بهمنِ بیدادگر
باز، تو باز آمدی
ظلمتِ آن خاک وُ خشت!
باز، نمی خواهمت
بهمن ِ خونین سرشت!
با نفسِ سردِ تو
شاخه ی شادم شکست.
غم، به سراپرده ام
خیمه زد وُ ریشه بست.
با من وُ نیلوفرم
حرفِ تو از برف بود.
با دلِ گلرنگِ من
گفتگو از برف بود.
کینه ی دیرینه ای!
سنگِ هر آیینه ای!
زندگی، از دستِ تو
اینهمه، فریادگر
باز، نمی خواهمت
بهمن ِبیدادگر!
کلن ۲۲ بهمن ۱۳۹۰