ساد
شعری از عارف معلمی
عضو خالی داس
پیوند با کجای تنت
که من با چه کنم چه کنمی به وسعت بهت
خیره به داس های بی تنم
آهنگر ها چطور دست های شان را تفهیم به…
وقتی از شرحه شرحه های تو جراید ریخته
و دکه ها می فروشند تن خرما
خرما ها از یاد بردند مزه های خود
خورده می شوند تا زبان دیگری
یا/داوری کند آنها را
چه فرق دارد برای ترازو
یک پلاستیک خرما یا یک نوزاد
به مسیر بگو برگردد عوض کند این پلاستیک را
فصل خرما تمام
این تمام شدن نیم دایره ی کدام داس ناتمام است
در مکث دستی به سمت داس
در مکث داسی به سمت و/طن
این پناه است که می گریزد
حالا که آخرین پناه بی پناهی
چه ضرورت دنبال پناهگاه بگردی
خودِ شرحه شرحه ایستاده به بهت
این کسی دیگر است که می برد
تجربه های چوبی درخت
از گهواره تا تابوت
چه کند شاخه ای که سرنوشت
دسته ی داس شدن است
تق تق بلند شو
بیداری قبل از تو برخاسته به خیابان
اکنون مردمک هایت پلک می زند در چشم همه
از تق تق های من هر بار ساخته می شود دری
اگر «بلند نشدن» خواست
بیرون بیاید
می ترسم از آخرین تق تق
همه جا را بگیرد بسته های در
به اجبار از این شعر بزنم بیرون
در شعر دیگری برایت باز تق تق
بلند شو
صدای خونی ات را
پیدا کرده رادیو به آن گوش می دهد
میزگرد های شبکه فرهنگ
جز دور زدن موضوع
به درد صندلی بازی کارشناسان هم می خورد؟
_برای مقابله با سلاح سرد تمام آهنگر ها بازداشت شدند و از درخت ها اعتراف گرفته ایم به همدستی
میز گرد تو بودی با بچه های محله دور یک سینی خرما
وقتی در گفتگو
صدای تو حنجره ات را اشتباه گرفت
یک آن بلند شد از حنجره ی دیگری
حالا این حنجره های توست در گلوی همه
نوشتن قبل از خودکارت ریخته به کاغذ
حالا این کلمه های توست حرکت در قلم های همه
از چشم تا قلم
فاصله ای مرده
شاعری دست به احیای این فاصله
دست های فشار بر ماساژ قلبی
تنها زنده تر کرده احیاگر را