Advertisement

Select Page

زیستن در غربت (بخش اول)

زیستن در غربت (بخش اول)

دانشگاهیان، نویسندگان و روزنامه‌نگاران ایرانی
از تجربه مهاجرت می‌گویند.

– بخش نخست –

گفت و شنید با:

شهرنوش پارسی‌پور، داستان نویس مقیم آمریکا

و

دکتر محمود صدری، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تگزاس وومنز

ویژه شهروند بی سی:

سه دهه پس از انقلاب اسلامی، موج مهاجرت از ایران هنوز ادامه دارد. در این سال‌ها میلیون‌ها ایرانی خانه خود را ترک کرده‌اند و راهی سرزمین‌هایی دیگر در شرق و غرب جهان شده‌اند؛ یکی آمریکا، یکی مالزی، یکی انگلستان و… با این حال واقعیت مهاجرت می‌تواند هراس‌آور باشد. همان‌طور که جذابیت‌های بی‌شماری نیز دارد؛ ملغمه‌ای است از اشتیاق و اضطراب، خاصه برای آنان که در پیچ و خم‌های آغازین این راه غریب و ناشناخته قرار دارند. در این پرونده نویسندگان، استادان دانشگاه و روزنامه‌نگاران ایرانی مهاجر، نگاه خود به مقوله مهاجرت را شرح می‌دهند و از احساسات و تجربه‌های خود سخن می‌گویند. بخش نخست به پاسخ‌های شهرنوش پارسی‌پور، داستان نویس مقیم آمریکا و دکتر محمود صدری، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تگزاس وومنز (Texas Woman's University) اختصاص دارد.
پرسش‌های مشترکی که با آنان در میان گذاشته‌ایم به قرار زیر هستند:

 

۱-     مهاجرت را چگونه توصیف می‌کنید؟ این مهاجرت برای شما چقدر ارادی بوده‌است و چقدر از سر اضطرار؟ 

۲-     بزرگ‌ترین مسئله شما در جامعه میزبان چیست؟ آیا توانسته‌اید در این جامعه ادغام شوید؟ یا نه؟ آیا احساس می‌کنید که مردم باز و ساده‌گیری نسبت به خارجی‌ها هستند؟

۳-     با چه امید و آرزویی در کشور غریبه زندگی می‌کنید؟ در غربت به چه چیزی دلبستگی دارید؟

۴-     تصور می‌کنید که در این شرایط نیز آن چنان که باید می‌توانید در خدمت جامعه ایرانی باشید؟ نگاهتان به این مقوله چگونه است؟

۵-     چقدر پایبند به رسوم و آداب‌هایی هستید که هویت ایرانیان را می‌سازد؟ آیا این پایبندی مانعی در جهت پیشرفت شما بوده‌است یا نه؟

اما از خانم پارسی‌پور سئوال دیگری هم پرسیده‌ایم که به شرح زیر است:

۶-     این دوری از ایران روی داستان‌هایتان چگونه تاثیری گذاشته‌است؟ برخی نویسنده‌ها و شعرا، زادگاهشان را منبع الهام خود برای نوشتن می‌دانند. نگاه شما به این مسئله چگونه است؟

پاسخ‌های این دو چهره را می‌خوانید.

***

شهرنوش پارسی‌پور؛ هراس مهاجر از فقر

۱- من در زندگی‌ام دو آرزو داشتم: نویسنده بشوم و به جهانگردی بروم. آرزوی نخست برآورده شد و آرزوی دوم به شکل مهاجرت درآمد. البته این حقیقتی‌ست که اگر در ایران می‌ماندم آخرش کشته می‌شدم.

۲-  به طور کلی جامعه آمریکا یک جامعه مهاجرپذیر است و من نیز همیشه از تنهایی لذت می‌برم. چندان غم غربت را حس نمی‌کنم. البته بسیار آرزو داشتم که عزیزانم در کنار من زندگی می‌کردند. از بی‌پولی هم همیشه ترسیده‌ام، که البته در جامعه مهاجر این حس بی‌پولی بدتر می‌شود.

۳- با همان امید و آرزوهایی در اینجا زندگی می‌کنم که در ایران هم داشتم. نویسنده هستم و دوست دارم با مردم ارتباط برقرار کنم.

۴- وقتی در ایران هستید در یک خانه زندگی می‌کنید و در تمام کشور نیستید. حالا وقتی در خارج زندگی می‌کنید باز در یک خانه زندگی می‌کنید و در تمام جهان نیستید. فرق زیادی ندارد.

۵- من نام سختی دارم که گاهی معنی زشتی هم دارد، اما آن را دوست دارم و با لجبازی حفظش کرده‌ام. در عین حال نوروز و چهارشنبه سوری و شب یلدا را هم جشن می‌گیرم. البته برای کریسمس هم چراغانی می‌کنم چون مسیح را دوست دارم. هیچ چیز مانع پیشرفت من نبوده است، الا تنبلی خودم در زبان یاد گرفتن.

۶- البته هنگامی که در خارج از کشور هستید ارتباط نزدیک‌تان با کشور قطع می‌شود، اما ارتباط از نوع دیگری آغاز می‌شود. مثلا ارتباط جغرافیایی را در نظر بگیرید. در درون کشور که هستید چیزهایی را می‌بینید و چیزهایی را نمی‌بینید. بیرون که هستید کشور را از بیرون نگاه می‌کنید و درحالی که چیزهایی را نمی‌بینید، چیزهایی را هم می‌بینید.

***

محمود صدری؛ ابر-مهاجران امروز

۱- مهاجرت ابتدا از سر اضطرار آغاز شده و به دوران ماقبل تاریخ یا "تاریخ ژرف"[i].  بازمی‌گردد. به هفتاد هزار سال قبل اجداد انسان‌های فعلی در "دره گُسلی"[ii] در کنیای فعلی زندگی می‌کرده‌اند. فشارهای جمعیتی و محیط زیستی باعث مهاجرت رانشی از آن بهشت عدن آفریقایی شد. این نخستین مهاجرت نوع بشر و در واقع رمز بقای انسان‌هاست، چرا که اگر از آن حباب محیط زیستی بیرون نمی‌آمدند نسل بشر در همان‌جا منقرض می‌شد. 

مهاجرت در دوران تاریخی نیز که از ده هزار سال پیش به این طرف آغاز شده نوعاً نتیجه عوامل جمعیتی و محیط زیستی بود. البته عوامل بشری مانند جنگ و نسل‌کشی و برده‌گیری نیز به دامنه آن افزود. 

مهاجرت اختیاری پدیداری کاملا مدرن است و سابقه آن به دو انقلاب صنعتی و دموکراتیک قرون ۱۷ و ۱۸ بازمی‌گردد.[iii] همراه با رشد سرمایه‌داری و توسعه صنعتی  و با ازدیاد نیاز به نیروی کار متمرکز در کارخانه‌ها، جمعیت از روستاها به شهرها و از ملت‌های فرستنده به ملت‌های پذیرنده پا گرفت و به‌خصوص به دنبال  انقلاب در کارایی وسایل ارتباط و انتقال جمعی از قبیل تلگراف، کشتی بخار و غیره در قرون ۱۹ و ۲۰ شتاب و وسعت شگفت‌انگیزی یافت. کشورهای مهاجرپذیری مانند آمریکا، کانادا، و استرالیا پدید آمدند که تمامی جمعیت غیربومی خود را از کشورهای دیگر دریافت کردند. 

۲- ماهیت مهاجرت در نیمه قرن ۲۰ و قرن ۲۱ عمیقا متحول شده‌است. دیگر مهاجرت کلاسیک و مهاجرت بازگشتی[iv] چارچوب اصلی مهاجرت را تشکیل نمی‌دهد. در نتیجه دو گزینه کهن برای مهاجران که "مستحیل" شدن[v] در جامعه میزبان یا "عایق ماندن از آن بود تنها راه‌های موجود برای جوامع مهاجر نیست. همراه با پیشرفت‌های تکنولوژیکی و فرهنگی، گزینه نوینی برای مهاجران ایجاد شده و آن امکان بقا و بالندگی آنها به صورت "ذو حیاتینی، یا دوزیستی" فرهنگی است.[vi]  مهاجر دیگر به "ابر-مهاجر" یا "فرا-مهاجر"[vii] تبدیل شده‌است. و هدفش نیز نه مستحیل شدن، بلکه شراکت کامل[viii] در فرهنگ پذیرنده است. ابر- مهاجر همواره با فرهنگ و زبان و سیاست و آشپزی و مد جامعه خویش در تماس است بدون آن که از نعمات و مواهب مادی و معنوی جامعه پذیرنده نیز محروم باشد. و نه تنها این استعداد خود را مانعی در برابر مشارکت در جامعه نمی‌بیند بلکه آن را امتیازی نیز تلقی می‌کند که به یمن آن به غنای مادی و معنوی جامعه پذیرنده می‌افزاید. 

من خویش را از این جهت مرهون این شرایط و بخشی از نخستین نسلی از مهاجرین می‌دانم که به "فرا-‌مهاجر" تبدیل شده‌اند. البته همه جا مردم نادان و بیگانه‌گریز و بی‌جنبه فرهنگی دارد، ولی می‌توان آنها را نادیده گرفت. راستش به جای این که تصورات کلیشه‌ای و اعتراض‌های جاهلانه این گروه آزارم دهد برای آنها احساس دلسوزی می‌کنم. 

۳- همانطور که عرض کردم، برای "فرا- مهاجران" این غربت فرهنگی با قربت جهانشهری همراه است. اخبار ایران، موسیقی ایرانی، تماس با خانواده و دوستان ایرانی، آشپزی ایرانی، مراسم ملی و مذهبی ایرانی، همه و همه در دسترس ایرانیان است. در برخی شهرهای غربی حتی محله‌هایی که به طنز "تهرانجلس" یا "تهرانتو" خوانده می‌شوند نماد این قربت در متن غربت‌اند. بسیاری از جوامع و ملت‌های پذیرنده حتی مناسبت‌های ایرانی مانند نوروز را به رسمیت می‌شناسند. هر چند این امکانات برای نسل معاصر عادی به نظر می‌رسد ولی کافی است که نیم قرن به عقب بازگردیم و ببینیم غیبت آنها چه شرایط دشواری را برای حفظ هویت و فرهنگ ایجاد می‌کرد. 

البته این همه موجب انکار آن ضرب‌المثل عامیانه نیست که "هیچ جا خراب شده خود آدم نمی‌شه". دلتنگی برای یار و دیار، احساس مسئولیت نسبت به وطن، و دلتنگی برای میهن، به‌خصوص برای کسانی که به دلایلی امکان بازگشت ندارند سخت آزاردهنده است. 

۴- به عنوان یک دانشگاهی و فعال فرهنگی و سیاسی احساس می‌کنم همه گونه خدمت را می‌توانم از این راه دور، و به یمن رسانه‌های الکترونیکی مدرن، به جامعه‌ام انجام دهم: بخوانم، بنویسم، منتشر کنم و در تماس باشم. تنها جایی که احساس خسران می‌کنم عدم توانایی‌ام برای تربیت نسل‌های پی‌درپی دانشجویان علاقه‌مند و مستعد ایرانی است. تا قبل از سال ۲۰۰۸ میلادی که می‌توانستم به وطن بازگردم بخشی از تابستان خود را به ارائه درس‌های فشرده و سخنرانی‌های عمومی اختصاص می‌دادم اما فعلا که همان توفیق نیز از من گرفته شده‌است. باور دارم که رابطه مربی و دانشجو[ix] را نمی‌توان با تبادل آرا کتبی و الکترونیکی و با خواندن و نوشتن تنها ایجاد کرد. رابطه‌ای حضوری و همه جانبه لازم دارد که در دنیای مجازی پدید نمی‌آید. از این جهت به همکاران و دوستانی که شرایط خفقان ایران را تحمل می‌کنند و به روشنگری و آموزش در کشور ادامه می‌دهند درود می‌فرستم و به توفیق‌شان در انجام این وظیفه مهم غبطه می‌خورم.  

۵- در دوران پسا مدرن[x] پایبندی به رسوم و آداب بومی، چه در سرزمین اصلی و چه در سرزمین میهمان به صورت فله‌ای و آکبند نیست بلکه با مقتضیات زمان و مکان به صورت گزینشی دوباره سازی می‌شود. بنابراین هر مهاجر و حتی هر بومی که در جامعه جهانی ما زندگی می‌کند امکان مقایسه و و انتخاب دارد. من بازسازی انتخابی مادی و معنوی فرهنگ‌های بومی در سرزمین‌های بیگانه را ممکن و حتی لازم می‌دانم. حتی نسل‌های دوم و سوم ایرانیان مهاجر که فرهنگشان به طور طبیعی ملغمه‌ای از فرهنگ ایرانی و غیر ایرانی خواهد بود نیز برای قوام بخشیدن به هویت دوگانه خویش به این عنصر بومی نیاز دارند.     

پی‌نوشت‌ها:

[i]  Deep History

[ii] Rift Valley

[iii] Industrial Revolution and Democracies (American and French) Revolutions

[iv] Migration, return migration

[v] Assimilation

[vi] Cultural amphibians

[vii] Trans-migrant

[viii] Not assimilation but integration

[ix] Mentoring

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

۲ Comments

  1. عادله محسنی از کابل

    سلام  واقعا سخنان شما رویم تاثیر گذاشت که سخنی کز دل برآید بر دل نشیند . من هم مدت طولانی مهاجر بودم در کشور همسایه مان ایران. در انجا خیلی احساس غربت می کردم. از اینکه مهاجر هستم خجالت می کشیدم چون از کودکی یک افغانی بودم و همیشه فکر می کردم باید رفت. با وجود زبان مشترک و مذهب و دین و فرهنگ مشترک هیچ وقت از لطف میزبانان احساس قربت نکردم . این بود که  به محض برکناری طالبان از قدرت به کشورم برگشتم کشوری که از دوران کودکی فقط یک نام از او می دانستم و بس. اینجا با همه  ترس از انتحاری و انفجار حاضر نیستم دیگه مهاجر شوم چون نمی توانم یک بار دیگر بارگران هجرت را بکشم .  برای من انتحار و انفجار بزرگتری است که در جای دیگری زندگی کنم گرچه عاشق سفرم وهمیشه خودم را در سفر پیدا می کنم و آرزو دارم که سیر کنم در زمین و با فرهنگهای مختلف آشنا شوم ولی دعا می کنم که آواره نشوم   

  2. احسان عابدی

    عادله محسنی عزیز
    سلام بر شما
    پیامتان را خواندم و بسیار متاسف شدم. بیشتر برای خودم و هم‌وطنانم در ایران تاسف خوردم که چگونه شاهد نادیده گرفتن حقوق انسانی شما بودیم و دم برنیاوردیم و چگونه ارزش‌هایی مثل برابری را به فراموشی سپردیم. شهادت می‌دهم به درستی سخنان شما. ما میزبانان خوبی برای شما نبودیم. عذرخواهی می‌کنم از شما، خواهران و برادران افغانی، از طرف خودم و همه ایرانیانی که می‌دانم از این واقعیت شرمسارند. ما مشکلات فرهنگی و اخلاقی بسیاری داریم. تلاش می‌کنیم بهتر شویم. امیدوارم که چنین شویم.

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights