شهروند منشوری و منشور حقوق شهروندی
حجهالاسلام پرزیدنت، پیشنویس منشور حقوق شهروندی را روی سایت خود قرار داده و از ما خواسته است نظرات خود را برایش بفرستیم. به نظر من، برای ما، داشتن منشور حقوق شهروندی از نان شب و اورانیوم غنی شده هم واجبتر است. این منشور آنقدر مهم است که در کنار غنی سازی و رآکتور آب سنگین اراک و گفتگوی تمدنها و جامعۀ مدنی باید جزو خطهای قرمز ما اعلام بشود تا جهان حساب کار خودش را بکند و بیخودی جلوی ما را از دسترسی به آن نگیرد.
خود ما هم نباید زیاد لفتش بدهیم. هر کدام از ما باید فوری به سایت رئیس جمهور برود و در تکمیل شدنِ منشور بکوشد. چون اگر نتانیاهو خبر بشود باز دبه در میآورد و نمیگذارد ما صاحب این منشور بشویم.
البته ما در مملکت، منشور زیاد داریم، اما مرده شور ریختِ همۀ آنها را ببرد چون جوابگوی ایرادات حقوق بشری معاندین نمیشوند. خدا را هزار مرتبه شکر که حجهالاسلام پرزیدنت، توانستهاند از وسط همه یک دانه لفظ قلمیِ خوبش را روبراه کند.
خداوند از عمر کورش کبیر بردارد و روی عمر ایشان بگذارد. حقوق بشر در ایران به خاطر نبودن همین منشور شهروندی است که سی و چهار سال است دارد پایمال میشود. راه دور نرویم، همۀ شما شاهد هستید، در همین سه چهارماهی که خود ایشان تشریف آوردهاند، به خاطر نداشتن منشور حقوق شهروندی آمار اعدام به شدت بالا رفته است.
من ماندهام حیران که چیزی به این سادگی چرا تا حالا به عقل سایر رؤسای جمهور ما نرسیده بود. نه اینکه خدای نکرده آنها مصدر امور خیر نشدند، اما میخواهم بدانم چرا این یک قلم جنس یادشان رفت. این منشور اگر در زمان حضرت امام(س) وجود داشت آن اتفاقات، بالای پشت بام مدرسه رفاه صورت نمیگرفت. در پاسخ نامۀ معروفِ “بکشید اینها را” طرف یک نسخه از همین منشور را پیوست میکرد و مینوشت: “هی! چی چی رو بکشیم؟ پس این منشورِ حقوق شهروندی تکلیفش چه میشَد؟” ولی متأسفانه آن موقع فقط همین قانون اساسی نظام بود و اعلامیۀ جهانی حقوق بشر. دادگاههای انقلاب اسلامی هم چارهای نداشتند جز صدورِ چپ و راستِ حکم اعدام. منشور پَنشوری برای حقوق شهروندی وجود نداشت. نه که نبود اما این منشوری که حالا شیخ حسن نوشته وجود نداشت.
حتی در دوران همین حضرت رهبر که از هر لحاظ، دورانی کاملاً حقوق بشری است باز هم نبودن منشورِ شهروندی باعث اتفاقات کوچکی مثل مرگ سعیدی سیرجانی و فروهرها و پوینده و مختاریها شد که هیچ ککی حاضر نبود آقا را در این زمینه بگزد. دلیل هم نداشت که بگزد. ککها، بیچارهها، حشره هستند و داخل آنها نیروی خودسر وجود ندارد. برای گزیدن، دلیل لازم دارند. نمیتوانند سرشان را بیندازند پایین و به صرف اینکه من یا شما یا فلان زید مخالفیم، بروند یک آدمی را که معمولی هم نیست و برای خودش حضرتی است بگزند.
اگر این منشور وجود داشت قبل از هر چیز خود آقا این کارها را نمیکرد. هر اتفاقی میافتاد، به مجتبی میگفت که کاغذ لوله شدۀ منشورِ شهروندی را برایش بیاورد. تا آن را باز میکرد و یک نگاه میانداخت میدید که این زن و دختر آیتالله کاظمینی بروجردی هم شهروند هستند و نباید موقع ملاقات به بهانۀ بازدید، لختشان کنند. مخصوصاً که این آیتالله سبز نیست، جزو سران فتنه هم نیست که نشریات خبرهایش را حقوق بشری بکنند. زشت است. حالا گناه دارد یا ندارد به کنار، به منشورِ شهروندی شیخ حسن روحانی بر میخورد.
خدا کند با کمک دوستان فرهیخته (و پر ریخته) زودتر این منشورِ شهروندی تکمیل بشود تا رئیس جمهور یک نسخه را بدهد به شیخ لاریجانی. خود من هم علاوه بر دعا کردن راه افتادم رفتم پیش تنها داییام که شهروند کانادا شده و دارد پیتزا دلیوری میکند. گفتم: “دایی جان! تو حقوق خواندهای، بیا دستی برسان، کمکی بکن، این منشورِ شهروندی خودمان تکمیل بشود و برگردیم مملکت خودمان شهروند بشویم.”
پیتزاهایی را که باید دلیوری میکرد گذاشت توی ماشین و در حالیکه راه میافتاد فحشهایی به حضرت امام(س) و حضرت رهبر و منشور و پرزیدنت و خودش و من داد که هیچکدامش قابل چاپ نیست. دایی من اینطوری نبود. از همان زمان که گرفتندش پاک عوض شد. آن زمان حرفی از منشور حقوق شهروندی نبود. خدا میداند با این قانون اساسی نظام و قوانین شرع و شریعت چه بلاهایی سرش در آوردند.
از دایی که نا امید شدم، فکر کردم بروم سری به عمهجان بزنم. یک بسته آجیل شب یلدا خریدم و رفتم سراغش. وقتی فهمید قصد همکاری با منشور شهروندی رئیس جمهورمان را دارم، آجیلها را گذاشت داخل کمد و گفت: “شهروند برای خودش تعریفی دارد. هر الاغی که شهروند نیست. شهروندِ منشوری، باید متقی و پرهیزکار و با ایمان باشد و به نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن پایبند باشد و در شیطنتهای هشتاد و هشت هم دخالت نکرده باشد و الا، هری”.
گفتم که عمهجان، فدای آن حجابِ دو لایۀ حکومتی تو بشوم، اینها را که رئیس جمهور نگفته است. گفت: “هنوز نه به دار است نه به بار. وقتش که برسد میگوید”.