Advertisement

Select Page

دسته: داستان و رمان

سه ظلمت

بگذارید اینگونه آغاز کنم. زیرا مغز، این توده‌ی به‌هم پیچیده‌، درهم و برهم و تاریک در سرمان اشتیاقی...

دختری از رویا

تک دختر یک خانواده بودن، همیشه حس عجیبی داشت. از یک طرف، عزیزدردانه پدر و مادر بودن شیرین بود، اما...

پرواز

دلم بد جور گرفته بود فقط میخواستم از اون سلول تنگ یک جوری بزنم بیرون، صدای بال کفتر چاهیآ به...

ورفن ما varfən mä

آناکوچیکه گفت: – هیچ خبری نیست، نه تی‌تیل، نه چی‌چی‌نی، نه شوبوغ. صبحانه می‌خوردیم. عمه‌آنای...

آن کلاغ مشوش

   به کتابخانه شهر دعوت شده ام. پس از آشناسازی کارم به حضار توسط کارشناسی، به روی صحنه می روم....

«اتاق قرمز»

  دود قرمز فضای نیمه‌تاریک اتاق را پر کرده بود.آینه‌های یک‌‌دستِ دیوارها و سقف، باعث شده بود همه...

سلول عشق

در شکم یک هزارپا زندانی بودم. نه متأسفانه خواب نبود. من واقعن در زندانی که به آن هزارپا می گویند،...

Loading

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights