شعری از هادی توزندجانی
ایستاده ام
تاریک
مثل شمعی / گرفتار شب !
و در پاهای آشنایم
راه می رود / مرگ
در رگ های جمهور !
.
.
نشسته ام / سوخته
در تظاهرات نور
– نور / این آتش گوشتخوار !
تا خون بفروشد به تن
مردی سرخپوست
نشسته بر منبر زبان !
های ای بادها !
های / آقای وطن !
کلمات دوباره شعر می شوند
آن قدر که از کتابِی گمنام
متن بزاید زن
از خونِ این قلم !