داستان خالی، تهی
زن، شاید برای پر کردن یک حفره خالی مخوف بود که تلفن را برداشت و به مردی که سال ها پیش دوست می...
صفحه را انتخاب کنید
عزت گوشهگیر | ۱۵ مرداد ۱۴۰۳
زن، شاید برای پر کردن یک حفره خالی مخوف بود که تلفن را برداشت و به مردی که سال ها پیش دوست می...
هادی ابراهیمی رودبارکی | ۱۴ مرداد ۱۴۰۳
نویسنده: ماچیکو ناکائوبرگردان از انگلیسی: هادی ابراهیمی رودبارکی نویسنده متن انگلیسی: سوزان...
شیوا شکوری | ۸ مرداد ۱۴۰۳
اثر ارنست همینگویبرگردان: شیوا شکوری سه سرباز رومی، ساعت یازده شب در میخانه مشغول نوشیدناند....
فاطمه دریکوند | ۲۳ تیر ۱۴۰۳
یک اسپایگتی شکل دار رو به بیژن و آنا بالا میگیرم. ته اتاق روبرو دارند لگو میچینند.
محسن هرندی | ۲۳ تیر ۱۴۰۳
پیرمرد را تیچـر صدا می زدنند. اکثر شب ها کنار پیتِ آتش می نشست و کتاب می خواند.
امیررضا بیگدلی | ۲۷ خرداد ۱۴۰۳
وقتی گرازها پا به خواب شما میگذارند
هادی ابراهیمی رودبارکی | ۲۳ خرداد ۱۴۰۳
روی دورترین صندلی بار جلوی پیشخوان نشست.
نرگس کرمی | ۱۵ خرداد ۱۴۰۳
باد زوزه میکشد و در هوار جمعیت صدای گلهی کفتارهای وحشی میدهد
پوروین محسنی آزاد | ۱۳ خرداد ۱۴۰۳
زینال
آنا دستم را میگرفت سوار درشکه میشدیم درشکهچی میگفت
ناصر پویش | ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
وقتی باران سایهاش را انداخت روی پنجرهی خانه، تازه دیدمش…
شهرگان | ۲ خرداد ۱۴۰۳
ظهر بابا بیرون رفت. کمی بعد، با ماهواره و نصاب آمد.
هادی ابراهیمی رودبارکی | ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
امروز هم رنگ آسمان را نمیبینم.
آسمان تناش بوی دود میدهد.
عزت گوشهگیر | ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
پدر به گل ها نگاه می کند. و مادر از اتاق دیگر به او نگاه می کند.
آفاق شوهانی | ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیگر نمیتوانم در حال و هوای آن روزها راه بروم خیز بردارم سمت صحرا
شهرگان | ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
دور سفره نشستهایم و شام میخوریم. تلویزیون تشییع جنازهی شهدا را نشانمیدهد.
عزت گوشهگیر | ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
ساعت کلیسا چند ضربه زد وقتی که از خانه بیـرون آمـدم .
ناصر پویش | ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
پایش را روی پایم گذاشته بود. فشار میداد و همه حواسش به من بود
مهدی رودسری | ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
«تقدیم به فرامرز اصلانی که ناگاه گذشت و این قصهی همین گذشتن است»
شهرگان | ۱۸ اسفند ۱۴۰۲
ریتم کند و سنگین آهنگ، سرد و چسبناک بر پوستم مینشیند