سه شعر از عادله ضیائی
عادله ضیائی، متولد شهر بابل، کارشناس رادیولوژی، شعر را موزون و از سالهای نوجوانی شروع کرد و بعدها سپید، غالب و قالب شعرهایش شد. تا قبل از دوران دانشگاه فعالیت ادبیاش در انجمنهای شعر شهرستان بابل و استان مازندران بود. در دوران دانشجوئی دبیر کانون شعر و ادب دانشگاه جندی شاپور اهواز بود و همچنین در همان ایام در جشنوارههای شعر دانشجویان کشور در گیلان و گرگان و اهواز و جشنواره مهرگان شیراز و… حضور داشت. کتابی در دست چاپ دارد با عنوان “گلی دیوانه به نام سرخ” که امید است امسال روانهی بازار کتاب شود.
۱
ازدحامی عمودم
با قلبی مبتلا به تو
در بهتی زرد و اضطرابی گنگ بیدار میشوم
لبریز از حادثههای اول وقت
مرا به وسوسههای ساده بسپار
تا با هاله سِکر آورِ چشمانت
حفرههای خواهش در قعرِ ایمانم لانه بسازد
من تمام حنجره صبور توام
و تو تمام خزیدن منی
لای ریشههای شب زده ِگمنامی
پُرم از خیابانهای ترس
پرم از ساکنینِ پنجرههای راکد
برای خالیام سیاه پوشیدهام
گورم را به کوچههای تنگِ بهشت راندهاند
از دست خدای تو آیهای افتادهام
رعشه زمین
رعشه تنهائی من است.
۲
به انزوای باران
و چیزی شبیه عشق
و برگهای مجلل بهار
که خبر مرگ عجیبشان، هیچ جای دلم را طوفانی نمیکند
پناه میبرم به اندوه صمیمی اشک،
از شر نگاه دزدیده شده
از شر شیطانِ خدا صفت،
و خورشید که نورش را پنهان میکند از شانههای تو
از هزار دانه برف درشت در چشمانت،
من به پایانی که گذشت میاندیشم
و به تو، که هنوز جا برای سر کشیدن خوشبختی داری
شب اینجا نیست،
در دردهای مشترک، شب از پنجره به حیاط افتاده
در دردهای مشترک، من قاتل خاطرات تو ام
و به دام افتادهام در جهنمی که بی تو زبانه میکشد در من
میخواهم دوستت بدارم، مثل تطهیر یک درخت با صاعقه
اما عطشم فرار میکند
فرار میکنم از خون دلت که به گردن من است
فرار، از آتش بودنت، از خاکستری از من،
… چیزی شبیه عشق.
۳
چهل هزار سال پیش، پنجههایت به زمین چسبید
و بوی تو، قبل از قلمرو بالا اینجا شنیده شد
با پیراهنی به رنگ نامفهوم عشق،
نشستی روی صندلی، پیرتر از قرنها،
و نوشتی: دنیا ناقابلتر از قلبی ست با خطوط کاهگلی و روبانی سیاه،
پای پیاده از غار، قافله قندهار تا موجهای امروز،
کاش میتوانستی به موقع بیایی
آنقدر بوئی از تو نبردهام که انگار نمیشناسمت!
آنقدر نیامدی که انگار از تو بیزارم!
از آخرین تاریخی که به چهار میخ آویزان شدی…
استغفراله! از پر و بالی که به اندوهم میدهی،
میروم به نم نم رویا، شاید زود شاید خیلی زود:
روزی غبار میشوم و به کفشهایت میچسبم،
تا نور طلایت هر بار که متواضعانه زمین را متبرک میکنی
مرا به باد برساند،
شبها میبینم از خانه یک دوست در آسمان،
یک شیطان!
تیر خلاصی به نیت چشم سالمت میآید و میگریزد،
چشمی که اشاره میکند به شاعر، به اتفاق نیفتاده به لبخند!
شاید زود شاید خیلی زود:
روزی پایت را روی غرور خدا میگذاری
دستمزد فصلها را میدهی
روی مدار برگهای رنگی
به تاریخی از وسوسه تابستان
با خیالی به پاکی برف
تا روزی میآیی:
چه مادران بی شمار باشکوهی باردار تواند
” آزادی”
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.