به بچهها جرئت عمل بدهیم – چگونه؟
پروفسور کورت سینگر، دانشآموختهی تعلیم و تربیت و مدرس دانشگاه مونیخ در روانشناسی تعلیم و تربیت بود. او به سال ۱۹۲۹ در مونیخ به دنیا آمد و در سال ۲۰۰۹ در همین شهر از دنیا رفت. مرکز ثقل تحقیقات او آموزش معلمان بود. مقالهای که در زیر میخوانید، شرح فهرستوار عواملی است که میتوانند جرئت عمل را از کودکان سلب کنند. او در این بررسی اجمالی به موشکافی نقش والدین در پروراندن مهارتهای شجاعت، پشت کار و جرئت ِ دست به عمل زدن میپردازد. ترس و به تبع آن بیعملی اگر عمدهترین عوامل سردرگمی، پرخاشگری، اعتیاد و مشکلات روانی نباشد، از شاخصترین آنها ست. خشم والدین بچهای ترسو از بیعملی او، وضعیت را برای نوجوانان و جوانان بدتر هم میکند. بیشک بخش بزرگی از این خشم ناشی از احساس گناه و شرمیست که در مقابل کودک داریم. با این وصف شناخت خطاهای خود در نهایت نوعی درمان برای والدین و اطرافیان بچههای کمجرئت محسوب میشود. با علم بر دلایل بروز ناهنجاریهای رفتاری نه فقط میتوان به جوانان کمک کرد، بلکه بزرگسالان خود در نهایت از دانش نوآموخته سود خواهند برد.
۱- ترس بخشی از زندگی ماست. ترس نشانهی احساس خطر است.
ترس پیامیست که در صورت بروز خطر به ما هشدار میدهد. ترس از ما میخواهد، بر او غلبه کنیم. ما یا باید برای کاهش خطر یا خنثی کردن آن کاری کنیم و یا در برابر تهدید جاخالی بدهیم. پذیرفتن ترس و تسلط بر آن، به معنای قدمی به جلو است. از برخورد با ترس طفره رفتن و در مورد آن بحث و صحبت نکردن، سبب توقف رشد فردی ما میشود و ما را درمانده میکند. ترس «پاسدار زندگی» است.
۲- ترس یک نیروی روانی است که ما را فعال و از ما حفاظت میکند.
ترس میتواند ما را فعال و البته فلج کند. ترس کمک میکند، مشکلاتی را حل کنیم که زندگی ما را تهدید میکنند. جاهایی که مانعی بهنام ترس را با وارد عمل شدن پشت سر میگذاریم، از نظر روحی قوی میشویم. ترس اما میتواند اثر بازدارنده هم داشته باشد و آن هم وقتی ست که در مقابل یک وضعیت ناتوان و تسلیم هستیم. اینجا ست که ترس میتواند قدرت فکر و عمل کردن را از ما بگیرد و یا حتی منشأ برخی بیماریها شود. بچهها بر اساس طبیعتشان در وضعیت درماندگی هستند. به همین دلیل باید کمک کنیم، بر ترسشان غلبه کنند.
۳- ترس در بچهها باعث بروز درماندگی میشود – اضطراب جدا شدن از خانواده از نخستین ترسهاست.
ترس ناشی از حس درماندگی است. به همین دلیل بچهها خصوصاً به ترس «نیاز دارند». برای همین هم بچهها در معرض این خطر قرار دارند که ترس بر آنها غلبه و آنها را از نظر روحی و جسمی مریض کند. اولین و قدیمیترین ترس بچه ترس، از جدایی از والدین است: این ترس، ترس از دست دادن شخص مورد اعتمادی ست که از بچه حمایت میکند؛ کسی که معمولاً یا پدر است و یا مادر. حتی جداییهای کوتاه مدت در دوران کودکی هم میتوانند به بچهها از نظر روحی آسیب فراوان برسانند. ترس جدایی از والدین سنگ بنای بسیاری از ترسها ست که بعدها شکل میگیرند.
۴- توجه به احساس ترس در بچهها – پذیرش و علاج آن
بچهها را میبایست با ترسشان پذیرفت. اما گاهی والدین بهجای اینکه تسلا بدهند خود دچار ترس میشوند، به این تشویشها دامن میزنند، به جای اینکه ترس بچهها را با چنین جملهای خنثی کنند: «لازم نیست بترسی.» دانستن دلایل ترس مفید است و ما باید از بچهها حمایت و وضعیت ترسآفرین را عوض کنیم. اگر ما ترس بچهها را تنها یک بهانه قلمداد کنیم، آن وقت آنها حس میکنند رهایشان کردهایم. خطری که بچه از آن میترسد باید به دقت بررسی شود. ما باید بچهها را ترغیب کنیم، ترسهایشان را بشناسند.
۵- گوش کنید! «سر تا گوش بودن» به بچهها احساس امنیت میدهد.
بچهها تنها وقتی احساس میکنند فهمیده میشوند که فقط نصیحتشان نکنیم، فقط نخواهیم راهنمایی و ارشادشان کنیم، بلکه در آرامش به حرفهایشان گوش بدهیم و بگذاریم حرفشان را به پایان برسانند. گوش سپردن والدین و معلمها به بچهها نشان میدهند آنها علاقمند هستند بدانند چه تجربهای یک بچه از یک وضعیت دارد، چه چیزهایی شادش میکند یا میترساندش، چه آرزوهایی دارد. بدین ترتیب آنها شریک نگرانیها و مشکلات بچه میشوند، همینطور شریک خشم و سرخوردگیهایش. به همین دلیل بچه احساس میکند، جدی گرفته میشود. احساس جدی گرفته شدن عزت نفس را بالا میبرد و با بالا رفتن عزت نفس، جرئت هم زیاد میشود.
۶- بچهها به حرفهای صمیمانه نیاز دارند – «حرفهای خوب» جرئت را افزایش میدهد.
وقتی بچهها را به رسمیت بشناسیم، جرئت پیدا میکنند. برعکس سرزنش بلا وقفه این تصور را در آنها به وجود میآورد که هیچ ارزشی ندارند. حرفهای امیدبخش بزرگسالان منجر به عزت نفس خواهد شد و باور به خود را در بچه تقویت میکند. والدین و معلمها به جای سرزنش بیشتر باید به رسمیت بشناسند، موفقیتها را ببینند و تأیید کنند. ترسوها به خصوص به واژههای دلگرمکننده نیاز دارند. مسئله اینجا تنها «تعریف و تمجید» نیست، بلکه دقیق نگاه کردن و تشخیص این است که چه چیزهای به واقع موفقیتآمیزی وجود دارد.
۷- به بچهها تکیهگاه بدهیم و برای آنها حد تعیین کنیم – یاریرسانی برای جهتیابی در زندگی
آزاد گذاشتن بچهها در همه چیز، آنها را بیجرئت و تحت شرایطی خاص پرخاشگر میکند. آنها به مانع، در معنای حمایت و البته به مرز نیاز دارند. «وایسا، بیشتر از این نمیتونی جلو بری»، همان مرزی ست که والدین به کودک باید نشان دهند. تربیت مقتدرانه و قدرتمدارانه، من ِ کودک را تضعیف میکند و ارادهی او را درهم میشکند. اما آزاد گذاشتن بچهها در هر کاری هم (یعنی شیوهی تربیتی ضداقتدار که بد فهمیده شده باشد) کودک را به همان نسبت ضعیف میکند. بچهها به یک رابطهی یاریرسان، یک رابطهی حمایتگرانه نیاز دارند که حس واقعگرایی آنها را تقویت کند، بصیرت و مسئولیت در برابر خود را در آنها افزایش دهد و آنها را به سمت حرفشنوی ِ منطقی سوق دهد.
۸- مرزهای شخصی و واقعی را نشان دهیم – بیمرزی احساس درماندگی میآفریند.
بچهها به مرز نیاز دارند. ما باید حد واقعیشان را به آنها نشان دهیم، رخدادها را برایشان توضیح دهیم و به آنها کمک کنیم، واقعیت را لمس کنند. از طرف دیگر بهتر است مربیها نه فقط فرمانهاشان را در شکل جملاتی مثل «تو باید …» و قوانینشان را در شکل «آدم فلان کار را نمیکند»، با صدای بلند اظهار کنند، بلکه حتی بهتر است مرزهای شخصی خود را هم نشان دهند. تنها در صورتی که بچهها خواستهای والدین و مربیها را درک کنند، میتوانند آنها را مراعات کنند. اگر آنها اجازه داشته باشند «هر کاری بکنند»، میتوانند بیمرز شوند و رفتار طلبکارانه پیدا کنند. بیمرزی در نهایت درماندگی میآورد، چون بچهها نمیتوانند راه خود را پیدا کنند.
۹- تمرین در مقررات و عادتهای خوب موجب عدم بروز درگیری میشود.
تمرین عادتهای خوب در خانواده و مدرسه مفید است، عادتهایی که دیگر لازم نیست دربارهشان بحث کنیم. این اما بدون فشار آمیخته با حسن نیت ممکن نیست. چنین فشاری به بچهها کمک میکند، از مشکلات عبور کنند. توافق بر سر مقررات ثابت و عادتها نه فقط به بچهها، بلکه به بزرگسالان هم کمک میکند. وقتی بچهها یاد میگیرند، مقررات را اجرا کنند، دیگر اغلب باید و نبایدها بیفایده میشوند: مثلأ کمک در خانواده، در مدرسه، کمک هنگام انجام تکالیف مدرسه … آنچه که تبدیل به یک عادت خوب میشود، نیازی به عزم ِ جزمی نو توسط بچه و یا دستوری جدید توسط بزرگسالان ندارد.
۱۰- بچهها را لوس نکنیم – استقلال به بچه شجاعت میبخشد و «من» ِ او را قوی میکند.
لوس شدن بچهها، شجاعت را از آنها سلب میکند: همه چیز داشتن، هر چیز را به دست آوردن، اجازهی هر کاری داشتن … لوس کردن همانقدر شخص را برای وفق دادن خود با محیط ضعیف میکند، که تعلیم و تربیت مقتدرانه. وقتی به بچهها زیادی چیز بخورانیم، مواد غذایی، تلویزیون، اسباببازی، مواد درسی، وسایل برقی، تفریح، فیلم و …، فراموش میکنند چطور میشود فعالانه از فرصتها استفاده کرد. در این وضعیت بچهها گرفتار منشی غیرفعال انتظار «باز هم بیشتر» میشوند. این مسئله او را هنگام بروز چالش درمانده و ترسو میکند. در مقابل اگر بچه از همان کودکی یاد بگیرد، همهی کارهایش را خودش انجام دهد، منظور آن کارهایی ست که خودش میتواند انجام دهد، مستقل خواهد شد. این استقلال به بچهها احساس اطمینان برای تسلط بر وضعیتهای ترسآور میدهد.
۱۱- خطر سهلانگاری در رابطه با رسانهها یعنی تلویزیون، اینترنت و فیلمهای ویدئویی را بشناسیم.
سهلانگاری در مورد استفاده از رسانهها از طرف بچهها و جوانان، خطر ویژهی عدم تشخیص مرز است: تماشای بدون نظارت تلویزیون، چه از نظر مدت و چه محتوا، گاه حتی با یک دستگاه تلویزیون در اتاق شخصی، نوجوانان را در معرض وسوسههایی قرار میدهد که اغلب در خدمت سود ِ تجاری این رسانهها هستند. تنها محتوای برنامههای سرگرمکنندهی سطحی، فیلمهای وحشتناک، نمایشهای خشونتآمیز و پورنو نیستند که زیانآورند. خطرناک انفعالی است که در آن بچهها جلوی صفحهی تلویزیون مینشینند. تلویزیونی که مانع فعالیت سالم میشود.
۱۲- محتاطانه با بچهها برخورد کنیم: هوشیاری در تعلیم و تربیت، در خانواده و مدرسه.
وضعیت نابرابر بین بچهها و بزرگسالان ایجاب میکند که در مدرسه معلمها و در منزل والدین خود را جای بچهها بگذارند، آنها را مراعات کنند و به بچههای در حال رشد، رعایت دیگران را آموزش دهند. بچهها میتوانند مطمئن باشند معلمهایی که مهارتهای تربیتی دارند هرگز آنها را مسخره نمیکنند و به ناگهان پای تخته فرا خوانده نمیشوند. آنها دانشآموزان را مسخره و شرمنده نمیکنند. معلمهای زبده در اظهار عمومی تذکر نمیدهند. آنها با احتیاط تکالیف بچهها را تصحیح میکنند، مبادا کار بچه بیارزش به نظر بیاید، آنها با کلامی تحقیرآمیز دربارهی ضعفهای جسمی یا فکری بچه حرف نمیزنند، آنها بچه را با طعنه، فحش یا اسامی ریشخندآمیز تحقیر نمیکنند. صبوری در مقابل اشتباهات از اصول یادگیری است: از خطاها یادگرفتن به جای محکوم کردن آنها به خاطر خطاهایشان.
۱۳- برای بچهها بازدهی ِ قابل تحقق را ممکن سازید – پیشرفت در یادگیری شجاعت میآفریند.
هیچچیزی بچهها را در تقویت ارادهی یادگیری بیشتر از یک بازدهی خوب تشویق نمیکند. این بازدهی اعتماد به نفس بچه را تقویت میکند. معلمها و والدین میبایست برای بچهها امکاناتی فراهم کنند که آنها بتوانند بازدهی خود را نشان دهند: یعنی به کمک انتظارات تنظیمشده با تواناییهای فردی که یادگیری هدفمند را برای دانشآموز ممکن میسازند. اینکه همهی بچهها باید یک چیز را یاد بگیرند، اندکی ناامیدکننده است، چون در این وضعیت بچههای ضعیفتر محکوم به شکست در برابر بچههای قویتر هستند. باید به هر دانشآموزی امکان انجام کاری را داد که از عهدهاش برمیآید. احساس بازدهی داشتن به بچه شجاعت میبخشد.
۱۴- بچهها باید نه گفتن را یاد بگیرند – جرئت ِمخالفت را تقویت کنیم.
تربیتی که شجاعت کودک را تقویت میکند، واجد این خصلت است: لجاجت ِ بچه را همچون یکی از «احساسات شخصی» آنها را بپذیریم، بپذیریم و سرکوباش نکنیم. بچهها باید بدانند که با خواستههای شخصیشان پذیرفته میشوند. آنها باید یاد بگیرند ‚نه’ بگویند و با این نه از خود محافظت کنند. وقتی بچه در مقابل بزرگسالانی که از قدرت خود سوءاستفاده میکنند، از خودش دفاع میکند، خانواده باید از او پشتیبانی کند. جرئت ِ مخالفت، مثل حرفشنوی ِ منطقی، یک فضیلت است که ما میبایست جوانان را به آن تشویق کنیم.
۱۵- عزت نفس را تقویت کنیم – بچههای ترسو به قدردانی و موفقیت در یادگیری نیاز دارند.
بچهای که مطمئن است، «از پساش برمیآیم!»، میتواند راحتتر انتظارات را برآورده کند. برعکس نوجوانان و جوانان ترسو اعتمادبهنفس متزلزلی دارند. برای اینکه آنها اطمینان بیشتری به خود پیدا کنند، به ارتباطات قابلاعتماد و محکم نیاز دارند، به رابطهای بدون ترس بین والدین و بچه و یک رابطهی محکم معلم و شاگردی. اعتمادبهنفس آنها از طریق موفقیت در یادگیری تقویت میشود، از طریق به رسمیت شناخته شدن توسط معلمها و والدین، از طریق تجربهی «به کاری آمدن و به درد خوردن». وقتی بچهها احساس راحتی در کلاس و یا در یک گروه میکنند، شجاعت در عملشان بیشتر میشود. اعتمادبهنفس قوی ترسها را در نطفه خفه میکند.
۱۶- جوانان میبایست نافرمانی مدنی و ازخودگذشتگی را یاد بگیرند – فضیلتهای دموکراتیک.
به بچهها باید یاد بدهیم در مقابل دستورات غیرعقلانی یا غیراخلاقی بایستند. برای این کار باید آنها تصوری از ارزشها به دست بیاورند که بر اساس آنها بتوانند حرفشنوی یا نافرمانیشان را تنظیم کنند. ازخودگذشتگی میبایست به عنوان یک فضیلت دموکراتیک در خانواده و مدرسه پشتیبانی شود: شجاعت بر زبان آوردن نظر شخصی، تبدیل باورهای شخصی به مشخصههای فردی، دفاع از گسترش انسانیت، دخالت همراه با مهارت در امور، گفتگو و رفتار مستدل و شنا خلاف جهت آب. شجاعت ِ شهروندی یکی از مهمترین فضیلتهای دموکراتیک است.
۱۷- تجربههایی که به تقویت شجاعت کمک میکنند
- رفتار ِ دلسوزانه در خانواده، مدیریت قابل اعتماد، علاقه به یکدیگر.
- رابطهی محتاطانه در برابر عزت نفس بچه، تجربههایی که من ِ او را تقویت میکنند.
- در خانواده ارزشهای انسانی تجربه و رفتارهای فضیلتآمیز فراگرفته میشوند.
- والدین، معلمها و مربیها نه اطاعت کورکورانه، بلکه حرفشنوی منطقی را میطلبند. حرفشنوی ناشی از شناخت بعدها به تصمیم بر اساس ارزشها تبدیل خواهد شد.
- اعتراضات، لجبازی و نافرمانی بچهها باید جدی گرفته شود.
- والدین و معلمها استدلال کنند، قوانینی که وضع میکنند را توضیح دهند و با بچهها به بحث دربارهی رفتار ارزشمند بپردازند.
- استقلال فکری و فردی حمایت شوند، بچهها تجربههای خوبی با «نه-گفتن» کسب کنند و یاد بگیرند، از خودشان مراقبت کنند.
- فردیت جوان تقویت شود.
۱۸- برای بچهها الگو باشیم – فضیلتها را تنها آموزش ندهیم، آنها را زندگی کنیم.
بزرگسالان باید فضیلتها را زندگی کنند، فضیلتهایی که میخواهند بچههایشان با آنها بزرگ شوند. بچهها باید ببینند، چطور والدین و معلمها با احترام با دیگران رفتار میکنند، چطور وقتی که قرار است از نیکیها دفاع کنند با جرئت دست به عمل میزنند. بچهها بیشتر نه دستورات بزرگترها، بلکه آن چیزی را میپذیرند که به آن عمل میشود. معلمها تنها به کمک الگوی اخلاقی که ارائه میدهند و نیز به کمک توانایی ارتباطگیری، آمادگی برای کمک به دیگران، دانش علمی و توانایی تدریسشان، اقتدار کسب میکنند. یاددادن فضیلت به جوانان باید با عمل به فضایل از جانب بزرگسالان درآمیخته باشد.