دنیا همه پرگارم
دل بردهای و خواهی، دست از تو که بردارم؟
زین در نروم بیرون، تا از تو طلبکارم !
دیدند رقیبان چون، شعرم به تو میبالد
بستند کمر با هم، در اذیت و آزارم !
گفتند که تنهایی، چون نقطه میانِ ما
گفتم که منم مرکز، دنیا همه پرگارم !
گفتند چه داری تو، از شوکتِ این هستی؟
من در تو نگه کردم، یعنی همه را دارم !
در غلغل غوغاشان، دیدم که چه تنهایند
در غایتِ تنهایی، دیدم که چه بسیارم !
تا شادی و نیکویی، در شأن و پسندِ توست
جز خنده نخواهم کرد، جز نیک نپندارم
در حملهی هر توفان، میخندم و میرقصم
چون عشقِ تو امضا کرد، پیروزی آثارم !
شعرِ تو پگاه چون ره، در خانهی دلها برد؟
« بهتر که بپرسید از شعرِ ترِ طرارم !»