به یاد تینای «من و خواهرم»*
– تسلیت به کتایون ریزخراتی –
سپیده جدیری – در تسلای بعضی دردها هیچ نمیتوان گفت. هیچ حرفی جز یک «ای وایِ» کوتاه که بی هوا از قلب بیرون بیاید و راه به لبها گشاید.
اینکه از «من و خواهرمِ» کتایون ریزخراتی، فقط یک «من» باقی مانده باشد، تلخترین باوریست که نباید به ذهن راهاش داد. یاد تینای «من و خواهرم» همیشه زنده است و کتایون همچنان دربارهاش شعر خواهد نوشت. کتاب چاپ خواهد کرد. خوب میدانم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دو شعر از تینا ریزخراتی (برگرفته از سایت «شعرانه»)
۱
رفتنت آن قدرها هم که فکر میکردم،
درد نداشت!
پزشکها معتقدند کسی که به کما میرود،
هیچ دردی را احساس نمیکند!!!
۲
چشمهایت…
تمام خاطرات خوب کودکی را برایم
تداعی میکنند!
با من بمان…
بی تو انگار
هر روز پروندهام
را دستم میدهند و
از مدرسه اخراجم میکنند!!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دو شعر از کتایون ریزخراتی
من و خواهرم
من و خواهرم
از خیابان رد میشدیم
مادرم
ماهی ظهر عید را سرخ میکرد
پدرم جا کفشی را مرتب میکرد
پسرم دستهای پدرش را میکشید
آن ها دو برادر بودند
من و خواهرم
عاشق یکی از آنها شدیم
ماهی سرخ شد
و کفشها واکس خورده و براق
پسرم
پدرش را در نقاشی جا گذاشت
قلب خواهرم شکست
کنار من
به آن طرف خیابان که رسیدیم
هنوز هر دو
تنها بودیم
سکوت را حمل میکنم
تفنگهایشان را
به سمت ما نشانه گرفته بودند
یکی از میان مان فریاد زد:
مرگ
و صدایش در دهانها پیچید
به من نگاه میکردند
به پرچم دامنام
که پاره پاره بود
به جهان زیر قدمهایم
به پوستم که تاریک شده بود
آمادهی مبارزه بودم
و عقب عقب میرفتم
از خرگوشها
استخوانهای صورتی بر جا مانده بود
از خواهرم
زنی که زیباییش را پنهان میکرد
به عقب بر میگشتم
با صدای کسی که فریاد زد مرگ
و گورستان بیدار شد.
نمیتوانی اندوه گم شده در تاریخ را احضار کنی
نمیتوانی آنقدر برقصی
که دامنات پرچمی شود
و سربازان
بالغ
به خانه برگردند.
چراغها را میشمارم در مسیر رودخانه
لنگه کفشهای رها شده را
انگار تو را جستجو میکنم
خیابانی را جستجو میکنم
که به قلب شهر باز شود
تا به همهی کوچهها خون برساند
گلوله از کنار گوشهایمان میگذرد
تو را در سردخانهها
گورستانها
در سنگرهای گوشههای خیابانها
پیدا نمیکنم.
در ردیف زندهها
زخمیها
پشت کلاشینکفها
نیستی.
در سکوت
زبالههای شهرم را جابجا میکنند
بی اسلحه در خیابانها راه میروم
بی سلاح
سکوت را حمل میکنم
حتی وقتی میمیرم به تو فکر میکنم.
ترس از سوراخ سوزن میگذرد
باتومها از سوراخ سوزن میگذرند
برای خواهرم که دیر به خوابگاه میرسد
گریه میکنم
اتوبوسها شعلهورند
سطلهای زباله
شعلهورند
و کف خیابان پر از تکه پارههای مبارزه است.
پوستات در آتش خیابانها شعلهور است
انگار بر آسفالتها
خون مشتعل پاشیدهاند
به من نگاه میکنند
به دامنام که پرچمیست
و دهانام
که سکوت را به سمتشان نشانه گرفته است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* نام مجموعه شعری از کتایون ریزخراتی که نشر چشمه آن را منتشر کرده است.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.