بررسی کارنامه هوشنگ ابتهاج «سایه» در گفتوگو با بنیامین دیلم کتولی
اختصاصی شهرگان
– بخش اول –
گفتوگوکننده: محمدرضا حاج رستمبگلو
تایپ و ویرایش: صادق بیقرار
بنیامین دیلم کتولی؛ دارای مدرک کارشناسی و ارشد ادبیات و کاردانی علوم سیاسی است. دیلم کتولی شاعر و نویسنده، مدرس ادبیات و تاریخ و فلسفه و همچنین محقق و پژوهشگر حوزهی علوم انسانی است.
محمدرضا حاج رستمبگلو شاعر، نویسنده، پژوهشگر زبانشناسی، کارشناس ترویج و آموزش ارشد فلسفهی هنر است.
کتابها: پر از ستارهام اما / دختری با کلکسیون کبریتهایش / واپسین تانگو در مهتاب آلبوم های موزیک – شعر طهران/عمونوروز/ مونالیزا
محمدرضا رستمبگلو: صرف نظر از مواضع عقیدتیسیاسی و رویکردهای اجتماعی که مورد حمایت و حمله گروههای متفاوت است، زندگی حرفهای ابتهاج در دو آیینهی «تصنیفو موسیقی» و «شعر و شاعری» نماد و نمود دارد. به نظر شما ارزشهای هنری-تاریخیِ کدام یک ارجحیت دارند؟ و چرا؟
بنیامین دیلم کتولی: البته بنده در اینجا قصد ارزشگذاری بر رفتار و آثار هنری ایشان را ندارم، اما آنچه بیش از همه مشهود است این است که، هر دو جریان هنریِ زندگیِ «سایه» در زیر سایهی سنگین سُنّتگرایی و سُنّتباوری قابل بررسی است. چنانکه ما در شاعران معاصر کمتر مثالهایی بهاین اندازه بزرگ را میتوانیم مشاهده کنیم که سایهای در سایهای این چنین سنگین فائق آید. البته چنانکه مبرهن است این سُنّتباوری در شعرهای ایشان بیشتر از تصانیفشان نمود دارد، اما به دلیل عدم شناختِ دقیقِ موقعیت و ضرورتهای تاریخیِ هنر و ادبیاتِ ما آسیبهایی به همراه داشته است؛ مثلاً در جایی ایشان پس از ورود به رادیو مصاحبهای دارند که میگویند:《در هنگام ورود من به رادیو جدل سنگینی بین طرفداران موسیقی سُنّتی و آنها که بهدنبال تجدد بودند وجود داشت، و من با جدا کردن این دو حوزه از هم به این جدلها پایان دادم.》 البته شکی در خیراندیشی ایشان در این تصمیم نیست. این نقطه همانجایی است که باید به آن توجه داشت و آن را مورد نقد جدی قرار داد. چرا که وی در نیافته بود آنچه موجب شکلگیری تجدد و نوآوری و رنسانسی چنین عظیم در تمام وجوه فکریو تاریخی غرب شده، همین جدلی است که ما بین سُنّتو نوخواهی شکل میگیرد و موجب شکلگیری دیالکتیک اندیشهی انتقادی خواهد شد.
اتفاقاً آنچه که پس از مشروطه و در دههی سیو چهل باعث پیشرفت هنر و ادبیات ما شده بود، همین بوده است.
اما خود ایشان در تصانیف خود بهصورت ضمنی سعی داشت این مسئله را در نظر داشته باشد، پس به عقیده بنده در جریان تصنیفسراییِ خود بیشتر از ساحتِ شعری امکان نوآوری را داشته است. هرچند معتقدم امثال “تورج نگهبان” در این مورد اهمیت بیشتری دارند.
بنا به سلیقهی شما بهترین تصنیفهای ایشان کدامها هستند؟
– خب البته که همهی ما با تصنیفهایی چون «تو ای پری کجایی» و «ای ایران» نوستالژیهایی داریم، و مورد وفاقِ نه تنها بنده، بلکه حافظهی جمعی ما بوده است.
بیشک بسیاری از فارسیزبانان ابتهاج و آثارِ وی را پسندیده یا به آن عشق میورزند. چه شاخصههایی از آثارِ وی باعث این اقبال است؟ و اینکه اصولاً طرفداران آثار سایه را متشکل از چه طیفهایی میدانید؟
– سوال بسیار خوبی است؛ خصوصاً پس از نگاه به وفوق آثار ایشان در حافظهی جمعی ما.
خُب اینجا بنده قصد دارم به این نکته اشاره کنم که بهتر نیست ما از خود بپرسیم دلیل شکلگیری این شاخصهها و اقبال آن توسط طرفداران وی چنانکه مد نظر شماست چه بوده است؟
بند تاکید دارم که در اینجا ما بیشتر از توجه به جامعهی مؤلف، به جامعهی مخاطب و ساحتهای فرهنگیِ آن نگاه کنیم. آیا مسئولیتِ هنریِ ما تنها اقناع ذوق جمعی است؟ بله در جامعهای که هنوز نیم بیشترِ آن غرق در ساحت سُنّتگرایی است، از سویی میتواند به هرچه بیشتر شدن مخاطب ما کمک کند. اما بنده مولفی را ارزشمندتر میدانم که به جای همسویی با جامعهی مخاطب و خوراک گرفتن از آن، مخاطبی تازه بیافریند؛ اینجاستکه میتوانم با جرأت بگویم امثال سایه بدون هیچگونه پذیرش صیرورت، در گوشهای نشسته و مخاطبان شاعران گذشتهی ما چون حافظ، سیف، جامی، و… را قرض گرفتند. بهنظر بنده ما در اینجا با همان مفهوم «سلیقهی ناپرورده» که «کانت» به آن در تبیین زیباییشناسیِ هنری تاکید داشت، مواجهیم.
منتقدان آثار ابتهاج فارغ از اشاره به کهنهگراییِ او، حتی معتقدند که در همین بستر آرکائیک هم آثار درجه یکی تولید نکردند. تحلیل شما در اینباره چیست؟
– البته باید در این مورد کمی با دقت بیشتر نظر داد. اما اول باید در نظر داشته باشیم که کهنهگرایی با آرکائیسم متفاوت است. یکجا ما از آرکائیسم برای دستیابی به ساحتهای زبانیو فکریِ تازه بهره میبریم، یکجا غرق در کهنهگرایی هستیم. در مورد اول برای مثال میتوان از شاملو، اخوان، مشیری، و ایندست شاعران نمونههای درخشانی را آورد، که بنده تنها در یکی دو اثرِ نیماییِ سایه چنین وفوقی را دیدم و احساس میکنم ایشان بیشتر دچار سنتگرایی بودهاند تا آرکائیسم. این رای را میتوان با بررسی دقیق وجوهِ ادبی و زبانی آثار ایشان اثبات کرد.
سایه در شعرهای موزون خود ضمن اقتباس و پیرویِ زبانی، نحوی و مضمونی از حافظ و دیگر شعرای سلف، حتی در ایجاد آرایهها و تشبیهات نیز کمتر مرتکب نوآوری و خلق است. نظر شما چیست؟
– حافظ و سایه!!!
بنده در این مورد با شما هم نظرم. اگر بخواهم دقیق بگویم باید عرض کنم که مقایسهای که میان سایه و حافظ صورت میپذیرد، اشتباه تاریخیِ منتقدین و دیگر کاربران حوزهی ادبیات است.
ما نمیتوانیم شاعری را از دل تاریخ بیرون بیاوریم و در عصر تکنولوژی کنار شاعر دیگری بگذاریم و به دنبال شباهتهای فراوان آثار آنها باشیم. بنده معتقدم که اگر قرار به اصرار بر چنین اشتباهِ تاریخی هم باشد، نباید حافظ را همعصر سایه کنیم، بلکه بهتر است ایشان را به دورهی حافظ ببریم، و آنجاست که خواهیم دید در مقایسهی سایه با شاعرانی چون سیف، خواجو، بابا فغانی، عبید، و از ایندست، چه روی خواهد داد. اگر شما برای چنین مقایسهای به سراغ جامعهی آکادمیک و متخصص ما نیز بروید، و بخواهید از نظر اهمیت وجوه بلاغی به آثار این شاعر بپردازید نیز خواهید دید که امکان قرار دادن شاعرانی چون حافظ با سایه در یک کتهگوری وجود ندارد.
چگونه ذهنیتی تا این حد کلاسیک به جریان نیمایی دست میدهد و بسیاری از آثارش را در این قالب میگوید یا به قول خودش «میسازد»؟
– فکر میکنم که «ساختن» فعل دقیقتری برای این سوال است. البته بنده مخالفتی با ساختن ندارم، اما با چگونگیِ آن چرا.
بنده یقین دارم که در شعرِ سایه، رفتن از شعرِ کلاسیک به ساحتِ نیمایی نبوده است و تنها یک تغییر فرم بیرونی مخاطب را دچار چنین اشتباهی میکند. ما در شعر ایشان با کمترین مؤلفههای شعر نیمایی که نیما برای رسیدن به ساحتِ مدرنیسم در نظر داشته مواجهیم. هیچکدام از مؤلفههای مدرنیسم از جمله تفرد، انسانگرایی، راسیونالیسم، مادهگرایی، سکولاریسم، لیبرالیسم و… را در شعر ایشان به صورت جدی نمیبینیم. تاکید نیما بر این مسئله که شعر ما باید از حیث «سابجکتیو بودن» تغییر کند، و مسائلی چون درک و مبانی ابتدایی شعر مدرن چون «روایتمندی»، «فرمگرایی» و وجوهِ «فنومنولوژیکی» که در شعر خودِ نیما نمود بیشتری دارد و در اشعار نیمایی کسانی چون فروغ و نصرت بسیار قابل تأمل و راهگشاست.
آیا شما تفاوت برجستهای بین آثار نیمایی و کلاسیک ابتهاج میبینید؟
– عرض کردم که بنده نه تنها تفاوتی برجسته میان آثار نیمایی و کلاسیک ایشان نمیبینم، بلکه ایشان دقیقاً مؤلفی هستند که بسیار شبیه به «وجودِ زیستیِ» خود بوده است.