتان در حوزهی حقوق زنان تاثیر گذاشته است؟
فکر میکنم اصلیترین انگیزه برای نوشتن برای من از زن بودن آغاز شده است، و همینطور فعال حقوق زنان که البته من همهی اینها را در ارتباط با یکدیگر میدانم و فکر میکنم تجربههایی که به عنوان یک زن در جامعهی مردسالار ایرانی داشتهام تاثیر زیادی بر فعالیتهایم گذاشته است. به عنوان یک زن که از خیلی از حقوق برابر محروم بودهام و به جایی فکر میکردم که بتوانم بدون تبعیض کار کنم و بنویسم و فکر میکنم حداقل در شعر میتوانم با این تبعیضها مبارزه کنم.
برای من هر دوی اینها؛ نوشتن و فعال حقوق زنان بودن، نوعی مبارزه برای رسیدن به حقوق برابر است، حقوقی که همیشه از زنان در جامعهی ایرانی سلب شده است.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.