تا دوردستِ شعر بِران!
«ترجمهی شعر تا به بازآفرینی کامل نرسد موفق نخواهد بود و شرط این توفیق یکی شدن با شعر و شاعر است.»[ii] این سخنِ عبدالله کوثریست، مترجمی که خود زمانی یک شاعر بود و چه بسا که درکی عمیق از صدمه دیدنِ شعری دارد که مترجمهای ناشاعر، تنها به حسابِ مترجم بودن جرأتِ ترجمهاش را به خود میدهند.
باید یادآور شد که شعر موجودِ بسیار حساسیست، دارای حس، ریخت و قیافه و تکیه کلامهای خاصِ خودش! و گاهی حتی، نُتها و ضرباهنگِ خاص خودش در موسیقی. و به هنگام ترجمهاش اگر چنانکه آقای کوثری پیشنهاد میکند، با شعر و با شاعرِ آن یکی نشویم، یک به یکِ اینها را از دست خواهد داد.
آن دیگری میخندد،
غصههایش را دارد،
چهره مرا با پوست و مویم زیر آسمان نگه میدارد،
کلمات را از دهان من بیرون میریزد،
پول دارد و ترس و گذرنامه،
میستیزد و دوست میدارد،
آشفته میشود،
و بی قرار.
اما من نه،
من آن دیگریام،
که نه میخندد،
نه چهرهای زیر آسمان دارد،
نه کلمهای در دهان،
آن که با من و خویش
بیگانه است…
(بخشی از شعر “آن دیگری”، سرودهی هانس مگنوس انتسنزبرگر، صص ۱۳ و ۱۴، کتاب «در ستایشِ دوردست»)
فرشته وزیرینسب شاعر است، شعرهای بسیاری سروده و شعرهای بسیاری نیز ترجمه کرده است. در شعر فوق آنچه بیش از هر چیز مشهود است، آشناییِ مترجم با موسیقی و ضرباهنگ کلام و چگونگی انتقالِ آن به زبان مقصد است. چینش کلماتِ هر سطر در زبان مقصد به شیوهای صورت گرفته است که از لابهلای سطرها چیزی دلنشین به گوشمان بنشیند: موسیقی. و شگفت اینکه نوازندهی آن، که مترجم است، هرگز خارج نمیزند. بیایید منصف باشیم. اگر شما ندانید که متن فوق، ترجمهی یک شعر است، آیا به شعر بودنِ خودِ این متن در زبان فارسی شک میکنید؟
من شک نمیکنم و دلیلاش فقط حفظِ موسیقی کلام در آن نیست. دلیلاش حفظ تمام ویژگیهاییست که بالاتر برای موجودی به نامِ شعر برشمردم. بگذارید بگویم: فرشته وزیرینسب پیش از آنکه مترجم باشد یک شاعر است. به بازآفرینی دست میزند. به بازسُرایی.
شعرهای دیگری را از این کتاب ببینیم و مصداقِ حفظِ آن ویژگیهای دیگر را در آنها جستوجو کنیم:
ممنوع است که اشخاص را آتش زد
ممنوع است اشخاصی را آتش زد
که اجازه اقامت قانونی دارند
ممنوع است اشخاصی را آتش زد که مقررات را
رعایت میکنند و اجازه اقامت قانونی دارند
ممنوع است اشخاصی را آتش زد که احتمال نمیرود
که تمامیت و امنیت جمهوری فدرال آلمان را به خطر اندازند
ممنوع است اشخاص را آتش زد
مگر اینکه خودشان با رفتارشان موقعیت را فراهم کنند…
(بخشی از شعر “حقوق خاص”، سرودهی هانس مگنوس انتسنزبرگر، ص ۱۵، همان)
اگر بخواهیم با مضمون شعر که مضمونی حقوق بشریست کاری نداشته باشیم و تنها بر فُرم شعر متمرکز شویم که به نظر میرسد با نوعی بازی کلامیِ حاصل از تکرارِ یک جمله شکل گرفته است، باز هم رابطهی تنگاتنگی که میانِ این فرم خاص و درونمایهی شعر وجود دارد، ما را در نهایت به همان مضمون رهنمون میشود. کل شعر، چنانکه در توضیح مترجم دربارهی آن آمده، «هجو جملهی اول خود است که عمومیتی قانونی را نشان میدهد و ثابت میکند که قوانین نه تنها تبعیضگرایانه است بلکه هیچ ضمانت اجرایی ندارد، به خصوص در مورد کسانی که هویت حقوقی ندارند.»[iii]
حال، به فرم جملهی اول و تفاوت آن با فرم بقیهی جملههایی که به ظاهر، تکرارِ همان جملهاند نگاه کنید: جملهی اول شکلِ متداولِ خود را دارد، آن «که»ی حرف ربط را پس از «ممنوع است» دارد که برای نشان دادنِ فرم متداولِ جمله، تعیینکننده است. اما به جملات بعدی که در هجو جملهی اول آمدهاند نگاه کنید: آن «که» بعد از «ممنوع است» دیگر دیده نمیشود. یکجور محتواسازی با فُرم. انگار که یک نفر دارد برای خودش داد میزند: «ممنوع است» و گوش شنوایی برای آن نیست چرا که آن حرفِ ربط مابین ممنوع است و بقیهی ارکانِ جمله وجود ندارد. از سطر دوم شعر به بعد، فُرم جملات به گونهای است که انگار بشود اینطور هم بخوانیم که «ممنوع است» و با این حال، «اشخاصی را آتش زد»… چون حرف ربطِ بین ممنوع است و ادامهی جمله حذف شده است این طور تداعی میشود که بین این دو بخش جمله، ربطی وجود ندارد. پس انگار که «ممنوع نیست». به این ترتیب، میبینیم که فُرم، ما را به محتوای هجوآمیزِ مد نظر شاعر میرساند. بعید میدانم اگر مترجم این شعر، خود یک شاعر نبود، در ترجمهاش به این تغییراتِ ظریفِ فُرمی در جملات، چنین دقت و توجهای نشان میداد.
حال، به این سطرها از اینگه بورگ باخمن، به ترجمهی فرشته وزیرینسب نگاه کنید:
کلاهت خاموش بلند میشود،
سلام میگوید، در باد تاب میخورد
سر برهنهات به ابر میزند
قلبت جای دیگری در کار است…
(بخشی از شعر “برایم توضیح بده ای عشق”، ص ۵۶، همان)
آن هم از دیروز تا فردا دگرگونه میشود
ساکت و غریب
و هر ضربهاش
فرو ریزشی است از زمان.
(بخشی از شعر “فرو بریز قلب من”، ص ۷۹، همان)
و این سطرها از پل سلان، به قلم همان مترجم:
در چشمهی چشمانت،
نخهای ماهیگیران دریاچهی ایر زندگی میکنند.
در چشمهی چشمانت
دریا پیمانداری میکند…
(بخشی از شعر “در ستایش دوردست”، ص ۸۵، همان)
هیچکس بازمان نمیآفریند
از خاک و گل
هیچکس نمیخواند بر غبارمان وردی
هیچکس!
حمد و سپاس تو را ای هیچکس
به خاطر توست که
شکفته شدن به سویت را میخواهیم.
از هیچ میآییم
هیچیم و هیچ میمانیم:
شکوفنده،
هیچ،
گل سرخ هیچکس
با
پرچم جان-روشنمان…
(بخشی از شعر “مزمور”، صص ۹۹ و ۱۰۰، همان)
در سطرهای فوق، آن ویژگی که بیش از بقیه به چشم میآید، زبانِ خاصِ هر یک از این شاعران است. به کار بردنِ «قلبت جای دیگری در کار است» به جای جملهای سادهتر یعنی «قلبت جای دیگریست»، همچنین به کار بردنِ کلماتی نظیر «دگرگونه» و «فرو ریزش»، از وسواسِ مترجم در انتخابِ کلمات و جملاتی حکایت دارد که ویژگیهای زبانی شعر در زبان اصلی را باز بنماید. به خصوص در مورد سلان که مشهور است به ترکیبسازی علاقهی زیادی داشته، چنانکه میبینیم مترجم این ویژگی زبانی را در ترجمهاش تا بیشترین حدِ امکان حفظ کرده است.
این وسواس در انتخاب کلمات، در شعر شاعران دیگری که در این کتاب آثاری از آنها گردآوری و ترجمه شده است، حتی نمود بیشتری مییابد.
این شعر از راینر ماریا ریلکه را به ترجمهی فرشته وزیرینسب بخوانید و زبان آن را مقایسه کنید با شعری از هاینریش هاینه که در همین کتاب و به قلم همین مترجم آمده است تا دقتی را که مترجم در حفظ فُرم و زبان منحصر به فردِ هر یک از این شاعران به خرج داده است، به چشم ببینید:
رویاها برایم به ارکیدهها میمانند،
رنگارنگ و پر غنا.
از شیره آوندهای چوبی عظیمشان
نیرو میگیرند،
و به خونی که مکیدهاند میبالند.
به لحظهای گذرا شادند،
و به لحظهای دیگر مرده و رنگپریده.
در آن هنگام که کائنات در آن بالا آهسته در گذارند،
حس نمیکنی که چگونه عطرها بر باد میروند.
رویاها برایم به ارکیدهها میمانند.
(خواب بیننده (۲)، شعری از ریلکه، ص ۱۱۴، همان)
بر گونههای کوچکت
تابستان داغ نشسته است
و زمستان، زمستان سرد،
در قلب کوچکت.
اما چنین نخواهد ماند
محبوبم!
زمستان بر گونههایت خواهد نشست
و تابستان در قلبت!
(تابستان داغ، شعری از هاینه، ص ۱۵۳، همان)
کتاب همچنین به ترجمهی اشعاری از ماشا کاله کو و گوتفرید بن مزین شده است که پرداختن به ویژگیهای شعری هر یک از آنها و توضیحِ شیوههای انتخاب واژگان و چگونگیِ حفظ سطربندیها، موسیقی و فُرمِ این آثار در ترجمهی دکتر فرشته وزیرینسب، مجال گستردهتری میطلبد.
در این مجال، همینقدر میتوان اظهار داشت که مترجم کتابِ «در ستایشِ دوردست» تا دوردستهای شعرِ این شاعران رانده است تا آنچه در زبان فارسی به ترجمهی او میخوانیم نیز «شعر» باشد؛ شعری خوشسیما، خوشسر و زبان و خوشآهنگ.
ــــــــــــــــــــــــ
[i] انتشارات نصیرا، چاپ اول: ۱۳۹۳
[ii] عبدالله کوثری در گفتوگو با آریامن احمدی، روزنامه اعتماد، شماره ۲۸۴۸ ، ۲۰/۹/۹۲، صفحه ۷ (ادب و هنر)
[iii] از توضیح مترجم در کتاب «در ستایشِ دوردست»، صفحه ۱۹.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.