شعری از عباس فتحی زاده
این همه پریشانی را تجربه نکرده بودند
پرندگان بی قرار
از درختی که پریده بودند
دیر می گذشت
گریزان از شوره زار
افسرده و پرسوخته
ناگزیر فرود آمدند
اندک اندک و بی شمار
بر خشکسار بی برگی
طپش قلب عاشق شان
خصم را می شناخت
و چشم های صادق شان
دام را
اما نیازموده بودند
باژخواهی لاشخواران را
در وادی جوان مرگی