«اینجا نقطهی اضطراب جهان است»
۱
هر بامداد
به مراودهی سنگفرشها
و خش خش برگها فکر میکنم
هر بامداد
به استمرار باران و خطوط خیس
زیر پاهای صبور
بامداد
رفیق قدیمی تخیل
و تملک آن چه آفتابی شده است.
۲
کار من این شدهاست که هرروز
به مرگ دیگری فکر کنم
من به چیزی دلخوش نیستم
نزد مرگ میروم و مرثیه میخوانم
به «شمس» گفتم
میارزید این زندگی!
گربهی ما پا به ماه است با خیال آسوده
و خرمالوها به دامن زن میافتند
از درختی که نام غزل را بر تنهاش کنده بودم
ما کلاغها را دنبال میکردیم
حواسمان به آشیانهی گنجشکها بود
که ناگاه خبر مرگ “محمد علی” رسید.
این متن را برای عالیجناب مرگ مینویسم
و کلمهها را به دوش میکشم
از گوری به گوری دیگر!
۳
بلند شو از کوچهها عبور کنیم
و به خانه برگردیم به سادهگیِ همین شعر.
بلند شو از پنجرهها به دنیا نگاه کنیم
و شب را کناربزنیم به سادگی همین کلمات.
بلند شو میان عکسهای قدیمی قدم بزنیم
و از مرگ عبور کنیم
ما نه وقت مردن نداریم نه حوصلهای
به همین سادگی.
۴
هول نکن!
تو هم به شانهی مرگ تکیه بده
کنار شب شکافتن زخمها پنهان بود.
به سمت پنجرهها نگاه ریختم
به دایرهی ماه کوبیدم
دهان تو بسته بود.
راه برگشتن هموار نبود.
شهادتنامه دست به دست می شد.
شناسنامهی باطل طبق معمول!
مناجاتنامه به درخت سرو آویخته بود
دست بردیم به زخمهای کبود از ریشه تا شاخه ها
در ایست بازرسی
دست بردیم به میوههای خونین
دست بردیم به حافظه سیب
به علف و جوانهی گندم.
خاک بوی مرگ می داد
شقیقهها درد میکرد
مردهی مرموز در خیابان
صدای همه در آمده بود از دهان لت و پار شده
کلمات تکه تکه شده پرتاب شده بود به هوا
دایره سر رفته بود از شوکران
پیمانهی واژه از درد
اشتیاق هم سلیقهای بود
حروف نام تو دقیق بگویم سیاه شده بودند،
در شعرهای شکستهام!
۵
به تعدادی دهان بسته فکر میکنم
به کمی از لکنت در خیابانها
همه چیز در خواب میگذرد
هر چیز در اضطرار
و کمی اضطراب در خیابانها
بعد از خواب بعد ازظهر در یک روز خمار
با چشمهای خمار!
به تعدادی صاعقه فکر میکنم
باور کردن این شعر بعد از این خیلی هم سخت نیست
لای به لای کلمات
چند متر تناب و تعدادی تیغهی چاقو ریختهاند
تیر خلاص را تو بزن هوا خیلی هم تاریک نیست.
یکی سعی میکند ماه را روشن کند.
باور کردن این شعر خیلی هم سخت نیست
من به دهانهای باز بسته فکر میکنم
و به خلاصهی مرگ در خیابانها.
۶
من دست میزنم به ضریح مرده!
«تا اینجا شمس همه را غافلگیر کرده است.»
و پرندهای از روی شاخهی درخت گیلاس
میان خواب من افتاد.
ماه پیر خاموش شده بود و دیوانه در خیابان میدوید.
من همچنان دست میزنم به هوای مرده!
بد حالم دکتر!
موهایم از تابستان ماضی سفید شده
و هیولای ظلمت مرا به خواب عمیقی فرو برده است.
«بیدارم کنید.»
من عطر و بوی یاسها را دوست داشتم
خانه بوی سیگار زر میداد
به آهستگی از کنار گلدانها و نارنجها میگذشتم
«شوک اعتراض ضربهاش را فرود آورد.»
از پنجرهای روشن برای تو دست تکان میدادم.
«دختر مرا کجا می برند؟»
دست مرا میگیرند و بالا میبرند.
«تو آن بالای بالا چه می کنی شاعر؟»
اینجا برف می بارد.
گفتم:«حواسات به رویا هست؟»
کلمهها را پرواز میدهم.
«و سهشنبهها صدای ویولون می آید»
۷
بغضهایم را برای این روزها
کنار شعرهای تو گذاشتهام
پرندهها پشت پنجره میخوانند
دارد وقت می گذرد.
شمس چرا دیر کرده است، آقا؟
حوصلهی مرثیه ندارم.
خطم بزن!
اینجا قلب شکستهای میکشند.
سهشنبهها شعرهای تو را
کنار بغضهام میگذارم
گفته بودی سهم مرا از رویا کنار گذاشتهای
من پشت در ماندهام.
ناگفته نمیگذرم:
صبح
حتمن میآید.
۸
گفتم از تو جدا نمیشوم
از اول این شعر باران میبارید
به دنبال کلمات بلاتکلیف کشتهام را ببین
یادت هست چه قدر حرف توی دایره ریختیم
شعر بوی تازهگی میداد و غزل دل از همه برده بود
فوقالعاده است، نه؟
به روز آزادی هم میرسم به صدای بیلکنت تو
تو نزدیک تر بیا با تو حرفی دارم
به هوای تازه نیاز دارم عادت به این همه مرده ندارم
از اول موهای تو معلوم بود
گفتم من از تو جدا نمی شوم.
۹
به تو عادت کردهام در مسیر ناتمام
نسیمی که از بامداد وزیدن گرفت
ساعتی بعد فروکش کرد
بساط تشریفات را جمع میکنیم
شعرخوانی به ساعت مردن واقعن ترسناک است.
در خیابانها به گردهها نقش خنجری میکشند
و به گلو سیب پلاسیدهای
حالا دلیل نمیخواهد
در محفل عزا ابرها را کنار بزنیم
به تو عادت کردهام
به طرفداران مرگ بگویید.
۱۰
من دیگر خراب تو نیستم
تو نیستم.
در حیرت گل سرخی میخ شده در گلو
از تب و تاب افتادهام.
باد میوزد
تاریکام با لباس عزا کنار گورهای جوان
سنگ را کنار میزنم
نفرین بر خاک میکشم.
سیب شیطان را گاز میزنم
و بدن پاره پاره تحویل میدهم.
کلمات من سیاه شده
هیچ کس را نمی خوانم.
کسی به پنجرههای بسته توضیح نمیدهد.
در استنشاق هوای مرده
با نفسهای عمیق
به فرم فوت شده فکر میکنم.
دیرینه ریختی از هول و ولا
به قوس ماه دست میزند.
گلهای مصنوعی را تمیز میکنم
آب نمیدهم.
من به خیابانها نمیرسم
بیرونم میکشند از پشب بی ماه
در هوای مرده
خوابهایم را روی خاک میکشند
کلمات تکه تکه شد مشمول استغاثه است
تکان بخور
آیا کسی هست از خوابهایم بیرون بپرد،
همینحالا!
من خوابهایم را حلال خاک میکنم
و پروندهی خاطراتم را میبندم.
خاطیام را کجا میبرند؟
تهران – شهریور ماه/۱۴۰۲