سه شعر از حسن فرخی
شوریدگی کلمات
به شوریدگی کلمات فکر میکنم
UA-28790306-1
صفحه را انتخاب کنید
حسن فرخی | ۴ بهمن ۱۴۰۲
حسن فرخی | ۱۹ آبان ۱۴۰۲
۱ برای صبح شعری سپید می خوانمبه وقت طلوع آفتاب لابه لای کلمات صلح استگفته بودم از جنگ فقط مرده...
بیشتر بخوانیدحسن فرخی | ۳۰ شهریور ۱۴۰۲
۱۰ شعر از حسن فرخی
«اینجا نقطهی اضطراب جهان است»
حسن فرخی | ۵ شهریور ۱۴۰۲
پنجرهها را روشن میکنم
در مرداد تو ترانه میریزم
حسن فرخی | ۱۳ خرداد ۱۴۰۲
تقدیم به دکتر نعمتاله پورابراهیم ۱ هوس صبح یعنی تو! چند دقیقهبه صبح من مانده است.در خطوط...
بیشتر بخوانیدحسن فرخی | ۱ خرداد ۱۴۰۲
(۱) دختران زیبا روی بام دنیا دختران زیبا کمانداراناند. درخت جان در...
بیشتر بخوانیدحسن فرخی | ۷ دی ۱۴۰۱
ای عزیز! با عطر و بوی زیتون و نارنج در قاب پنجره ها شمس ظهور می کند ساده و صمیمی، ای...
بیشتر بخوانیدحسن فرخی | ۱۵ مهر ۱۴۰۱
یک شعر برای مهسا و صدای زنان وطن ام تقدیم می کنم. سکوت از نگاه تو می شکند یک می خواهم ات...
بیشتر بخوانیدحسن فرخی | ۱۷ اسفند ۱۴۰۰
حسن فرخی یک) این لب کامل شده است. این تن جان می گیرد رضایت نقاش قابل پیش بینی بود ردای بهار...
بیشتر بخوانیدحسن فرخی | ۴ اسفند ۱۴۰۰
حسن فرخی زنی از راه مخفی میآید مردی را تیرباران کردهاند در چهار راه حروف پشت هر کلمه...
بیشتر بخوانیدحسن فرخی | ۱۸ دی ۱۴۰۰
بکتاش را ببین در بالا تا پایان شب /همین طور به باران گفتم زیاد حرف خزان زدم از این تاربخ به بعد...
بیشتر بخوانیدحسن فرخی | ۲۶ آذر ۱۴۰۰
۱ نیازت دارم بعد گیر ِ خاک و خُل ات می افتم قصد ِدیگری ندارم تازه ترازاین حرف هاست بعد به...
بیشتر بخوانیدحسن فرخی | ۱۰ آبان ۱۴۰۰
حسن فرخی شعر اول: آزادی غنیمتی ست مرا نوشتم وامضاءکردم باید دست ماه را می گرفتیم و می بردیم...
بیشتر بخوانیدحسن فرخی | ۱۸ شهریور ۱۴۰۰
۱ ای بی جان! در اکنون یک) ای بی جان! در اکنون به مرگ بی دلیل تو می اندیشم تو برای من از...
بیشتر بخوانیدحسن فرخی | ۶ شهریور ۱۴۰۰
یک)چه فرقی می کند چه فرقی می کندمرده ی مرداد باشیم یا سه ماه بعدقاتلان در هرکجا که ظهور...
بیشتر بخوانیدحسن فرخی | ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
۱ تو لبهایت را سالم نگهدار نشد ترانه ای بخوانم/ شاد تر از نغمه ای در گلوی قناری ها دقایق ماندهی...
بیشتر بخوانیدحسن فرخی | ۲۰ تیر ۱۴۰۰
تقدیم به بهمن ابراهیمی به خانه ات برگرد. یک) سر چهار راه گنجشکی ست آکاردئوننواز از ردیفِ...
بیشتر بخوانیدحسن فرخی | ۱۶ خرداد ۱۴۰۰
یک) عطش مرا پایانی نیست توقع داشتم ابرها به موقع بالای سر شالیزار بیایند و رنگ دریا را...
بیشتر بخوانیدحسن فرخی | ۳ خرداد ۱۴۰۰
۱ آفتاب را خاموش می کنند روی دست من حروف نام تو روی خاک می ریزد. تن چه کسی در آرامش است؟...
بیشتر بخوانید