دو شعر از ریحان ریحانی
ریحان ریحانی متولد ۱۳۶۲ در شیراز است. سالهای مقطع کارشناسی را با تحصیل در رشتهی مترجمی زبان انگلیسی گذرانده است و هماکنون نیز تحصیلاتش را در رشتهی زبان آلمانی ادامه میدهد. ریحانی که شعرهایش تا کنون به طور پراکنده در بسیاری از مجلات و روزنامههای ایرانی انتشار یافته، سالها مسئولیت دبیرخانهی جایزهی کتاب سال شعر جوان را بر عهده داشته است. او نشستهای متعددی را در زمینهی نقد کتابهای شعر برگزار کرده که اکثریت قریب به اتفاقِ چهرههای مطرح ادبیات ایران در آن حضور یافتهاند. به گفتهی خودش، بیشترین کاری که به شکل حرفهای انجام میدهد اجراست؛ اجرای برنامههای تخصصی ادبیات… از آنجا که ریحانی در اجرای این برنامهها از هر گونه محافظهکاری، ملاحظهکاری و چاپلوسی پرهیز میکند، روزنامههای شرق و فرهیختگان از او به عنوان «فردوسیپور شعر ایران» یاد کردهاند و هنوز که هنوز است، در جمعهای شاعران او را با این لقب میشناسند.
مجموعه شعری که با عنوان «توبه میکنم به آغوشت» در سالهای اولیهی هشتاد به انتشارات نیم نگاه سپرده بود، از وزارت ارشاد مجوزی برای چاپ دریافت نکرد. ریحانی اخیرا مجموعه یادداشتهایش را برای چاپ به انتشارات مروارید سپرده است.
شکستن
بالا زد دستی از نمک
شکست در دختری که از پوستش گندم تر بود.
شکستن دلی دارد
تنگتر از دست و بالم
میریزد قرمزتر بر فنجانی که مرض دل بود
بر هوایی، که بی تو به سر نمیشود دارد شبش
ای رفتن!
چمدانت را بردار
برقص در خوابی که گوگوش به مویم زده بود
همسفر!
بر جان عاشقیام هفت سگ افتاده
پنهانم کن در آهویی
که به چشمهای خودش حمله کرد.
امشب ای ماه! دلم درد میکند
بشکن بشکنم توی زلفم و
خرقه* را مست به شهر میآورم
میخواهم امشب، قطرهی فلج بر عصای پیامبری بریزم
که نامههای تو را نمیداد
امشبی را که خوشگلتر از آنم که در آنیم
با خلق جهان نباش!
بنویس من دختری که از پوستش گندم تر
من رفتن هستم آقای پلیس راه!
بگردید آغوشم را که سهامش از غم دل به دوست گفتن خوشتر است.
بعدا مرا توی تصادفی بگذارید که مقصرانش:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک، در رفتند.
دوش دیدم که تَرَک بر سر شکستن افتاده بود
بر سر طاقچه آمده بود
چه بر سر طاق آمده بود؟
ما چه بودیم جز نمک
بر دوقلب
که بر کارت عروسی مشغول خوشبخت شدن بودند؟
ما چه بودیم و از چه گریختیم و چه نیستیم حالا
چراییم
چرا رژلبهان را لولو خورد؟
ج) حقمان بود!
چه شیطون رویی داری!
به دووز بالاتری گولم بزن
بزن با ما پیالهای و بینداز خماریاش را به آن بالا و در آن بالا به شکل دریا اعصابم را ببار
میبارید و من تنها خوابیده بودم و پدرسگ شعر عجب با وفا بود!
هرری شعر!
ابیات کج و معوجت را بگیر
در نمک دستی نمانده که بر تو بگذارم
شکستن روی کمرم افتاده و بابا کرمیهایم از کمرم به دهن ماهیان و
یونس شده…
بگو یار، گِردِ بام و درِ تو کجاست که بگردم؟
من رقصی میانهی میدانم
کج کلا خان یارمه/ زلفای شب تارَمه/ میخونم و میرقصم/ دیوونگی کارمه/ شعرایی که میگفتم/ طنابای دارَمه…
همه تظاهرات میکنند و من میگریزم و نمک میریزم و شور میزنم برای شکستن
بشکن بشکنه/ بشکن
بشکن رو ستون/ بشکن
میام به خونَتون
و خدا را سپاس میگویم که به اندازهی کافی
آمریکا برای مردن آفرید.
———————–
* خرقه: مکانی برای اسبی مستها، محصول مشترک سیا و کامی.
تابستان هشتاد
جنتلزن
در نیمهی بیمارستانیام
حرفی
ورم کرده روی زبان
توی قلبم
حرف دیگری
سکته کرده است
با این حال و روز سگی
در نیمه خیابانیام
زن بودن به مردی قاچاق میاندیشید
که چشمهایی گرم دارد
دستهایی گرم دارد
و آوردن اسمش
رژ لبهایم را بخار میکند
مادرم در زن بودن چاهی داشت
که مرکز جهان بود
در مدارس دخترانه
-که مراکز جهان متراکم است-
همیشه روی دیوار آبخوری، اول اسم کسی را میکَنیم
قد میکشیم و برهنگیمان
لباسهایمان را میبوسند
“بوس”
شب به خیر آخرترین مرد من!
خواب تو دووز دیگری دارد
خواب تو روی لبخند پرستاری است
که بر روپوشش قلب میکشید
و عشقهای سوخته را پانسمان میکرد
بین دو نیمه، جنتلزنی هست که به مردمکهایش گریز از مرکز میدهد
و او که میخواست همه جای محبت را بمب گذاری کند
فقط، دوست دختر سادهای شد
۱۳۸۰
زیبا….زیبا و زیبا…تبریک خانم ریحانی
ziba reihan