خوانش شعر صحرا کلانتری
نقد کوروش جوانروح بر شعر صحرا کلانتری
باید بیاویزم به قلابهای دیگر
به تاریخِ زخمی که منتخبش بودم
باید بتکانم هر آنچه آویختم در قلاب
که پوست اتوریتهی من بود
در مذاکرهی زخم و فرار
برگشت بزن به خلعِ اندامم
تکه تکهام را
به جهانِ قلابها
به تعویضِ آویختههایی که “من” شد
به راهی که میگرفتیام دوباره بگیر
به آن مسدودگاهِ بیطپش
بیاندازم به قعرِی بیجهت
تو گفتی جهات؛ تهوعِ مرکزند
کمی دام از اندام بریز
همهام را جویدهاند
و کهکشانم را پوستها بلعیدهاند
صدا میزنی در لالترین حادثهی بیشکل
از میانهی بزدلیِ مبلهایی رام در اورادِ نشیمن
و میزی در تعهدِ “رو”
باید جایی راههایمان با هم گرفته باشد
وقتی دقیقهی کلیک در مانیتوری به تعویق میافتد
چون لحظهی فرو ریختنِ قابی به نافرمانی
و نعرهی پردهای در پیچش بادی به فهمِ خیرگی
در عقبنشینی عقربهها
چگونه بیابمت در ازدحامِ پاشیدگی
بی”راه”ی که شیرهی کوریام بود
بیتشددِ بیناییام در پسزمینه ای بیحدقه
که چرخیدن ملازمِ دیدار نیست
حتی از میانهی نفسهایی که ضربتِ شلاقند بر قامتِ تقویم
ربایندگانند این آفرینندگانِ چرخیده در حولِ حضورت
دزدانِ گرفتگیهایت
دزدانی دریایی که از خشکی دریا به کمرگاهت رسیدهاند
هیچکس موازیات را نمیگیرد
همه در سطوحت لیز میخورند
و در تقاطعی به پناهِ “دور” میروند
چقدر مزاحمِ “زخم” شدم
او گسترشِ جهانش بود
شعر صحرا کلانتری را می توان شعر سلاخی و یورش زخم نامید. شعری که برخاسته از یک کنش سینماتوگراف و در تطابق با فیلم فرانسوی “شهداء” یا “شاهد و نظارهگر بودن” می تواند باشد!
فیلمی که در ژانر وحشت حمله به افراط گری های مذهبی، مرزها و محدودیت های اجتماعی است. دستمایه اصلی آن رنج، زخم و شکنجه بر کسانی ست که قرار است در تجرد موقت، شاهد و خبر رسان اسرار آن جهانی باشند.
چینش مراحل شکنجه به ترتیبی است که انگار نمی توان از شر شکنجه گر خالص شد. مرکزیت در این فوران خشونت برروی آزمایش شوندگان (شهدا) آگاهی از اسرار زندگانی پس از مرگ است. هرکدام از شهدا که به مراحل بالاتر از تحمل شکنجه می رسند آگاهی و تکامل بیشتری می یابند. رشد پلکانی معرفت همراه با تضعیف جسم سابقه طولانی در ریاضت های عرفانی دارد.
تبدیل این ریاضت به خود آزاری و دگر آزاری (سادیسم و مازوخیزم) شکل بیمار گونه شکنجه های روحی است که از جذابیت رنج و زخم بیرون می زند. انتهای فیلم شاهد اصلی در حالیکه زنده زنده پوست تنش را کنده اند به چنان روشنگری می رسد که با گفتن اولین سر آن جهان به خودکشی بانی شکنجه می انجامد. پوست اندازی به صورت نمادین پرده برداری از حجاب جهان بالا به تصور و تعریف می رسد.
صحرا کلانتری در این نقطه یِ اشتراک، انگار در نقش شاهد، پوست های بدنش را لایه برداری می کند تا قربانی انگاره های درون شود. در این درون نگاری به گوش شکنجه گر با نجوا بگوید: به تردید خود ادامه دهید تا شاهد خودکشی او در من ها باشیم. شرایط درونی و برونی در این تکامل، از پوست به زخم و خلع اندام و از جهات به قعرِ مرکزی_ ازلی است که بدن را در جویایی حقیقت، مانع بینش دیدار می بیند که باید برداشته شود. “تو خود حجاب رهی…”
باید بیاویزم به قلابهای دیگر
به تاریخِ زخمی که منتخبش بودم
باید بتکانم هر آنچه آویختم در قلاب
که پوست اتوریتهی من بود
در بررسی پیشینه هنری، شاعر را دانش آموخته یِ فیلم نامه نویسی و کارگردانی می یابیم. کلیت و شخصیت شعرهای او متاثر از ذهنیت فیلم نگاری و اجراهای چند وجهی است. بازی با استعاره ها و سیستم جایگزینی درنقش نگاری و خوانش های شاعرانه از اتفاقات تصویری یک نوع تقابل و بازتاب غیر مستقیم از آنِ جهان را نشان می دهد که در حال متلاشی و از دست دادن ساختار است. تلاشی که از اکتشاف چیستی ها در ماهیت انسان می گذرد که با تاریخ زخم نشانه گذاری شده است. در هر زمان منتخب زخمی جدید برای باز آرایی ریخت و شمایل نو… شاعر را به یک نمایش رفتارِ سادیستی با بدن می رساند آیا این شکنجه نوعی حرکت تدریجی از تغییر به کمال وجودی است؟ جایی که شدت حضور نابینایی به بار می آورد و در گردش مواج، لذت دیدار با او ناپدید می شود؟ ماهیت انسان دارای سبقه یِ تجسد و رستاخیز است که مبتنی بر پیش فرض های عالم ماورالطبیعه می باشد. آنجا که توحید نور ملازم دو چشم بی سو می شود و سالک را به راه می آورد.
چگونه بیابمت در ازدحامِ پاشیدگی
بی”راه”ی که شیره ی کوری ام بود
بی تشددِ بینایی ام در پس زمینه ای بی حدقه
که چرخیدن ملازمِ دیدار نیست
اما همچنان سوال از ماهیت انسان باقی است که مدنیت چگونه با خلق و خوی حیوانی سازگار می افتد که رنج و شکنجه را دست مایه ی شلاق داران سیاست و ربایندگان طریقت می بیند که از قامت تقویم به تاریخ زخم؛ نشانگان وحشت و هلاکت می زنند تا از بی اعتباری جسم، تقویت نظام سرمایه را به ارمغان آورند؟
باید جایی راه هایمان با هم گرفته باشد
وقتی دقیقه ی کلیک در مانیتوری به تعویق میافتد
چون لحظه ی فرو ریختنِ قابی به نافرمانی
و نعره ی پرده ای در پیچش بادی به فهمِ خیرگی
در عقب نشینی عقربه ها
زبان شاعر در این سلاخی و پوست اندازی، زبان سینماست که با بارگذاری فریم های تقطیع شده، ظرافت را با خشونت به روایت افراطی از زجرِ شکنجه و آیین خود زنی می کشاند.
نشانه های جهان مدرن را در مانیتور کامپیوتر با چند دقیقه کلیک به گشودگی، حجاب فهم و دامِ هبوط در
گستره ی اینجای بی حرکت می رساند. این همانی های جهان شئی شده در مادیت مبل و میز و نافرمانی…تا
پوچ انگاری های من شکاک در صدارت اشیاء
کمی دام از اندام بریز
همهام را جویدهاند
و کهکشانم را پوستها بلعیدهاند
صدا میزنی در لالترین حادثهی بیشکل
از میانهی بزدلیِ مبلهایی رام در اورادِ نشیمن
و میزی در تعهدِ رو
در شعر مورد نظر، شاهد فاصله گذاری او از ظرافت های بیان و برهنگی کلمات در نمایش من فشانیِ خون و
خودزنی های افراطی هستیم. خشونتی تکان دهنده با تداعی های برخاسته از تکه پاره های زن اثیری که قابلیت گسترش در من های هم سان دارد. تکه تکه شدن در برابر واقعیت با معانی استعاری از پیش درک شده برای طرد نظم نمادین و رسانایی مرکزیتی که جهات را به بازی می گیرد. مرکزیتی که به سردرگمی دامن می زند تا من شاعر به جای هم نوایی و هم ذات پنداری به بی نوایی و انزوا در قعری بی جهت برسد.
به راهی که میگرفتی ام دوباره بگیر
به آن مسدودگاهِ بی طپش
بیاندازم به قعرِی بیجهت
تو گفتی جهات؛ تهوعِ مرکزند
آیا او در حال حمله به نجابت و اجرای تِئاتر شقاوت است؟ برای یورش به حواس پرتی و آسودگی های خاطری
که با انباشت عقلانیت مدرن نیاز به کمی. بیشتر ترزیق دیوانگی و تجزیهِ اندام دارد؟ به نوعی آسودگی ما را در عدم می بیند و عطش بی رحمی را به چشم تماشاگران سرازیر می کند؟
من ها در حال مجازات هستند و چهره ی هیولا در قالب دزدان و ربایندگان با پازل هایی از فضایی تاریک و
تعلیق با بکارگیری عوامل محیطی و استفاده درست از عناصر طراحی، حالتی از من اول شخص و معلق ایجاد
کرده که شاهد شکنجه خویش بر روی چنگک های منِ شکنجه گر است. این بی رحمی در سطر سطر اثر درگیرتشدید می شود. انگار در حال سوق دادن کنشگر به زخمی بدوی است.
چرخیدن ملازمِ دیدار نیست
حتی از میانهی نفس هایی که ضربتِ شلاقند بر قامتِ تقویم
ربایندگانند این آفرینندگانِ چرخیده در حولِ حضورت
دزدانِ گرفتگیهایت
دزدانی دریایی که از خشکی دریا به کمرگاهت رسیدهاند
برخی بر این باورند که انسان جنایت را دوست دارد. آفرینشگری که چنین لایه های ظریف را در طرح و رنگ وکیفیت داستان پردازی در نظر دارد و به اجرایی شاعرانه می کشاند شاید از پتانسیل جنایتی ذاتی، پرده برداری می کند که در حجاب فلسفه یِ زخم پوشیده مانده است. یک نوع انحراف و واژگونی حقیقتی که از هیولای من زاد پرداخت می شود تا کشنده ی من باشد.
نقطه تمایز شعر در خلع اندام مذاکره ی مستقیم شاعر با زخم و خود شکنجه گری است. او خود در حال چنگ انداختن بر پوست بدن و ایجاد برش های موازی است. هر لایه که کنده می شود او را به مرکزیت درد نزدیک تر می کند. جایی که او را از طپش می اندازد و عقربه ها عقب گرد می کنند تا نمایه ای از فطرت پاک به چشم بیاید.
در این تجرید در میانه های نفس، باز ضربت شلاق رهزنان طریقتند که حول او می چرخند و بر تن مینشینند تا برای راز خوانی از سروش غیب به دهان شاهد نیمه جان چشم بدوزند. همه در یک نابینایی قدرت دیدار را از دست داده اند. در انتها یک نگاه کوانتومی به عروج جان و لمس جهان های موازی و فراسو، موجودیت شاعر را به قهقرای اضمحلال و پراکندگی، وصل می کند. تا “آن را که خبر شد خبری باز نیامد” باز خوانی شود.
هیچکس موازی ات را نمیگیرد
همه در سطوحت لیز میخورند
و در تقاطعی به پناهِ “دور” میروند
نیچه مینویسد: سابقا انسان با اشاره به خاستگاه ملکوتى، براى خود شأن و مقامى جستجو میکرد؛ اما این راه دیگر بسته شده، زیرا در مدخل این راه میمون ایستاده است.
وحدت در عدم و سطوحی لیز که همه چیز در واپاشی اتمی است و تمام رنج ها فقط تکثر زخمی است که ماهیت پرتابی دارد. من های زخمی را در حال پرتاب از مرکزیت شناخت به جهاتی می بینیم که مانند کهکشان ها خاصیت گسترش هذلولی دارند اما به پایان بندی جهان نمی رسند.
چقدر مزاحمِ “زخم” شدم او گسترشِ جهانش بود.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید