برای من نوشتن مانند رانندگی در شب است
دست زدن به ایجاد فرم های جدید آنهم در روزگاری که دیگران این کار را سخت تر کرده اند به نظرم باعث ناخوانا شدن متن و مخاطب گریزی میشود.
ضمن اینکه هر هنرمندی در یک فرم گاهن موفقتر است، مثالش را در سینما بزنم دیوید لینچ یا همین اصغر فرهادی خودمان. مضاف بر اینکه در آثار من این محتواست که فرم را انتخاب میکند. برای من نوشتن مانند رانندگی در شب است. یعنی اگر با نوربالا هشتاد متر جلوتر را ببینیم برای دیدن هشتاد و یکمین متر باید یک متر جلوتر برویم.
همیشه وقتی جملهی اول را مینویسم نمیدانم در جملهی بعد قرار است چه اتفاقی بیفتد.
اولین مجموعه شعر و کتاب شما در سال ۷۷ “پر از ستارهام اما” با مشارکت محمدرضاحاج رستم بگلو و سید مهدی موسوی به چاپ رسید و در حالیکه شما را بیشتر با شعر میشناختند به نوشتن داستان نیز روی آوردید چه اتفاقی باعث شد داستان نویسی را به آثار خود اضافه کنید؟
در شعر به سقف خودم رسیده بودم.
ضمن اینکه برایم مهم نبود که خودم دست به کارهای جدید بزنم یا دیگران، و کار خوب دیگران همان لذتی را به من منتقل میکرد که کار خوب خودم. از طرفی میدیدم دوستان صمیمیام مانند سید مهدی موسوی و محمدرضا حاج رستم بگلو همان مسیری را می روند که احتمالا قرار بود من بروم. و همچنین با این شعار که هنرمند امروز، نشان دهنده ابتذال نیست بلکه خودش جزئی از ابتذال است و اینکه شعر ساحت مقدسی دارد و نمیتوان تمام حرفها را درآن زد.
(در پرانتز بگوییم که خیلی ها میخواستند این قداست به ارث رسیده را بشکنند اما تنها کسی که در این راه موفق بوده و هنجارشکنی هایش مقبول است مهدی موسوی عزیز است.)
به همین دلایل بود که به سراغ داستان رفتم.
در مسیر خلق آثار شما، بسیاری از کارشناسان شما را در خلق داستان و ادبیات داستانی موفقتر میدانند چنانکه در جای محمدرضا حاج رستم بگلو شما را ریچارد براتیگان ایران خطاب میکند. تفاوت روایت در شعر و داستان را در چه میبینید؟
محمدرضای عزیز همیشه به من لطف داشته و دارد، یادم نمیرود روزهای را که دست به کارهای ساختار شکنانهی جدید در فرم و روایت میزدم و اولین بار این آثار را برای میخواندم و او با تایید کردنهایش مرا در این مسیر مصرتر میکرد، و هر گاه داستان تازه می نویسم دوست دارم واکنش او را ببینم.
ببنید ما دوتا شاعر یا نویسنده داریم یکی آنکه قلم در دست دارد یعنی واقعی و دیگری آنکه روایت میکند یعنی ضمنی. بزرگترین تفاوتی که در این دو حیطه به چشم می آید همین است یعنی در شعر راوی ضمنی همان واقعیاست و شعر بیشتر حدیث نفس است، در حالیکه در داستان اینگونه نیست.
در کتاب اول داستان شما ” کنسرت خیس” چندین فرم جدید و شست و رفته را در داستان شما میبینیم آیا این فرمها در کتاب های بعدی شما به تکرار نرسیده است؟ آیا میشود در فرم ثابت روایتهای مکرر را به موفقیت رساند؟
یاد جمله ای از بورخوس افتادم، که در جایی گفته بود ریشهی تمام استعارههای دنیا هفت استعاره است. که یکی از آنها تشبیه صورت یار به ماه در ادبیات ایران است.
میخواهم بگویم، دست زدن به ایجاد فرم های جدید آنهم در روزگاری که دیگران این کار را سخت تر کرده اند به نظرم باعث ناخوانا شدن متن و مخاطب گریزی میشود.
ضمن اینکه هر هنرمندی در یک فرم گاهن موفقتر است، مثالش را در سینما بزنم دیوید لینچ یا همین اصغر فرهادی خودمان. مضاف بر اینکه در آثار من این محتواست که فرم را انتخاب میکند. برای من نوشتن مانند رانندگی در شب است. یعنی اگر با نوربالا هشتاد متر جلوتر را ببینیم برای دیدن هشتاد و یکمین متر باید یک متر جلوتر برویم.
همیشه وقتی جملهی اول را مینویسم نمیدانم در جملهی بعد قرار است چه اتفاقی بیفتد. شاید این حرف با دیدن پایان بندی های اکثرا غیر متعارف من کمی عجیب به نظر برسد و فکر کنید ساعتها برای این پایان بندی ها وقت صرف شده است، اما باور کنید هنوز خودم نمیدانم مثلا در داستان چاه خر مقصر کیست یا در داستان کنسرت خیس، کنسرتی اتفاق میافتد یا که خیال است.
تازه این که فرم است حتی در محتوا هم خیلی سخت میشود چیزهای جدید را روی کاغذ آورد. اخیرا روی رمانی کار میکردم که فکر میکردم سوژهاش به عقل جن هم نمیرسد و همین تازگی متوجه شدم انیمیشنی فرانسوی با همین مضمون ساخته شده است. و یا برعکسش، داستان کنسرت خیس را من قبل از فیلم تقدیم به رم با عشق، وودی آلن نوشتهام. گواه آن ناشر، که حتی چند سال قبل از چاپ، داستان را در اختیار داشت. اما شباهت های کوچکی در هر دو اثر دیده میشود. همین امشب سطری از شعر تازهام را که به گمانم خلاقانه میرسید با جستجوی اتفاقی فهمیدم که کیارستمی نیز شبیهش را گفته است.
اصلا شمارا ارجاع میدهم به آئورای فوئنتس و خواندن مقدمه ی طولانی تر از اصل اثر آن که چطور بیان میکند این قصه کجاها و کجاها گفته و نوشته شده است.
و در آخر این را اضافه کنم که در دسته بندی که رابرت اسکولزاز کلمات انجام داده، و در دستهی سوم که همانا کلمات با گستره ی معنایی می باشند مانند عشق و مرگ و غیره، و حتی با خواندن همین دو کلمه در همین مصاحبه حتما جرقهای در ذهن شما زده شده است.
میخواهم بگویم که حتی اثر اگر حدیث نفس هم باشد بازهم به تعداد تمام افراد دنیا عشق بدای بیان کردن وجود دارد و میتوان به تعداد تمام آدمهای دنیا راجعبه عشق کتاب نوشت. خود من مثلا در مورد موضوع خیانت شاید بالای صد داستان نوشتهام، که هیچ کدام شبیه دیگری نیست با آنکه خودم تنها یک بار آنرا تجربه کردهام.
با توجه به اینکه نظرات مختلفی در خصوص علی کریمی کلایهی شاعر و علی کریمی کلایهی نویسنده وجود دارد خودتان بیشتر بر دیده شدن کدام یک از آثارتان مایل هستید؟
برایم فرقی نمیکند، گمان میکنم چه در شعر، آنهم چه کلاسیک، سپید چه ترانه و چه در داستان در یک سطح کار میکنم.
و بی اغراق اصلا هم نمیدانم در چه سطحی، پایین یا بالا ولی فکر میکردم و میکنم در داستان کارهای کردهام که نمونهاش نیست یا کمتر هست و انتظار داشتم داستانهایم بین اهالی کتاب سروصدا میکند. ولی به دلایل گوناگون که گفتنش در این مقال نمیگنجد داستانهایم در محاق ماندهاند.
راستی این راهم بگویم همانطور که مشوقم در نوشتن محمدرضا رستم بگلو عزیز بوده کسی که باعث شد بعد از مدتی وقفه دوباره شعر نوشتن را از سر بگیرم دوست عزیزم سیدمهدی موسوی بوده که اگر او نبود حتی سه کتاب آخر شعرم نیز وجود خارجی نداشت.
با توجه به اینکه ادبیات داستانی ما به غیر از روایت های تاریخی سابقهی زیادی ندارد و چندین سال بیشتر از عمر آن نمیگذرد وضعیت ادبیات داستانی اکنون و آیندهی ایران را چگونه میبینید؟
هرگاه فیلم شاهکاری را میبینم که از جلوههای ویژهی خیلی کمی یا اصلا استفاده نکرده است، اولین چیزی که به ذهنم خطور میکند این است که چرا ما نمیتوانیم چنین فیلمهای بسازیم. همین را تعمیم بدهیم به ادبیات داستانیمان، حتی شعر امروز ایران که قدمتی چن قرنه دارد روبه زوال است و شاعران امروزی نعش کش آنند.
حالا فکر کنید ادبیات داستانی ما چقدر قدمت دارد؟ تازه با این نگاه که دنکیشوت را اولین رمان تاریخ بدانیم.
میخواهم بگویم که ما ضعف فرهنگی و تفکر داریم و این باعث میشود که این اندازه از ادبیات دنیا فاصله داشته باشیم.
ضمن آنکه که عدم تبادل مستقیم فرهنگی نیز وجود دارد به این معنا که چون زبان فارسی متکلم زیادی در جهان ندارد و تنها در کشورهای فارسی زبان ، افغانستان، ایران و تاجیکستان دیده میشود پس حتی اگر اثری با این زبان شاهکارهم باشد نهایتا در همین چند کشور فارسی زبان موفق و دیده شود. و همین امر هم محال به نظر میرسد چرا که تیراژ کتاب در همین ایران خودمان تنها پانصد جلد است.
با اینحال در هر دو حیطهی شعر و داستان آثاری خلق میشوند که بی نظیرند، اما حیف که همچون فرش ابریشمی که بین فرش فروشها رد و بدل میشوند تنها اهالی جدی ادبیات آنها را میخوانند.