ترجمهی شعر توسط مترجمی که فاقد جوهرهی شعری است، کاری است پر خطا
بی اغراق یکی از سخت ترین مراحل ترجمه ، ترجمه ی شعر به زبان فارسی ست تنگنای واژگانی زبان فارسی و محدودیتی که در انتخاب کلمات و افعال در زبان فارسی مشهود است عرصه ی کار را برای مترجم بسیار تنگ می کند این در حالی ست که در ترجمه ی شعر میبایستی نه تنها به ترجمهی کلمه ها و واژه های زبان مبدا با توجه به درک درست مترجم از شعر و مقصد شاعر از آوردن یک کلمه توجه باید کرد بلکه روح شعر را نیز باید بتوان به زبان مقصد ترجمه نمود یعنی به عبارتی ما با دو ترجمه لفظی و معنوی در آثار شعری مواجه هستیم بگذریم از آنکه گاه حتی ضرب آهنگ شعر را نیز باید به زبان مقصد منتقل کرد لذا از این روست که شدیدا معتقدم ترجمه ی شعر توسط مترجمینی که خود فاقد جوهره ی شعری هستند کاری ست بسیار پر خطا و احتمال ضربه دیدن شعر در زبان مقصد را افزایش می دهد . چه بسا شعرهای بسیار خوشایند و زیبایی که در اثر ترجمه به متنی فاقد آرایههای ادبی و هنری مبدل گشته و در حد یک متن کم ارزش تنزل پیدا نموده است.
شما آثار زیادی را ترجمه کرده اید. ترجمهی آثاری را که انتخاب میکنید بر چه اساسی است؟ بسیاری اعتقاد دارند که ترجمهی شعر را باید مترجمی ترجمه کند که خودش شاعر باشد و به شعر آشنا و نه مترجمی که با شعر آشنا نیست نظر شما در این خصوص چیست؟
و در ادامه نگاه شما به ترجمهی آزاد در شعر چگونه است؟آیا از ترجمهی آزاد در آثاری که ترجمه کردید استفاده شده است؟
من مترجم حرفه ای نیستم یعنی از آن دسته از مترجمینی نیستم که در خانه بنشینم و ناشر کتابی را برایم انتخاب کند و چه در حوزه ی نظام فکری و اعتقادیم باشد یا نباشد بر حسب وظیفه ی سازمانی و قراردادی با ترجمه ی آن در مدت زمان معلوم درصدی بر مبنای تعداد کلمه ها ی کتاب از ناشر پول دریافت کنم . متاسفانه تعداد مترجمینی که خود کتابی را انتخاب کرده و ترجمه و منتشر می کنند هر روز کمتر و کمتر می شود و بسیاری از کتاب های ترجمه ای که در این بیست سال اخیر در ایران چاپ شده است حاصل انتخاب ناشر و قراردادی ست که مترجم بر اساس مفاد آن ملزم به اجرای آن است ، منتشر می شود یعنی در فرایند انتخاب نه تنها در بسیاری از موارد نقشی ندارد بلکه اصولا بسیاری از مترجمین کنونی تنها کارمند ناشر هستند همانگونه که برگه ای را به دارالترجمه می دهند و نسخه ی ترجمه ی آن را دریافت می کنند اینان نیز همان کار را می کنند . تنها با این تفاوت که مقداری از کتاب را خود مترجم بر فرض سانسور شدن ممیزی می کند بخشی را ناشر به ظن نگرفتن مجوز چاپ حذف می کند و بخشی را هم نهادهای ممیزی کتاب، سانسور می کنند و کتابی ناقص الخلقه متولد می شود که در نهایت نیز ممکن است با اصل کتاب تفاوت های فاحشی داشته باشد یعنی به مقوله ی ترجمه به عنوان یک مبحث هنری دیگر نگاه نمی شود و آثاری از زبان های مختلف ترجمه می شود که حاصل بده بستان های روی پرده و پشت پرده ی ناشرین و احتمالا سیاست های دولتی ست و اگر می بینید که در شناسنامه ی کتاب نام مترجمی هم آورده می شود بر حسب عادت و قانون است وگرنه مترجم بیچاره مقصر هیچ اتفاق معمول و نامعمولی نیست چرا که تنها گناهش بلد بودن زبانی البته آن هم خود جای حرف و حدیث دارد و نیازمند بودنش به حقوقی حداقلی ست که ناشر پرداخت می کند مثلا مترجمی را می شناسم که بر همین منوال در کارنامه ی خود نزدیک صد کتاب ترجمه دارد. این از سویی خوب است و از سویی ناپسند می خواهم عرض کنم دوره ی مترجمینی که بر حسب ممارست با ادبیات ایران و پژوهش و مطالعه در زبان مبدا بر حسب نیاز اجتماعی و سیاسی و خواست گاه های فکری کتابی را انتخاب و ترجمه می کردند گویا هر چه می گذرد به سر می آید . و از سویی دیگر عدم شناخت قلم و افکار یک نویسنده تاثیر منفی در برداشت مترجم از منظور نویسنده در کتاب می تواند داشته باشد که همین سو تعبیر نیز می تواند به زبان مقصد منتقل شود بدون آنکه نویسنده ی زبان مبدا چنین منظوری داشته باشد لذا مطالعه و شناخت مترجم از نویسنده یکی از ارکان ترجمه است که در فرایند کارفرمایی ناشرو کارمندی مترجم عملا از بین می رود .
اما فرایند انتخاب من متفاوت است چون تعهدی به ناشری ندارم و هر آنچه در مطالعات خود در زبان های مبدا برای ترجمه و برای اجتماع مفید می یابم را ترجمه می کنم حال ممکن است کتابی سیصد صفحه ای باشد و یا یک شعرو یا مطلب کوتاه از شاعر و نویسنده ای به نام یا گمنام . و تنها هدفی را هم که در این باره مد نظر دارم مفید بودن و امر روشنگری و افزودن بر دانش مخاطب فارسی زبان است چرا که ما در دنیای جهان وطنی نیازمند اشتراک در اندیشه ها و تفکرات و هنر سایر همنوعان این جهان مشترک هستیم.
بی اغراق یکی از سخت ترین مراحل ترجمه ، ترجمه ی شعر به زبان فارسی ست تنگنای واژگانی زبان فارسی و محدودیتی که در انتخاب کلمات و افعال در زبان فارسی مشهود است عرصه ی کار را برای مترجم بسیار تنگ می کند این در حالی ست که در ترجمه ی شعر می بایستی نه تنها به ترجمه ی کلمه ها و واژه های زبان مبدا با توجه به درک درست مترجم از شعر و مقصد شاعر از آوردن یک کلمه توجه باید کرد بلکه روح شعر را نیز باید بتوان به زبان مقصد ترجمه نمود یعنی به عبارتی ما با دو ترجمه لفظی و معنوی در آثار شعری مواجه هستیم بگذریم از آنکه گاه حتی ضرب آهنگ شعر را نیز باید به زبان مقصد منتقل کرد لذا از این روست که شدیدا معتقدم ترجمه ی شعر توسط مترجمینی که خود فاقد جوهره ی شعری هستند کاری ست بسیار پر خطا و احتمال ضربه دیدن شعر در زبان مقصد را افزایش می دهد . چه بسا شعرهای بسیار خوشایند و زیبایی که در اثر ترجمه به متنی فاقد آرایه های ادبی و هنری مبدل گشته و در حد یک متن کم ارزش تنزل پیدا نموده است .
عده ای را باور بر این است که اساسا شعر را نمی توان ترجمه کرد و شعر در واقع ترجمه پذیر نیست من چندان با این مقوله هم نظر نیستم این به قدرت و ضعف و قوه ی مترجم و تخیل شاعرانه اش بستگی تام دارد البته نادیده نمی گیرم که بسیاری از شعر ها در این چهارچوب قرار می گیرند و امکان ترجمه را ندارند و به همین دلیل موجه یا غیر موجه است که گاه عده ای به ناچار دست به ترجمه ی آزاد می زنند یعنی به عبارتی صحیح تر تنها سوژه و روح شعر را گرفته و خارج از اراده ی مولف یا شاعر دست به تحریف شعر در زبان مقصد می زنند که البته در پاره ای از موارد نیز به شعرهای درخشانی در این ضمینه برخورد می کنیم همانند شعر پر فروغ سکوت سرشار از ناگفته هاست که شاملو با مهارت خیره کننده ای موفق به سرودن آن می شود . نمی دانم از نظر اخلاقی چقدر می تواند ترجمه ی آزاد مورد قبول باشد ولی متنی که بدون اراده ی مولف یا شاعر با ذهنیت مترجم باز آفرینی می شود دیگر برای خود موجودیت جدا گانه ای دارد و این متن را نمی توان زاییده ی ذهن مولف یا شاعر بدانیم بلکه نه تنها طبیعت مستقلی دارد بلکه موجودیت خود را نیز وامدار مولف یا شاعر نیست .و فرزندی ست از پدری به نام مترجم که تنها وارث بعضی از ژن های شاعر در زبان مبدا است به شخصه اگر احساس کرده ام که شعری از ترجمه پذیری گریزان است و امکان و هویت خود را در زبان مقصد نمی تواند به مخاطب بشناساند ترجمه نکرده ام و دست به تحریف شعر و یا ترجمه ی آزاد نزده ام چرا که معتقدم مترجم از نظر اخلاقی باید به متن زبان مبدا متعهد و پایبند باشد مگر پاره ای از موارد استثنا که دایره ی واژگانی فارسی حمل بارمعنایی آن کلمه را نمی تواند به درستی بر دوش کشد
با توجه به تسلط شما در زبان و ادبیات و هنرهای مختلف ترکی از ایغور تا ازبک استانبولی و آذری چرا تمرکز شما روی ترجمه آثار ترکیه است؟ آیا ادبیات و زبان های دیگر ترکی از قابلیت های ادبیاتی کم مایه است یا این مهجوریت دلایل دیگری دارد؟
هر فرهنگ و هر زبانی دارای خصوصیات خاص خود است و لا به لای تمام این فرهنگ ها و خرده فرهنگ ها می توان آثار ارزشمندی را برای ترجمه پیدا نمود که در زبان فارسی مورد استفاده و کاربرد فکری مخاطب قرار گیرد منتهی ما نمی توانیم ادبیات ترکیه را با ادبیات جمعیت یک میلیونی وشدیدا محدود و سانسور شده ی ایغور های چین که حتی برای زندگی کردن در چهارچوب جغرافیای چین مجبور به تحمل صدها شکنجه و زندان هستند ( دولت چین از مدتی پیش خانواده های مسلمان ایغور های چین را مجبور کرده است که پذیرای یک کارمند دولتی چین در خانه هایشان باشند تا بر رفتار و حرکاتشان نظارت بکنند) و یا ادبیات کشورهایی همانند ترکمنستان یا ازبکستان با تنوع لهجه های مختلف ترکی و هزاره و تاجیک که سال ها در قیومیت و فشار سانسور و ادبیات روسی و ایدئولوژیک اتحاد جماهیر شوروی ماهیت خود را از دست داده و تنها به داستان سرایی ها و نغمه های مادرانه ی بازمانده در سینه ی مردان و زنان گذشته خلاصه شده است مقایسه کرد اگر چه پس از استقلال این کشورها ما با آثاری روبرو هستیم اما ادامه ی همان سیستم کمونیستی و این باردر قالب دیکتاتوری با ابعاد شدیدتر در این کشورها عملا امکان بروز استعداد های ادبی را در نطفه خفه نموده است و مثلا شما می بینید که حتی برای نمونه یک روزنامه ی مستقل در کشوری مانند ترکمنستان وجود خارجی ندارد و سیستم حاکم عملا تمام درهای خود را به جهان آزاد بسته و حتی روش و نوع زندگی مردم را کنترل و برنامه ریزی می کند لذا بندرت و به سختی می توان شعر یا داستانی که قابلیت ترجمه دارد را بدست اورد و اصولا تعداد و کیفیت این آثار هم آنچنان نیست که برای ادبیات فارسی چیز تازه ای را به ارمغان بیاورد در حالیکه که با توجه به دسترسی آسان و حضور فیزیکی در جغرافیای زبان ترکی استانبولی و کار و زندگی روزمره در این زبان با آخرین محصولات فرهنگی و ادبی مواجه هستم که شاید اگر صدها سال نیز زمان داشتم امکان ترجمه ی بخش ناچیز ان را هم نمی یافتم
ما در زبان ترکی استانبولی با آثار قابل توجه ی در سطح ادبیات دنیا مواجه هستیم که برغم ده ها ترجمه در زبان فارسی هنوز حتی بسیاری از آثار گذشته ی این زبان همچون آثار ناظم حکمت، عزیز نسین، یاشار کمال و صدها نویسنده و شاعر بزرگ جهانی ترکیه را به صورت کامل به مخاطب فارسی زبان معرفی نکرده ایم چه برسد به ادبیات امروز و حجم بسیار فراوان و ارزشمندی که در این زبان منتشر می شود بگذریم از آثار اورهان پاموک که شاید به خاطر جایزه ی نوبل ادبیات اکثرا ترجمه ی آثار وی به محض انتشار با فاصله ای حیرت آور دو سه ماهه با اندکی سانسور در ایران ترجمه و به چاپ می رسد
آثار عزیز نسین به کرات به فارسی ترجمه شده است.
چه چیزی باعث شده شما دوباره به ترجمه ی آثار این نویسندهی ترک مبادرت بورزید؟
شاید بسیاری ندانند که عزیز نسین در طول حیات خود صد و ده کتاب نوشته و از این تعداد تنها چند مجلد به تعداد انگشتان دست از این کتاب ها به فارسی ترجمه شده است و بسیاری از همین کتاب های ترجمه هم یا به صورت ناقص از یک اثر و یا مجموعه ای منتخب از چند کتاب و یا تراوشات ذهن خلاق مترجم بوده یعنی به عبارتی در مقطعی از اقبال مخاطبان ایرانی از ترجمه های آثار عزیز نسین که به صورت مجلد های جیبی توسط مترجمی(رضا همراه ) که بعد ها خود نیز به مواردی اعتراف نموده است ما با آثاری مواجه می شویم که زاییده ی تفکرات و قلم مترجم به نام عزیز نسین است . عزیز نسین شخصیت بسیار تاثیر گذار و متعهدی نسبت به انسان و اجتماع و نویسنده ی پرکاری ست که هنوز بسیاری از زوایای وی برای مخاطب فارسی زبان نا آشنا باقی مانده است و از سویی دیگرنیز بسیاری از آثار عزیز نسین به فارسی ترجمه نشده ، آثاری که هنوز همان رنگ و بو و همان طراوت و گزنده گی تلخ خود را در جوامعی چون ایران حفظ کرده و می تواند مخاطب را به اندیشه و تفکر فرو ببرد. من هم اکثرا سعی می کنم ترجمه هایم از عزیز نسین، آثاری باشند که تا کنون به فارسی ترجمه نشده و یا اگر قبلا به فارسی ترجمه شده است ترجمه هایی باشد که خیانت در امانت به صورت واضح در آن اتفاق افتاده باشد البته این را هم عرض کنم پس از بلوای ۵۷ ما سال ها با خلا آثار عزیز نسین در ادبیات ایران مواجه بوده ایم و تا همین ده پانزده سال اخیر عزیز نسین جزو سانسور شده ها در ادارات ممیزی بوده و هیچ اثری از وی مجوز چاپ نمی گرفت اگر چه در این ده سال اخیر دو سه مجموعه از وی در ایران مجوز چاپ گرفته اند اما قبل از آن ما تنها با آثار قبل از ۵۷ که به صورت زیر زمینی چاپ می شدند مواجه هستیم . به رغم کم رنگ شدن حساسیت نهادهای ممیزی نسبت به نشر آثار عزیز نسین در ایران هنوز هم آثار جدی وی مجوز پخش نمی گیرند چرا که طنز تلخ قلم عزیز نسین و نوک تیز پیکان مبارزه با استبداد و استثمار انسان توسط متعصبین دینی ، حاکمیت موجود را می تواند به شدت زخمی کند مثلا شما به همین کتاب در یکی از کشورها که برای نخستین بار به فارسی ترجمه کرده ام نگاه بکنید گویی داستان های کوتاهی که در این کتاب آورده شده است بر گرفته از رویدادها و اتفاقات و متاثر از وضعیت موجود امروز ایران است که به صورت داستان های خیالی و طنز به قلم عزیز نسین همین امروز نوشته شده است . خوب طبیعی ست که حاکمیت های متعصب دینی که خواهان جهل توده هاست از این روشنگری هراسان باشند همان متعصبینی که پس از اعلام ترجمه ی آیات شیطانی توسط عزیز نسین حکم ارتداد و قتل وی را از ایران صادر می کنند و در نهایت فاجعه ی هتل ماداماک و قتل عام سیواس که لکه ی ننگی بر دامن اسلام گرایان تند روست اتفاق می افتد که همین مبحث و قتل روشنفکران دیگر در مقطعی از تاریخ ترکیه که توسط عوامل جمهوری اسلامی اتفاق می افتد را در کتاب فاجعه ی سیواس و فتوای خمینی به تفصیل آورده ام که به زودی در کشور هلند منتشر و در دسترس مخاطبان فارسی زبان قرار خواهد گرفت .
نام یکی از کتاب های شما “مردی با دامن صورتی” پیام روشنی در جبر فرهنگی موجود پیرامون جریان همجنسگرایی دارد آیا اینکه پرسوناژ شما خودکشی میکند یک عقب نشینی تاکتیکی نیست؟
ایهام موجود در بطن نام کتاب می تواند تعابیر و برداشت های مختلفی را به ذهن متبادر کند مثلا برداشتی که می تواند مردی را نشان دهد که به وسیله ی دامن صورتی خودکشی کرده باشد کیفیت این مرد در مواجه با دامن صورتی و مرگ نیز خود تعابیر دیگری را می زاید که باز در همه ی این تعابیر و برداشت ها می توان به انتهای سوال شما رسید که آیا این خودکشی یک عقب نشینی تاکتیکی ست ؟ و یا آنکه این مرگ سر آغاز تولدی دیگر در قالبی دیگر است ؟ حال پرسوناژ من چه با تعابیر دیگر و چه با این برداشت، جنسی خارج از عرف عادی جامعه است جامعه ای که جبر فرهنگی و اجتماعی چهار چوب های معینی را برایش تعریف می کند که همین چهار چوب ها در اصل به نابودی طبیعت ذاتی اش سوق می دهد . ماهیت جوامعی چون جامعه ی ما در بطن خود جبر میراندن را می پروراند ما با جامعه ای مواجه هستیم که تفاوت ها را نمی تواند بپذیرد حال این تفاوت چه در مسائل اعتقادی و دینی و مذهبی باشد چه در روش و منش زندگی یا نوع پوشش و یا نوع رفتارهایی که از عرف جامعه پیروی نمی کنند طبیعی ست که این جامعه، اقلیت کشی را ذاتا در نهاد خود بپروراند یعنی در اصل این خودکشی نوعی دیگر کشی ست یا به عبارت بهتر جبری ست که جامعه ای را وادار به قتل می کند . این خود کشی نیست این قتل سازمان یافته ی اکثریتی ست با روش های و منش های مختص به خود که اقلیتی را که فاقد این فاکتورها هستند را به چوبه ی دار می سپارد لذا چه این مرد با دامن صورتی باشد و چه با دامن صورتی خودکشی کرده باشد در ماهیت اقلیت کش جامعه ی ما تفاوتی را ایجاد نمی کند . این عقب نشینی تاکتیکی نیست این حمله به واقعیت موجود و مشهود جامعه است پرسوناژ من نمی خواهد که عقب نشینی کند چرا که ماهیت و تفاوت خود را با جامعه به خوبی درک کرده وآن را پذیرفته و اکنون در صدد حمله به عادت های عرفی جامعه است که قرار بوده به جبر میراندن بکشاند . این حمله نه از قدرت است و نه از ضعف چرا که نه قدرت طغیان دارد و نه می خواهد مقهور جبر روشن شود . گاه مستاصل است و گاه مصمم به تاختن نه از آن رو که به واقعیت خود ایمان ندارد بلکه در اقلیت شکننده ای ست که هر آن اکثریت متجاوز را می تواند روبروی خود ببیند که برای مرگاندن آستین ها را بالا زده اند لذا ضمن تلاش برای هجوم به باورهایی که به جبر میراندن و تغییر ماهیت قد علم کرده اند به ضعف مکانیزم دفاعی خود نیز واقف است و می داند که ممکن است مجبور به عقب نشینی تاکتیکی باشد .