ساختار پیچیده، روایتهای سورئال: نگاهی به رمان رتیل نوشتهی سحر پریازانی
استفاده از تصاویر سورئالیستی بهمنظور رساندن بخش خاصی از حقایق موجود یکی از تکنیکهای ادبیات مدرن است. در عین حال نویسنده در اینچنین فضایی عموماً با تمرکز بر سمبلهای خاص، دراماتیزه کردن روایت، زمان و مکان و استفادهی استعاری از یک سمبل خاص میتواند بخشی از روایتهای حقیقی در جامعه را در ساختار روایت خود بگنجاند. نویسنده با استفادهی چندگانه از سمبل و غوطهورسازی شخصیتها در ارتباط با آن سمبل، پیچیدگی خاصی به متن روایت خود میدهد و درعینحال قادر است که از طریق این فضا دغدغههای ذهنی، معانی عمیق فلسفی و چالش های انسان امروزی را به تصویر بکشد.
رمان رتیل نوشتهی سحر پریازانی که توسط نشر گردون منتشر شده با استفاده از ساختار و فضای خاص سورئالیستی علاوه بر اینکه حاوی ساختار و زبان پیچیدهای است، توانسته است با ابداع نقش سمبلیکی رتیل و چرخش متناوب آن در طول ساختار رمان به روایت دغدغههای انسان امروزی بپردازد. بخش اعظم این رمان که از زبان راوی روایت میشود، نشأتگرفته از دید فلسفی و هستی شناسانهی نویسنده از دغدغههای بشر امروزی است. فضای تلخ و اندوهبار انسان تنها به تلخی و فلسفهی یاس و ناامیدی دلالت نمیکند، بلکه قادر است تا عمق رنجها و درگیری های بشر امروزی را از زاویهی زنانهی نویسنده به تصویر بکشد. شخصیت اصلی داستان که بهمرور میتواند دغدغهها و رویدادهای پیرامونش را بیان کند دارای ذهن پیچیده و چندبعدی است که رمان از زاویهی او بیان میشود. راوی میان دنیای مردگان و زندگان در حرکت است اما نویسنده تا انتهای داستان هرگز موقعیت اصلی شخصیت اول داستان را بیان نمیکند تا پیچیدگی های ذهنی را وی را مشخص تر سازد.
هیچوقت خیلی زنده نبودهام. اولین لحظهی بیداری ام، نگاهم ورای چهار سانتی متر شکاف پرده اتاق خواب رفت. سنگینی ابرهای صبحگاهی فضای آسمان را فراگرفته بودند یک خطوط منظم آنتی در زمینهی خاکستری بیشباهت به نقاشی های سادهی ژاپنی نبود. غرق تماشای کلاغی شدم که با اقتدار روی آنتن نشسته بود و منقارش را به میلههای آنتن میکشید. متوجه شدم ساعت، مدتی است زنگ میخورد. ملودی مهجور کودکانهاش از خاموش کردنش بازم داشت. (صفحهی ۵)
راوی میان خلایی از زمان و مکان به روایت داستانش میپردازد، همهی روایتها از ذهن راوی نشأت میگیرد که زاویهی دید او را نسبت به اتفاقات و رویدادهای پیرامونش نشان میدهد. فضای داستان در این رمان وسیع نیست، اما راوی با چرخش خود میان روایتهای متعدد در زمانهای متفاوت به فضای داستان وسعت میدهد. نویسنده عموماً زبان رمزگونه و سمبلیک را انتخاب میکند، بیان او از رویدادهای پیرامونش که به نوعی دلالت بر گذشتهی تاریک او در کودکیاش دارد. حضور اتفاقات عجیب و غیرعادی در داستان بهکرات اتفاق میافتد. راوی با تمامی این اتفاقات در ارتباط است. زندگی کردن با یک رتیل نمونهی بارزی از این اتفاقات و رویدادهای سورئال است. ارتباط میان راوی و رتیل نیز یک ارتباط عادی و معمول بلکه تصویرسازی غیرمعمول از یک رویداد است. رتیل در این داستان نشأتگرفته از وجود را وی و خاطرههای تلخ اوست. راوی با رتیل تا انتها داستان رابطهی خوبی دارد، هر جا اثری از خاطرات است حضور رتیل قوی تر میشود. رتیل نیز نشأتگرفته از نگاه انتقادی نویسنده به هستی انسان است، انسانی که خاطرات، گذشتهاش همانند رتیلی به او چسبیدهاند و رهایش نمیکنند. ارتباط غیرعادی نویسنده با روتیل نیز نشأتگرفته از ذهنیت انتقادی او نسبت به روابط انسانی همچون علاقه و عشق است، نویسنده با ترسیم رتیل در این فضا پرده از فاصلهها و تلخ های روابط انسانی بر میدارد و ذهن مخاطب را با دنیای تلخ و پیچیدهی رابطهها آشنا میسازد
آن گاه متوجه یک دست سپید استخوانی شدم که آرام از زیر شکم رتیلم پیش میآمد و دستم را میجست. دستم را آرام بهدستانش رساندم. دستم را گرفت و با خود به درون برد. مثل چادری که عاشقان در آن خلوت میکنند. وسط چادر روبه روی من ایستاد. امتداد موهایش از چادر بیرون مانده بود. تنش شفاف بود و آن طرف چادر را میتوانستم از خلال قفسه سینهاش ببینم. قلبم در سینهام به شدت میتپید. با خودم گفتم باز قلبم دارد به سینهام میکوبد. سرد، بسیار سرد نگاهم میکرد. احساس میکردم میخواهم تسلیمش شوم و متوجه شدم اندیشهام در وجودش به گونهای که درک نمیکردم انعکاس مییابد. (صفحهی ۱۹)
ارتباط نویسنده و روایت او از پدیدههای غیرعادی در داستان به سبک روایی پیش میرود، نویسنده با بیان هر اتفاق غیرعادی در داستان به نوعی به روایت بخش از وجود انسانی و چالش های آن میپردازد. تمرکز نویسنده بیشتر بر ارتباط میان حیوانات، پدیدههای غیرمادی و پیوند میان آنها و هویت انسانی خودش است. راوی در چالش میان همین روایتهاست که رفته رفته پرده از زندگی پیچیده و مشکلات کنونیاش بر میدارد. راوی مشخصاً نشان نمیدهد که هدف او از ارتباط با رتیل چیست، اما در طول داستان بهمرور هویدا میسازد که چالشی های او با زندگی عادی انسانها، فراموششدن توسط مادرش و عدم بودن در خانوادهی منسجم او را به مرز جنون رسانده است. راوی درعینحال که در زمان در داستان حرکت نمیکند، اما بهمرور پرده از بسیاری از مشکلات و معضلات اجتماعی بر میدارد و هویت فردی خود را که در ارتباط با این مشکلات شکل گرفته است هویدا میسازد. خودسوزی مادر، الکلی بودن پدر، سقطجنین راوی که همه سویههای انتقادی راوی را از معضلات زنان بهصورت خاص و انسان های امروزی بهصورت عام نشان میدهد. میتوان گفت که بااینکه نویسنده تمرکز خاصی بر مشکلات زنان در این داستان نداشته است و بهصورت عام به مشکلات فلسفی و هستی شناختی امروز پرداخته است، اما میتوان بارقهای از این چالشها را در روایت های متعدد راوی از مادر و ارتباط آن با معشوقهاش دید.
آن روز نمیتوانستم سراغ صندوقم بروم. شروع به نوشتن برای او کردم. تمام آن چیزهایی را که همواره آرزو داشتم به او بگویم و نمیتوانستم را ناشیانه و شتابان نوشتم. او تاب آن همه عشق من را نداشت. فهمیده بودم اگر بداند برای همیشه خواهد رفت. پس برای خودم نوشتم و این عادت ترک نشدنی روزمرهام شد. نامش را روی کاغذ مینوشتم و به آن خیره میماندم و حس میکردم میتوانم با نامش همخوابه شوم و شروع کردم به نوازش کردن اسم بلندش روی کاغذ (صفحهی ۵۷).
بااینکه زاویهی انتقادی داستان صرفاً به سمت یک مسئلهی خاص نیست، اما ذهنیت زنانه و انتقادی او در این داستان سویهی پررنگ تری دارد. اما از سوی دیگر ارتباط عاشقانهی راوی با یک رتیل به نوعی سرچشمه گرفته از پس زده شدن راوی از دنیای کنونی آدمهاست. رتیل در این داستان از معنای عادی خود خارج میشود و به یک سمبل استعاری مبدل میشود، حضور رتیل در کنار دیگر روایتهای داستان عمق ناامیدی فلسفی نویسنده را از بحران امروزی بشر نشان میدهد. راوی درعینحال که با گذشتهی خود درگیر است، بهتدریج به انتقاد اطرافیانش کسانی چون مادر و پدر میپردازد. انتقاد راوی از آنها نشاندهندهی سرخوردگی و شکست فضایل اخلاقی و انسانی است. این مسئله بهخصوص زمانی مشخص تر میشود که راوی در درک این گذشته درگیر میشود و هر گز نمیتواند مرگ. مادر و پدرش را بپذیرد. برای به تصویر کشیدن این شکست و انحطاط اخلاق در جامعهی کنونی نویسنده رابطهی راوی باهم اتاقیاش را به تصویر میکشد.
کینهی هم اتاقی ام را درک نمیکردم. ساعت نفر سوم را به هم اتاقی ام دادم که برایش بفرستد. فریادکشید:« دیوانه ای » روزها بود که بیرون نرفته بودم. خواستم وارد آشپزخانه شوم که جلوم را گرفت و گفت اگر چیزی میخواهم و گرسنهام باید خودم بیرون بروم و خرید کنم! در ثانی باید برای چیزی که میخواهم بخورم پول خرج کنم! به چمدانم فکر میکردم و آن قدر اسید معدهام در رودههایم تخلیه میشد که از درد کج کج راه میرفتم (صفحهی ۶۹).
با اینکه ارتباط میان راوی و شخصیتهای داستان ارتباطی مبهم و پیچیدهای است و مشخصاً بر یک رویداد خاص میان آنها دلالت نمیکند، اما از زاویهی همین ارتباط های شکسته و مبهم میان رابطهها نویسنده میتواند به نتیجهی مورد نظرش که همان نقد اجتماع بشری است برسد. از سوی دیگر نویسنده مشخصاً به توصیف شخصیتها نمیپردازد، بلکه شخصیتها تنها در خلال توصیفات راوی شکل میگیرند و همین بر تازگی ساختار روایت داستان افزوده است. نویسنده درعینحال با به چالش کشیدن قدرت مذهب و ارتباط انسانها با یکدیگر میتواند در انتقال عمیق نگرانی های مشترک بشری که غیرقابلحلاند نیز موفق عمل کند.
اندیشهام مرا در چنگ خود فرو گرفته بود. نمیتوانستم چشم از شعله رقصان شمع در آن همه تاریکی بردارم. باز به عهد عتیق خیرهشدم و با خود اندیشیدم که جسد پروانه جایی در این حجره خشکیده است و احساس کردم پروانه آرام در درون، رقصکنان در تکاپو است. کشیش مثل همیشه با شام و شمع آمده بود. دمی در سکوت در کنار یکدیگر نشسته بودیم و او رفته بود. میخواستم به او بگویم که کم کم باید بروم اما نتوانسته بودم (صفحهی ۱۰۱).
داستان به همان روایت پیچیدهی خودش تمام میشود، نویسنده در پایان نشان میدهد که نجات جامعهی بشری تنها بهدست خودش امکانپذیر است، بهمحض اینکه راوی از گذشتهی خود رها میشود و به آینده چشم میدوزد از شر تمامی چیزهایی که دوستشان نداشته است رها میشود. پایان داستان همانند شروع آن بدون خط خاص مشخصی است، اما نویسنده به خوبی میتواند میان پایان و ابتدای داستان خط منطقی را حفظ کند. در پایان میتواند گفت پریازانی در این داستان توانسته است دغدغههای و پیچیدگی های محتوم بشری را با ساختار سورئال و غیر واقعی به خوبی به تصویر بکشد، فضای گنگ و پیچیدهی داستان دلشورهها و دغدغههای نویسنده را به خوبی به تصویر میکشد و میتواند در انتقال آن به مخاطب موثر عمل کند.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
آزاده دواچی مترجم، شاعر و فعال حوزه زنان، دارای مدرک کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی؛ فوق لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی، گرایش ادبیات تطبیقی ایران و فلسفهی غرب است و هماکنون مشغول به تحصیل در مقطع دکترای زبان و ادبیات انگلیسی در استرالیا با گرایش مطالعات فمینیسم پست کلنیال در حوزهی ادبیات و نقد ادبی فمینیسم و حقوق زنان در ایران و کشورهای جهان سوم است.
از دواچی تاکنون یک مجموعه شعر به عنوان «پروانهای در راه است» در سال ۸۶ منتشر شده است و دو کتاب دیگر وی در محاق توقیف گرفتار شدهاند.
Azadeh Davachi,
Ph.D. Student
Faculty of arts, School of English Literatures & Philosophy
Post-colonial Feminism and Feminist Literary Criticism
University of Wollongong, Australia