سه شعر از حامد حسنی آسیابدره
۱
در سرم نیانبان میزنند
این را نگفتم دلت را آتش بزنم
چه چیز ما را در دو راس این طویله خنداند؟
یک ملو درام ساده، در مغزم تاب میخورد
روی گرام
از صفحهی چندم، دزیره، به خوابت آمدم
به چهار چوب بیتکیه تکیهگاه شوم
به آینه زل میزنی و آرایش روی صورتت شکل میگرفت
عطر کدام خوابم را به پیرهنت آویختی؟
خوابگردِ سلولهای نیمسوز
چشمهایم را دوختم به لامپ سوختهی دار زدهی چهارراه صیاد
در سرم نیانبان میزنند
آدم چه زمان میفهمد؟
دیر
دور دست
یک ساعت قبلتر از مهر گذرنامهها
کدام جنوب گریخته باید میبودم تا دلت را بلرزانم
تو را داشته باشم
خودم را داشته باشم
دو راس طویله باشم
از معادلات میدان مغناطیسی برادهی جهت داری باشم در مکانیت تو
اصلا آدم میفهمد؟
برگ برگ دکارت هم بخواند
این طویله جای ماندن هست؟
من که رفتهام اگر چه دیر به خواب پیرهنت
۲
حقیقت را به گوش آینه میگریستی
شانههایت سنگینی پوستین
آوار چه غمی اینگونه پریشانت کرده است؟
ابتدا کلمات بودند و امتداد، شبنامهها
از زیستن چه سود برده
تنت که سوزش برف است و رگت التهاب
چند سطر بدهکار خودت هستی؟
باید خفه میشدم
به مرگ بوسه
به مغز پوکم ایدئولوژی پوکهها را میفهماندم
و
سیاهیِ پیراهنِ بر تنت را میفهمیدم
اکراه لبهایت را نه
حقیقت چه بود؟
ابتدا کروموزوم و امتداد مرغ
فلسفهی جهان پوچ است و علم پیروز میدان
باور کن
سیزیفهای زیادی از زیستن سرپیچیدهاند
تا در رحم حلول نکنند
رنج در پناه پستان کدام الهه دندان بر پوستت کشید؟
گرگ و میش بود که در گوش آینه زوزه میزدی
چند سطر بدهکار خودت هستی؟
جز من هیچ سلولی ندید
حقیقت را اینگونه بغض باید کرد
۳
رستن از شکاف سینهی اسبها زیباتر ست یا چاکی که تا آرنج فرورفته خوابآلودگی
شور بختی عجیبی دارد موج میزند در سواحل
آخرین دانه شنِ دل سپردگی به کرانه
اقیانوسِ ندیدگی به چشمهای ترشی انبه
*برقص و با من تنت را عروس کن*
مرا یاد و تو را کمی آلزایمر
این را با جناق سینهام
شرط بستم
دستهایت از آن هر که میخواهد بشود
شالم دمکنی روی دیگت هست
این را خودم وقتی به خواب زنی دیگر میرفتم
شکستهام
با دویدن چمنزار زیر پای کهر
از میان دو گوش
سینههای لرزان جاده را دیدم، نلرزیدم
مردانگیم نجنبید
کار را تمام کرده بودم خستگی
از پشت پایم، رانهایم را لمس میکرد تا به کتفهایم بفهماند
رستن هیچگاه بد نیست
آرنجم در عسل
یا
*چه فرقی دارد مرا کجا ببینی؟*